تامین۲۴/در مساجد و مدارس، در شهرهای بزرگ و کوچک، به یمن حضور اینترنت و شبکههای مجازی بود که از 8 صبح، در جریان کوچکترین اتفاقات در کوچکترین حوزههای رایگیری قرار گرفتیم. عجیب بود، نبود؟ میدانستیم که قرار است در انتخابات به نفع کاندیدای موردعلاقهمان صف بکشیم و نام او را در صندوق رأی بیندازیم، اما این حضور پرشور و این صفهای طولانی برای همهمان عجیب بود. برای ما که تا به امروز انتخاباتی با حضور 42 میلیون شرکتکننده به چشم ندیده بودیم. ندیده بودیم که چطور میتوان در صفهای رأیگیری با آدمهای غریبه دوستی کرد و سر صحبت را باز کرد. یعنی بلد بودیم چطور در اتوبوس و تاکسی با دیگران حرف بزنیم اما اینکه مجبور شویم سه ساعت را با آدمهای غریبه در صف انتخابات گپ بزنیم دیگر عجیب بود. بماند که شوخیهای انتخاباتی در صفهای طولانی ما را به هم نزدیک کرد و موبایلهایمان و اینترنتهای همراه برایمان سوژههای تازه ساخت، اما به هر حال خاطراتی برایمان ثبت شد که در انتخاباتهای گذشته اثر و نشانی به این شدت از آن نداشتیم و تجربهشان نکرده بودیم.
حالا اجازه بدهید همین خاطرات را مرور کنیم؛ خاطرات انتخابات 96. آن خاطرات که تا سالهای طولانی در ذهن ما باقی میماند و به محض شنیدنشان یاد حماسه اردیبهشت میافتیم.
صفهای طولانی
نمیدانم تصویر شما از صفهای طولانی و بههمپیوسته انتخابات تا چه اندازه بهروز شده است، اما در این انتخابات بود که صبح از خانه بیرون رفتیم که رأی بدهیم و عصری به خانه برگشتیم. بیتاب از گرمای هوا اما شادمان از نوشتن نام کاندیدای محبوب روی برگههای رأی. در همین انتخابات بود که اگر 2 ساعت طول کشید تا رأی خودمان را به صندوق بیندازیم، دیگران به ما میگفتند: «واقعا؟ چه زود رأی دادی!» و ما پیش خودمان احساس غرور میکردیم که برنده شدهایم و حوزه رأیگیری خلوتی پیدا کردهایم. آنجا بود که تصویر همیشگی تغییر کرد. نمونهاش را از زبان پرستاری بخوانید که گفت: «ما همیشه صبح رأی میدادیم و برمیگشتیم خانه و عصر دوباره میرفتیم یک سر همین مدرسه دم خانه که ببینیم شلوغ است یا خلوت. سر میزدیم به حوزههای انتخاباتی مثل یک تفریح. امسال اولین باری بود که طبق روال صبح برای رای دادن رفتیم و آنقدر توی صف ماندیم که عصری وقتی برگشتیم خانه دیگر نا نداشتیم از خانه بیرون بیاییم.» یا آن خانم که کارمند بانک بود و میگفت: «شب عروسی دوست صمیمیام است. هنوز آرایشگاه نرفتهام. من اینجا توی صف، خودش آنجا توی صف، همسرش یک جای دیگر توی صف. احتمالا ساعت 12 شب عروسی را شروع میکنند.» نکته جالب این بود که زمزمه عروسی دوست صمیمیاش تا ابتدای صف رسیده بود و ما دیدیم که یک خانم دیگر آمد و به او گفت: «شما عجله داری، بیا برو جای من.» و جایش را میخواست به او بدهد، بهزور و اجبار هم که شده، ولی او از جایش تکان نخورد. میگفت: «عروسی دوستم یکمرتبه است، این صفها هم یکمرتبه.» آخر سر هم پیش ما ماند و لحظه آخر هم با هم عکس گرفتیم. با همین موبایلهای سادهمان. یعنی الان در گوشی من عکسی وجود دارد از ما و خانواده و همین خانم کارمند بانک که شب عروسی دوست صمیمیاش بود. اسمش را هم حتی نمیدانیم. اصلا اسم معنا نداشت انگار. البته ما با یک عکس از هم جدا شدیم اما خبر داریم که دیگرانی حتی شماره تلفن هم ردوبدل کردند و برای شب جشن و شادمانی قرار گذاشتند.
همین صفهای طولانی بود که ما را به هم نزدیک کرد. که باعث شد خستگی ساعتها حضور در گرما و حیاط مدرسه، ما را به بازیگوشی وادار کند. که جوکهای انتخاباتی را با صدای بلند بخوانیم و قربان صدقه اینترنت همراه گوشیمان برویم که جلوی سر رفتن حوصلهمان را گرفت. همین صفهای طولانی بود که یادمان داد چطور میتوانیم سادهتر در کنار هم زندگی کنیم. حالا اگر از شما بپرسند از انتخابات 96 چه خاطرهای دارید، احتمالا یاد گرمای هوا و حضور در صف میافتید و آن چند ساعت که سرپا ماندید. آن چند ساعت که وقتی پیرزن یا پیرمردی وارد میشد، با ویلچر یا با عصا، راه را باز کردید و گفتید: «بفرمایید، شما بفرمایید جلو.» و لبخندی هم زدید بدون آنکه نگران شوید که نوبتتان را گرفتهاند یا عصبانیت و بغض سد راهتان شود. از آن تصویرها که هرچند در اتوبوس یا مترو دیدهایم، اما هیچوقت در صفهای انتخابات توجهمان را جلب نکرده بود.
از سرتاسر دنیا
در انتخاباتهای گذشته، ما رأی میدادیم، به خانه میآمدیم و منتظر مینشستیم. منتظر میماندیم تا دوست و آشنایی به ما زنگ بزند و خاطره رأی دادنش را بگوید. سعی میکردیم سر بکشیم روی برگه رأی دوروبریهایمان و انگار اگر آن که این سوی ما ایستاده و آن که آن سوی ما ایستاده به همان کاندیدای محبوب ما رأی دادند، یعنی کاندیدای ما رئیسجمهور شده است. اما این بار اینجور نبود. ما به یمن همین گوشیهای هوشمند و اینترنتهای همراه، از کوچکترین اتفاقها در کوچکترین حوزههای رأیگیری باخبر بودیم. یعنی میدانستیم آنسوی دنیا هم ایرانیها صف کشیدهاند تا در انتخابات ریاستجمهور شرکت کنند و پیش خودمان میگفتیم: «دلشان میتپد برای ایران.» و خب چه چیزی جذابتر از آنکه کشوری داشته باشی و مردمی که این کشور را دوست دارند؟
شاید اگر اینترنت نبود و ما تا این اندازه با تکنولوژی آشنا نبودیم، چنین تصویری هیچوقت رقم نمیخورد. شاید نمیدانستیم چند نفر در کجای جهان به صف ایستادهاند یا در کدام حوزه رأیگیری کسی جایش را به دیگری داده است. اما اگر الان به شما بگویند جذابترین تصویری که از انتخابات در شیراز دیدید، چه بود؟ یاد ویدئویی میافتید که صندلیها را چیده بودند دور حیاط و آدمها صندلی به صندلی جلو میرفتند تا به صندوق رأی نزدیک شوند. اگر از شما بپرسند تصویری که از یزد در خاطر دارید چه بود، یاد ویدئویی میافتید که آدمها در صف به همدیگر آب آشامیدنی تعارف میکنند. به یمن همین اینترنت بود که خیلی از ما صفهای طولانی را تاب آوردیم و حتی برخی از ما که عصر پای صندوقهای رأی رفتند، از همان ابتدا میدانستند باید منتظر چه صفهایی باشند و با خودشان آذوقه آورده بودند و تنقلات و اصلا شما بگو پیکنیک. به یمن همین اینترنت بود که از ساعت 8 صبح، چند نرمافزار شروع به آپدیت شدن کردند تا حوزههای رأیگیری خلوت را به دست آدمها برسانند. به واسطه همین اینترنت بود که شب تا صبح خواب به چشممان نیامد و میدانستیم فقط یکی دو نفر نیستند که شببیداری را انتخاب کردهاند و تعداد ما شببیداران انتخاباتی کم نیست.
شوخی های انتخاباتی
هر انتخابات با خودش جوکهای فراوان میآورد. شوخی های که در حال و هوای انتخاباتی ساخته میشوند و پس از مدتی به فراموشی سپرده میشوند تا انتخابات بعدی و شوخی های بعدی. اما اگر بخواهیم شوخی های انتخاباتی را با یکدیگر مرور کنیم، هم باید از دیالوگ فیلم سینمایی «ابد و یک روز» و سمیه گفتنهای نوید محمدزاده بنویسیم و هم از شوخیهای مردم با صفها. حتی احتمالا در آن شببیداریها توجهمان به شوخی با اطلاعیههای وزارت کشور هم جلب شد. آن که نوشته بود: «اطلاعیه وزارت کشور: شما دو ساعت امتحان دادید، انتظار دارید ما دو دقیقهای برگههاتون رو صحیح کنیم؟» یا آن یکی باز هم به اسم اطلاعیه وزارت کشور دستبهدست میشد: «امون بدید، داریم رایها رو میشمریم.»
این شوخی ها بخشی از خاطرات جمعی ماست. درست است که بخشی از آنها حکم تبلیغاتی داشت و بازخوانی آنها در این روزها دیگر ضرورتی ندارد، اما به هر حال ما را یک قدم به همدیگر نزدیکتر کرد. همین خندیدنها و همحسیها. شبیه به آن کسی که نوشته بود: «ما برای کودتای ترکیه شب را بیدار میمانیم، این که دیگر انتخابات خودمان است.» تعداد شوخی های انتخابات امسال آنقدر زیاد بود که اگر جمعه شب را به عشق مرور آنها بیدار میماندی، باز هم زمان کم میآوردی، دیگر چه برسد به استرس و هیجان و ارسال استیکر و مبارزه و مباحثه. این شب بیداری آخر، همه ما را به همدیگر نزدیکتر کرد، تجربه مشترکی که با هم از سر گذراندیم. شوخیهای مجازی با گروه رقیب یا دستبهدست کردن آمارهای واقعی و غیرواقعی. یا حتی همحسیهایمان وقتی که به شنبه فکر میکردیم: «نمیدونم این شنبه خوشحالترین شنبه است یا غمگینترین شنبه، اما مطمئنم که فردا سر کار از خستگی و بیخوابی میمیرم».
بحثهای داغ و آدمهای نادیده
حالا که از شوخیهای انتخاباتی نوشتیم، باید از بحثهای داغ انتخاباتی هم بنویسیم. از مباحثه با آدمهای نادیده و ناشنیده. از آدمهای ناامید یا امیدوار. از برخی طرفداران تندخو یا طرفداران منطقی. به هر حال ما چند گروه متفاوت بودیم دیگر. اگر این تفاوت هیجان به جانمان نمیانداخت که دیگر انتخابات بیمعنا بود. اما ما چند گروه بودیم که در دنیای مجازی یا در گردهماییهای کاندیداها همدیگر را میدیدیم و بحث میکردیم. احتمالا این انتخابات 96، نخستین انتخاباتی بود که ما استدلالهای طرفداران رقیب را بیشتر شنیدیم و بیشتر با آنها بحث کردیم.
چه در گروههای مجازی و چه در کمپینهای تبلیغاتی. همین گفتگو درباره تفاوتهایمان بود که ما را به اوج رساند و باعث شد در کنار یکدیگر منطقیتر رفتار کنیم. حتی باعث شد در دورهمیهای خانوادگی قدرت تحمل بیشتری نشان دهیم و باورمان شود که این انتخابات میگذرد و ما میمانیم و همدیگر. چهبسا اگر همین بحثهای داغ نبود، نمیتوانستیم صبح روز شنبه به همدیگر تبریک بگوییم، فارغ از جنجال و جهتگیری. شاید شما هم یکی از آنها هستید که نخستین تبریک به تلفن همراه تان، از طرف یکی از طرفداران رقیب بود که نوشت: «روحانی رأی آورد، تبریک میگم بهت».
منبع:هفته نامه آتیه نو/ نگار مفید