
تامین ۲۴/ وقتی بلندگوی متروی دروازه دولت نام ایستگاه را اعلام میکند، فاطمه خستهوکوفته از پلهبرقی پایین میآید. 40ساله به نظر میآید و مانتوشلوار رنگورورفته مشکی به تن دارد. قدمهایش را بلندتر برمیدارد تا به قطار برسد. اما ناگهان درها بسته میشود و فاطمه میماند پشت در. ناامید کیسه پارچهای لباسهایش را روی صندلی میاندازد و خودش را روی صندلی پلاستیکی پرتاب میکند. میگوید: «شب عید که میشود کار ما هم شروع میشود. شوهرم نقاش ساختمان است. اما نزدیکیهای عید که میشود او هم با من میآید شرکت. ما هم میخواهیم مثل بقیه شب عید داشته باشیم اما به چه قیمتی؟ یک دختر 20ساله دارم که تازه از شوهرش جدا شده و پسرم هم در دبیرستان درس میخواند. برای مدرسه شبانهاش باید این ترم پول واریز میکرد، اما نداشتیم. گفتیم این ترم به مدرسه نرود. من 14 سالم بود که ازدواج کردم و شوهرم 20 سال داشت. همین که ازدواج کردیم وسایلمان را جمع کردیم و آمدیم تهران. اتاقی 12 متری در یکی از خانههای مجیدیه گرفتیم و با هزار بدبختی زندگی کردیم. حالا که 30 سال از آن روز میگذرد آن اتاقک 12 متری تبدیل به خانهای 40 متری در قرچک ورامین شده. آنوقتها که مثل امروز این شرکتها در کار نبود. حسین شوهرم میرفت برای کارگری و بنایی، من هم میرفتم خانههای مردم کارهایشان را میکردم. آنوقتها همه همدیگر را میشناختند و هرکسی شناختهشده بود نظافت خانه اهالی یک کوچه را انجام میداد. اما حالا برای نظافت کامل منزل، که نرخش 80 هزار تومان است، فقط 50 هزار تومان میگیریم و بقیهاش را به شرکتی میدهیم که ما را استخدام کرده.» فاطمه دستهایش را میخاراند و میگوید: «وایتکس و جرمگیر پوست دستهایم را نازک کرده.» صورتش را در هم جمع میکند و آه میکشد. سفیدی چشمهایش زرد و قرمز است و مردمک چشمهایش مدام تکان میخورد. قطار که از راه میرسد کیسهاش را برمیدارد و میرود.
فوقدیپلم است و کارگری میکند
مسلم تحصیلکرده است. فوقدیپلمش را در دانشگاه گرفته و بعد از مدتها بیکاری در شرکت نظافت منزل مشغول به کار شده. خانوادهاش در یکی از شهرهای جنوبی تهران زندگی میکنند و او برای کار راهی تهران شده. میگوید: «ما که از درس خواندن به جایی نرسیدیم. چند سال در یک شرکت خصوصی آبدارچی بودم و نزدیک عید که میشد برای نظافت خانه کارمندها میرفتم. بعد از چند سال کار، آن شرکت ورشکست شد و من هم بیکار. اما همچنان برای کار به خانه همکارهایم میرفتم تا اینکه تصمیم گرفتم در شرکتهای خدماتی استخدام شوم و برای خودم درآمدی داشته باشم.» چهرهاش نشان میدهد که از سر ناچاری این شغل را انتخاب کرده. خستگی از سر و رویش میبارد. میگوید: «ساعتی 10 هزار تومان دستمزد میگیریم و هر کاری که صاحبخانه از ما بخواهد انجام میدهیم. از جابهجایی وسایل منزل گرفته تا تمیز کردن و شستن آشپزخانه. معمولا تمیز کردن یک آپارتمان 75 متری دو روز زمان لازم دارد. هر خانهای که میرویم برای خودش داستانی دارد. بعضی خانمها وسواسیاند و حساسیتشان زیاد است. بعضیها هم انتظار دارند برایشان در چند ساعت معجزه کنیم و خانهشان را از این رو به آن رو کنیم. ما هم آدم هستیم و خسته میشویم. چند وقت پیش برای نظافت خانهای رفته بودم و مقداری از پولهای صاحبخانه گم شد. تهمت زد که من آنها را برداشتهام. هرچه قسم و آیه خوردم که کار من نبوده گفت تو برداشتهای. من هم بدون اینکه دستمزدم را بگیرم از خانهاش بیرون آمدم. چند ساعت بعد تماس گرفت گفت پولها را پیدا کرده و حلالیت خواست. اما من دیگر به آن خانه برنگشتم. قبول دارم در هر قشری آدم نادرست پیدا میشود اما نباید تا هر چیزی شد به ما تهمت بزنند.» مسلم اینها را میگوید و از پلههای شرکتی خدماتی در نزدیکی میدان انقلاب پایین میآید. پوست صورتش سیاه شده و از صاحبکارش مینالد: «ما خودمان را به زمین و زمان هم بزنیم، تواناییمان در حد یک آدم معمولی است. من هنوز سی سالم نشده آرتروز کمر و مچ دست گرفتهام و پولی هم برای دوا و درمانم ندارم. بیمه هم که نیستم. باید چه کار کنم؟ ما همه روزی پیر میشویم. نمیدانم اگر آن روز بیاید باید چه کار کنم! از فکر کردن به روزهای پیریام میترسم.» مسلم از تصور اشتباه مردم در مورد کارش ناراحت است و میگوید: «مردم خیال میکنند بازار کارگران نظافتچی شب عید سکه است. در حالی که من روزی 50 تومان درآمد دارم. به این فکر نمیکنند که چقدر دچار آسیب و اذیت میشویم. گاهی برای همین پول کم مجبوریم تمام دیوارهای یک خانه را بشوییم.»
کارگر ماهر و غیرماهر
علی از کارگرانی است که تازه در یکی از شرکتهای خدمات منزل استخدام شده. هنوز در کارش ایرادهای زیادی دارد و از امرونهی خانمهای خانهدار اذیت میشود. میگوید: «ما کارگر سادهایم و برای 8 ساعت کار در روز 80 هزار تومان میگیریم، اما کارگرهای ماهر برای کار در منزل 95 هزار تومان میگیرند، که 40 درصد آن سهم شرکت است. البته هزینه جای خواب و غذا هم بر عهده شرکت است. ما همه کاری میکنیم از شستن سرامیک، کابینت، و دیوار گرفته تا نصب پرده.» علی از دوستانش میگوید که زرنگ بودهاند و در مدت کمی تبدیل به کارگر ماهر شدهاند. آنها توانستهاند برای خودشان مشتری ثابت پیدا کنند و حالا دیگر نیاز ندارند در خدمت شرکت باشند. هفتهای پنج روز هم کار کنند درآمدی که میخواهند را دارند. علی ادامه میدهد: «این روزها هزینه دکتر و درمان یک سرماخوردگی ساده 40 تا 50 هزار تومان است، آنوقت حسابش را کنید با مشکلاتی مثل دردهای استخوانی و مفصلی که دیر یا زود سراغمان میآیند چه باید کنیم؟ با هزینههای کمرشکن رادیوگرافی و امآرآی چه باید کنیم؟»
بدون بیمه اگر بلایی سرمان بیاید چه؟
زن موهایش را با دست زیر روسری سرخآبی فرو میکند و میگوید: «این کارگرهای سنبالا دل آدم را کباب میکنند!» پیرمرد دوزانو روی بلوار کنار خیابان نشسته و بقچه کوچکی جلویش گذاشته است. رنگش پریده و چشمهایش را مدام ریز میکند تا همه چیز را بهتر ببیند. از پاکدشت آمده و روی جدول یکی از خیابانهای منطقه عباسآباد نشسته و منتظر است تا شاید ماشینی برایش ترمز کند. حوصله صحبت کردن ندارد. سوالها را که میشنود رویش را برمیگرداند و بیمقدمه میگوید: «نه مزد خوبی داریم، نه بیمه. از پاداش و عیدی هم که خبری نیست، اگر بلایی سرمان بیاید معلوم نیست سرنوشت زن و بچههایمان چه میشود. من و زنم هردو باید برویم دکتر اما پول نداریم.» این را میگوید و میرود.
یکی از مدیران یک شرکت خدماتی نظافتی درباره بیمه نکردن کارگران خدماتی به آتیهنو میگوید: «متاسفانه کارگرانی که در این شرکتها فعالیت میکنند، به دلیل اینکه کار مشخص و ثابتی ندارند و در بیشتر موارد به صورت دورهای و در فواصل مختلف به این کار اشتغال دارند، امکان برخورداری از بیمه را ندارند. برای بیمه کردن این کارگران از طریق بیمههای مختلف بارها تلاش کردهایم، اما درنهایت موفق نشدهایم. واقعا چه نهادی بر نحوه عملکرد این موسسات نظارت دارد؟ آیا پرداخت 40 درصد حقالزحمه به نیروی کار درست است؟ مسئول بیمه نبودن این کارگران چه کسی است؟»
منبع: هفته نامه آتیه نو