تامین ۲۴/«محمدحسین خسروپناه (متولد ۱۳۴۲، کرمانشاه)، نویسنده و تاریخنگار مستقل و دانشآموخته علوم سیاسی است. وی در زمینه تاریخ احزاب سیاسی در ایران کتابها و مقالاتی را به چاپ رسانده است؛ «سازمان افسران حزب توده»، «فرقه عدالت ایران از جنوب قفقاز تا شمال خراسان ۱۹۲۰-۱۹۱۷» و «نقش ارامنه در سوسیال دموکراسی ایران (۱۹۲۰-۱۹۰۵)». او در مقاله «سرنوشت گریزناپذیر اتحادیه مستقل کارگران ایران (۱۳۲۳ - ۱۳۲۱)» به بررسی فراز و نشیب فعالیتهای کارگران صنایع اصفهان تحت رهبری تقی فداکار میپردازد و نشان میدهد چگونه – درحالی که فداکار، ایده اتحادیه صنفی و مستقل از حزب توده را دنبال میکرد - شرایط اجتماعی - سیاسی موجود باعث ناکامی این ایده و سیاسی شدن فعالیتهای کارگران شد. در گپوگفت پیش رو، تلاش میشود که گرههای ناشناخته جریان صنعتی شدن در شهر اصفهان و فراز و فرودهای این صنعت و به همراه آن جنبش کارگری آن را بیشتر بشناسیم.
شناخت ما از اتحادیههای کارگری از کجا شروع میشود؟
به هر حال، شما اگر دوره مشروطه و بالاخص سخنرانیهای مجلس اول را بخوانید، متوجه میشوید که در مجلس اول، کلمه «اتحادیه» غریب و ناشناس است. فقط کلمه انجمن به کار میرفته است. اما تمام منابع بعد از امانی ذکر کردهاند که اولین اتحادیه کارگری در ایران، اتحادیه کارگران چاپخانه کوچکی است. درحالیکه روزنامههای آن دوره، حبلالمتین و مساوات را که میبینید، چنین چیزی وجود نداشته است. در آن دوره تشکلها را انجمن مینامیدند. درواقع انجمن کارگران چاپخانهای کوچک است و انجمن کارگران مطابع ایران بوده است.
اینگونه اشتباهات وضعیت تاریخنگاری ما را در زمینه مسائل کارگری تاحدی نشان میدهد.
در کتابها و تحقیقاتی که در مورد سالهای 1304 تا 1330 ایران کار شده است، ذکر میشود که اصفهان شهری است که در طول یک دوره کوتاه، در اثر راه افتادن یکباره کارخانههای نساجی در این دوره، تغییرات اساسی میکند، وسعت جمعیتی پیدا میکند و شهر یکباره بزرگ میشود و جمعیت مهاجر زیادی از روستاها و شهرهای همسایه اصفهان برای کار در این کارخانهها وارد اصفهان میشوند. عزتالله باقری هم در خاطراتش ذکر میکند که این طبقه کارگر شهری جدید، غالباً مهاجران روستایی یا ورشکستگان شهری هستند.
ورود این کارگران از فضای فئودالی به شهری که در حال صنعتی شدن است، مناسبات متفاوتی را هم برای کارگران و هم برای کارفرما به دنبال دارد.
در بررسیهایم دفاتر برخی از این کارخانهها را دیدهام و باید گفت که در ابتدای احداث این کارخانجات، از نام خانوادگی بسیاری از کارگران پیداست که این کارگران از طبقه شهری هستند، نه روستایی. برخلاف این تصور که میگویند کارگرها در دوره رضاشاه، به اصفهان مهاجرت کردند و در کارخانهها وارد کار شدند، درواقع میبینیم که کارگرها از اصفهان، یزد و کرمان به اجبار دولت رضاشاه برای کار در کارخانههای شاه، به مازندران برده شدند. کارگرانی که در بخشهای مختلف کارخانه، در تعمیرات و ریسندگی و غیره، آموزش دیده بودند را به زور از کارخانهدارها گرفتند و به شمال بردند.
بسیاری از این کارگرها به خاطر آب و هوای آنجا مردند. چون شما کارگری را از هوای کویری برمیدارید و میبرید در یک آب و هوای دیگر (آبراهامیان هم ذکر میکند که این کارگرها به مناطق مالاریاخیز شمال برده شدند و بسیاری از آنها در آنجا از بیماری مردند). نیروی کاری که در صنعت آموزش دیده و توانا شده و پشت ماشین کار کرده است، به زور رضاشاه برمیدارند و میبرند. در این موضوع نه کارخانهدارها راضی بودند و نه کارگرها. کارگرها از محیط مأنوس و مألوف خود جدا میشدند و در آن زمان هم روابط بر اساس خانوادههای گسترده بود و شخص را برمیداشتند از وسط این روابط قوم و قبیلهای قوی، میبردند جایی که کاملاً غریبه است. به هر حال، کارخانهدارها بهشدت مقاومت و حتی در جاهایی صورتسازی کردند که ما چنین کارگرانی نداریم و باز از طرف دولت مطرح میشود که نه اینها کارگر دارند و نمیخواهند بدهند و بروید، بگیرید و ببرید.
یک عدهای از اینها فرار میکنند و دوباره آنها را میگیرند. کارگرها در صنایع شمال، مزد کمتری میگرفتند و زندگی خیلی دشواری داشتند. بخشی از همین کارگرها هستند که بعد از شهریور بیست در اتحادیههای کارگری آنجا بسیار فعال هستند. در جنوب هم که در همین اصفهان بحثش مشخص است. یکی از کاستیهای اساسی تاریخنگاری ما در زمینه مسائل کارگری این است که مناسبات را نمیبینیم. فقط میآییم یک طرف ماجرای کارگرها را میبینیم. درحالیکه اینجا یک نظام مطرح است. یعنی نظام سرمایهداری دو وجه دارد: یکی نیروی کار و دیگری سرمایه؛ که این دو بههم پیوسته است. یعنی اگر نیروی کار را جدا کنیم، سرمایه معنی ندارد و اگر سرمایه را جدا کنیم، نیروی کاری وجود ندارد و این تضادی که به شکل بههم پیوسته در اینجا وجود دارد، مطرح است. خود مارکس هم همین را میگوید.ولی دوستانی که در تاریخنگاری جنبش کارگری و چپ کار کردهاند، این وجه را درنظر نمیگیرند. یعنی سیمای یک طرفه ارائه میدهند. شاید کسی به من بگوید خودت هم همین کار را کردی.
سؤالی که من هم داشتم همین است: اولین کارخانه در سال 1304 تأسیس شد، در اینجا با دو کاراکتر روبهروییم؛ کازرونی که سابقاً در فعالیتها و تلاشهایی که در اصفهان دارد دیدهایم که نگاه ناسیونالیستی دارد و خیّر است و ایدههای مصرف کالای وطنی را طرح میکند و از طرف دیگر، دهش را داریم که چیز زیادی در مورد بعد اخلاقی و مرامش نمیدانیم و نهایتاً در مواجهه با کارگرها میبینیم که بعداً برخوردهای بسیار خشنتر و منفعتطلبانهتری نسبت به امثال کازرونی دارد. چرا در فاصله این سالها یعنی تا سال 1311 هیچ کارخانه دیگری تأسیس نمیشود؟ البته در سال 1309 تا 1311 مجموعهای از تغییرات حقوقی به نفع سرمایهگذاری داخلی داریم که روی راهاندازی این کارخانجات تأثیر میگذارد. ولی مسئله این است که تا قبل از این، کارخانه وطن در حال رشد است و دارد خوب کار میکند. چرا در این فاصله هیچ اتفاق دیگری در صنعت نساجی اصفهان نمیافتد؟ و دومین کارخانه باید بعد از 7 سال تأسیس شود و به دنبال آن سیل تأسیس کارخانجات را داریم؟
واقعیت این است که شکست قشون ایران در جنگ با روسیه برای ما تنها به معنای این نبود که بخشی از اراضی کشور از دست رفت و باج و خسارتی به روسیه پرداختیم که تا سالهای سال تأثیراتش بر اقتصاد ایران باقی ماند. این شکست جنبههای دیگری هم داشت. یکی اینکه به لحاظ اعتقادی این شکست، ضربه سنگینی برای ما داشت. تا آن زمان تصور این بود که مسلمان از کافر شکست نمیخورد و در اینجا چنان شکستی خوردند که این قضیه بهتی برای ایرانیان ایجاد کرد. تا جایی که شماری از علمای آذربایجان برای جبران آن شکست، مصیبت جنگ دوم را هم روی دست دولت فتحعلی شاه گذاشتند. گفتند باید برویم تلافی کنیم. رفتند بدتر شد. دیگر اینکه دولت ایران تا آن موقع فکر میکرد که دولت قدرقدرتی است و آقامحمدخان پیش از آن، قدرت ایران را به رخ ارمنیها و گرجیها در قفقاز کشیده بود.
این است که وقتی در جنگ با روسیه شکست خوردند، یکدفعه مات و مبهوت شدند که چه خبر است. ژوبر مستشار فرانسوی نوشته است «عباس میرزا از من پرسید چرا ایران باید در چنین وضعیتی باشد و قضیه چیست که آنها قوی شدهاند و ما نه؟!». این توضیح نشان میدهد دولت ایران متوجه شده بود آنچنان که تصور میکرد قدرتمند نیست و وقتی محصلین و دیپلماتهای ایران به غرب رفتند، دریافتند در فاصله صفویه تا قاجار، اتفاقات مهمی در اروپا روی داده که ما از آن بیخبر بودهایم. به تدریج از طریق توصیفها، رجال و اندیشمندان ایرانی با پارهای از ویژگیهای مدنیت جدید غرب آشنا شدند و سپس اندیشمندان تجددطلب مبانی نظری اخذ مدنیت جدید غرب و اصلاح و نوسازی جامعه ایران را مطرح کردند.
ریشههای نظری این برخورد را ملکم خان و دیگران پیریختند که علاوه بر نوسازی حوزه سیاست، باید قوه اقتصادی در ایران نوسازی و اصلاح شود و ایران باید به یک کشور صنعتی تبدیل شود و کشاورزیاش سامان پیدا کند. برهمین اساس، صنعتی شدن یکی از آرزوهای عصر مشروطه بود. اگر در سخنرانیهای مجلس اول و مقالههای روزنامههای همان دوره دقت کنید میبینید که آمال ایران در آن دوره صنعتی شدن است. تلاشهایی هم صورت میگیرد. مثل همین شرکت مسعودیه کازرونی و امثال آن که تجار تشکیل میدهند. بعضی از این تجار مثل امینالضرب هم هستند که کارخانه هم تأسیس کردند. البته همه آن کارخانهها ورشکست شد. در حقیقت کارخانه وطن یکباره و خلقالساعه تأسیس نشد. در ابتدا تصور میکردند از طریق رونق بخشیدن به تولید داخلی میتوانند کارگاههای موجود و صنایع داخلی را توسعه دهند که تبدیل به صنایع بزرگ شوند.
از دوره فتحعلی شاه به بعد، صنایع ریسندگی و بافندگی در شهرهای کاشان، اصفهان، یزد و کرمان با سرعت حیرتآوری از بین میروند. یعنی مثلاً در دوره فتحعلی شاه در کاشان هزار و خردهای کارگاه ریسندگی و بافندگی وجود داشت که در دوره سلطنت ناصرالدین شاه از آن تعداد تنها 140 یا 150 کارگاه باقی میماند و بقیه ورشکست میشوند. به این دلیل که محصولات صنایع هند و انگلیس به ایران میآید و آنها را ورشکست میکند. چون در آن دوران، تجار برای اینکه کالا را از هر شهری به شهر دیگر ببرند باید عوارض میدادند. مثلاً اگر تاجری میخواست از کرمان چندین عدل پارچه را به تهران ببرد باید 5 یا 6 بار مالیات میداد که این به قیمت تمام شده پارچه اضافه میشد. درحالی که منسوجات وارداتی همین که از گمرک رد میشد، دیگر هیچگونه مالیاتی به آن تعلق نمیگرفت تا به مغازه پارچه فروش میرسید.
این تفاوت قیمت بین دو محصول را بالا میبرد. کیفیت جنس و نقش و رنگ هم بیتأثیر نبود. تا اینکه مشروطهخواهان نهضتی ایجاد کردند که «تحریم منسوجات فرنگی» را دنبال میکرد. شبکه توزیع ایجاد کردند و این تلاش در این جهت بود که ما باید صنعتی شویم و حالا چه کار باید کنیم. در اصفهان، پیشینه تجددخواهی و مشارکت همهجانبه تجار در انقلاب مشروطه بسیار پررنگ بود و این تجار نیروهای پیشبرنده مشروطه در اصفهان بودند. انجمن ولایتی اصفهان را هم به یک عبارت، تجار اداره میکنند، علما هم بودند ولی آنها از منافع اقتصادی و سیاسی تجار دفاع میکردند.
یعنی اصفهان از معدود شهرهای ایران بود که در آن پدیده مشروعهخواهی به طور جدی مطرح نشد برخلاف تهران که ماجرا جور دیگری بود. به هر حال یک چنین پیشزمینهای در این شهر بوده است. در سالهای 1296 و 1297 بعد از جنگ است که تلاش برای احداث کارخانه وطن آغاز میشود؛ با ایده و پیشنهاد شونمان و تلاشهای دهش.در همان مراحل اول احداث این کارخانه، مشکلات مالی برای بنیانگذاران پیش میآید و کازرونی از تجار توانای اصفهان مشارکت میکند. البته کازرونی قبلاً چنین ایده و قصدی داشت که با معضل جنگ جهانی روبهرو شد. بعد از کازرونی تقریباً تا یک دهه کسی این خط را دنبال نمیکند. چرا؟
من فکر می کنم در این مسیر، ویژگیهای شخصیتی کازرونی پیش برنده است. یا اجبار قشون و ادارات دولتی در استفاده از پارچههای وطنی است که به حفظ حیات کارخانه کمک میکند. شما ببینید بنیانگذاران آن کارخانهها چه کسانی بودند. بخش عمدهای از این صنایع در دوره رضاشاه، در چارچوب دستورالعمل دولتی ایجاد میشود.
استانداران مؤظف میشوند «اهالی محترم» شهرها را تشویق و ترغیب کنند که کارخانه احداث کنند. منظور از اهالی محترم هم زمینداران و تجارند. به اینها میگویند که شما بیایید کارخانه احداث کنید. برای آنها هم توضیح میدهند که کارخانه وطن را ببینید که چقدر سود دارد ... آنها هم میبینند سرمایهگذاری خوبی است. وقتی هم که راهاندازی میشود، سهام میفروشند که بعدها معلوم نشد که سهام مردم چه شد. سهام خرد بود. از 2 سهم و 5 سهم و 10 سهم و ... که همه آن سهام عملاً نابود شد. در مذاکرات بعضی از این جلسهها، مثلاً جلسه سرمایهگذاری برای تأسیس کارخانه شهرضا، نماینده حاکم، تجار منطقه را جمع میکند سخنرانی، بحث و... و اینکه هر کسی چقدر میدهد و نوشته میگیرند و بعد هم میروند آن پول را از طرف میگیرند و بعد این کارخانهها احداث میشود. یعنی با نیروی دولتی درجهت صنعتی کردن کشور، ثروتمندان را ترغیب کردند. بعضی جاها هم غیرمستقیم یا مستقیم به آنها گفتند بیایید با هم این کارخانه را تشکیل دهید. برای احداث صنایع به طور کلی و مشخصاً در آن دوره مقدمات لازم باید فراهم میشد که از مهمترین آنها میبایست به سه چیز اشاره کرد: اول سرمایه لازم و دوم تکنولوژی و سوم، آمادگی فکری و فرهنگی سرمایهداری.
اندیشمندان عصر مشروطه متوجه شده بودند که داشتن سرمایه لازم و واردکردن تکنولوژی کافی نیست. قبل از انقلاب مشروطه، ملکم خان در این باره نوشته است برای تأسیس صنایع در ایران باید اصلاحات ارضی صورت گیرد. در دوره رضاشاه، کارخانهها را ایجاد میکنند ولی اصلاحات ارضی صورت نمیگیرد. تا پیش از دوره قاجار، طبقه تاجر و طبقه زمیندار دو طبقه مجزا هستند. ولی از قاجار به بعد، شاهد ادغام این دو طبقه هستیم. یعنی تجار، بخشی از سودی را که از تجارت بدست میآورند و زیاد هم بود به تجارت بازنمیگردانند بلکه زمین میخریدند. یعنی ده میخریدند. در آن مقطع پدیده جدیدی در اقتصاد و جامعه ایران به وجود آمد به نام طبقه تاجر - مالک. شماری از همین تاجر - مالکها هستند که بعدها در دوره رضاشاه صنایع را ایجاد کردند. بعد از سالهای 20 تا 32 آن عده از صاحبان صنایع که تاجر، مالک یا کارخانهدار بودند بخش قابل توجهی از سود صنایع را نه به کارخانه بلکه به زمین منتقل میکنند. یعنی غالباً بخشی از سود کارخانه را در صنعت و بخشی دیگر را به زراعت و باغداری منتقل میکنند و باغ میسازند.
مثلاً در اصفهان، منطقه گلشهر، از پول صنایع ساخته شد. درآنجا، منطقهای باغی و ویلایی برای فروش ساختند. همین عطاءالملک (دهش) که بعدها کارخانه برق اصفهان را راه میاندازد، یک زمیندار و از مالکین بزرگ منطقه است که برای مقابله با کارگران، از دهقانان و رعایای روستاهایی که تحت مالکیت خودش بوده ، استفاده میکرده است. در آن دوره، اصلاحات ارضی انجام نشده بود که زمین ارزش تاریخی خود را از دست بدهد. اصلیترین سرمایه در ایران همچنان زمین بود و سپس تجارت. صنعت امری عرضی و پایدار نیست و اساساً دیده نمیشود. در این فاصله، از طریق دولت و با تصویب قوانین، مشوقهایی فراهم میشود برای تأسیس کارخانه. البته آرمانخواهی صدر مشروطه و ناسیونالیسم پرتوان ایرانی هم هست و ملتسازی هم دارد صورت میگیرد.
شعارهای میهنپرستی در راه افتادن صنایع تأثیر دارد. همچنین سودی که کارخانه وطن به دست میآورد. البته سرمایهگذاران نگران بودند. چون پیشینه کارخانههایی را که در دوره قاجار در شمال و مرکز، توسط روسها یا با مشارکت برخی از تجار مانند امینالضرب تشکیل شدند همه ورشکست شده بودند. در آن دوره عوامل مختلف دستاندرکار بودند. هم عوامل بازدارنده وجود داشت و هم عوامل پیش برنده. عمدتاً هم دست قاهر دولت پشت هر دو آنها بود.
آیا میتوانیم این بحث را مطرح کنیم که در این فاصله یعنی 1320 تا 1330، مواجههای بین نیروهای ملیگرا با چپ وجود داشت. مثلاً آبراهامیان ذکر میکند در دولت مصدق، قوانینی مصوب میشود که به طور مشخص ضد جنبش کارگران است و در کل معتقد است مصدق رویه متناقضی را با حزب توده در پیش گرفت که نهایتاً هم باعث سقوطش شد.
در واقع تا شهریور بیست، دولت عهدهدار حفظ نظم در صنایع و عهدهدار برخورد با کارگرها بود و در عین حال از منافع همه هم دفاع میکرد. در 1314 یا 1313 بازرسان بهداشت، کارگران صنایع را در اصفهان معاینه میکنند و میگویند از نظر وضعیت سلامت تقریباً هیچکدام سالم نیستند و در گزارش مینویسند که همه کارگران دچار بیماریهایی مثل تراخم و سل و غیرهاند.
در گزارش ذکر شده که این نتیجه محیط ناسالم و غیربهداشتی کارخانهها است. از طرف بهداشت به کارخانهها میروند و میگویند شما باید محیط را بهتر کنید. معاینه پزشکی و تهویه محل کار باید مدنظر قرار گیرد و باید برای کارگران بیمارستان بسازید تا کارگران بتوانند توانایی جسمانی لازم را داشته باشند و کار کنند. اما توجهی نمیشود. صنایع در دوره سلطنت رضاشاه از حداقل امکانات رفاهی برای کارگران برخوردار بود. در سال 1309 در سالن کارخانه وطن کارگران حتی یک آبخوری عمومی هم نداشتند. این است که در شهریور بیست با تراکم و انباشت مطالبات روبهروییم. بعد از اعتصاب کارگری در کارخانه وطن در دوره رضاشاه هیچ اعتصاب دیگری رخ نمیدهد و هر اعتراضی با شدت عمل دستگاه حکومتی روبهرو میشود. انباشت نارضایتی و انباشت خواستهای مختلف رفاهی و صنفی در بین کارگران باقی میماند.
بعد از شهریور بیست و تغییر فضای سیاسی کشور این امکان فراهم میشود که اینها بیایند و متشکل شوند و برای دستیابی به این خواستهها اقدام کنند. اینجا آنچه رخ میدهد، این است که از دیماه 1320 تشکلها و اعتصابها شروع میشود. در آغاز خیلی پراکنده است و روی سنت دوره رضاشاهی اینها را سریعاً جمع میکنند. اما در ادامه، اعتصاب 28 مرداد 1321 کارگران اصفهان و ادامه آن در شهریورماه، با موفقیت زیادی همراه است. این اعتراض و اعتصاب ناشی از وضعیت زندگی کارگران است. کارگران تنها میگویند ما باید زنده بمانیم. ما نیاز به حداقل معیشت داریم و بعد از شهریور بیست، دستمزد ما کفاف هیچ چیزی را نمیدهد و این را میگذارند گردن صاحبان صنایع که به آنان نان میدهند و لباس. چون در آن مقطع زمانی نان حیاتی است و در داخل کارخانهها نانوایی درست میکنند. بعد مسئله حدود کار است. ساعت کار، امنیت شغلی و بیمه و حداقل دستمزد مطرح میشود. بهداشت محیط کار، امکانات رفاهی محیط کار است. همچنین معاینه و بهداشت و درمان.
اینها چیزهایی است که تا آن زمان معوق مانده بود و باید به آنان رسیدگی میشد. نمیشد بگویند در دورهای هستیم که اولویت تولید است و نمیتوانیم به وضعیت و منافع کارگران توجه کنیم. کارگر که نمیتواند به امید فردای بهتر، الان از گرسنگی بمیرد و زن و بچهاش از بین برود. در آن شرایط کارگران متشکل شدند و به هدفهای صنفی خود البته به یاری حزب توده دست یافتند. متأسفانه تلقی غلطی که بین حکومت و ناسیونالیستهای ایرانی وجود داشته و همچنان هم وجود دارد، این است که چپها آمدند کارگران را تحریک کردند و به جان صاحبان صنایع و سرمایه انداختند. درحالیکه قضیه این نیست. باید زمینه وجود داشته باشد. زمینه این جریان در آن دوره، موجود بود. کسانی چون حسین فاطمی و امیرقلی امینی که ربطی به حزب توده نداشتند همان موقع خطاب به کارخانهداران مینوشتند اینطور نمیشود ادامه داد و از اولش هم غلط بوده است. باید به زندگی و معیشت کارگران رسیدگی و آن را تأمین کنید. باید رویه کاری را اصلاح کنید. به کمک حزب توده، کارگران در شورای متحده مرکزی حزب توده، متشکل میشوند و اتحادیه کارگریشان را تشکیل میدهند و اقدام میکنند. این یک نیروی اجتماعی است که تشکیل شده. از طرف دیگر، برخلاف غرب، صاحبان صنایع ما متشکل نمیشوند، چون نیازی ندارند.
به دلیل اینکه دولت حامی آنها و اهرم عمل آنهاست. چه در زمان رضاشاه و چه بعد از شهریور بیست هر زمان کارگران اعتراض و اعتصابی میکردند، صاحبان کارخانه دست به دامن شهربانی و ارتش میشدند. آنها هم میآمدند کارگران را سرکوب میکردند. با توجه به تحولات سیاسی پس از شهریور 1320، از یک جایی دیگر نمیشد اینطور عمل کرد. باید کارگر و کارفرما مینشستند و مسئله را حل میکردند. با این حال میبینیم صاحبان صنایع به جای اینکه بیایند و قضیه را حل کنند، توطئه میکنند. اینکه قانون کار تحت تأثیر فعالیتهای حزب توده شکل میگیرد، قابل انکار نیست. یعنی از 27/2/1325 که قانون کار به شکل آزمایشی اجرا میشود. این نتیجه 5 سال فعالیت کارگران برای نظم بخشیدن به روابط کارگر و کارفرماست. اتحادیههای کارگری هم هستند که بر اجرای آن نظارت میکنند. در اینجا قوامالسلطنه به جای اینکه اصولی رفتار کند، تلاش میکند شورای متحده را از دور خارج کند. رضا روستا را دستگیر میکنند و میگویند باید در سازمان سندیکایی که وابسته به حزب دموکرات ایران است، ثبتنام کنید. ولی عملاً این حزب، راه به جایی نمیبرد و شورای متحده همچنان قدرتمند است و کارگران همچنان برای دستیابی به مطالبات صنفی خود از طریق شورای متحده به فعالیت ادامه میدهند. در آن سالها دولت و صاحبان صنایع به جای اینکه با قضیه به شکل اصولی برخورد و مسائل را حل کنند به اشکال مختلف برای تضعیف و حذف حزب توده اقدام میکنند. میگویندحزب توده قوی شده و اگر ما این حزب را بزنیم، کارگران هم از پشت این حزب میروند.
از سال 1321تا سال 1323 در اصفهان تلاشهایی متعددی انجام گرفت. شعبههای حزب نهضت ملی، حزب وطن، حزب اراده ملی و .... برای مقابله با حزب توده و تضعیف آن تشکیل شد اما هیچیک به نتیجه نرسید و همه آن احزاب تعطیل شدند. بعد اتحادیه کارگری ایجاد کردند. امیرقلی امینی در خاطراتش میگوید، اینها بیشتر رهبران اتحادیه کارگران اصفهان را خریدند، به روزنامهنگاران شهر هم پول دادند. دولتآبادی هم با من صحبت کرد و توضیح داد که چه میشود اما من نپذیرفتم. به شکل توطئهگرانه انشعابی در اتحادیه کارگری ایجاد کردند و شمس صدری و کیوان و امثالهم اتحادیه جدید را در مخالفت با حزب توده تشکیل دادند. آنان «اتحادیه کارگران، زحمتکشان کشاورزان و پیشهوران اصفهان» را ایجاد کردند ولی چون زمینهاش فراهم بود، بخش عمده کارگران به این اتحادیه رفتند و در فروردین 1324 درحالی که حزب توده در همه جای ایران رو به رشد بود، در اصفهان فعالیتش مخفی میشود و دفترش را تعطیل میکند. اما در اسفند 1324 وقتی مادر فداکار برمیگردد اصفهان، اتحادیه شمس صدری با شکست روبهرو میشود و دوباره همه کارگران به حزب توده بازمیگردند. همه اینها دلیل دارد. چون این صاحبان سرمایه به جای برطرف کردن ریشهای مسئله، به اشکال مختلف، مقطعی عمل میکردند و نتیجه نمیگرفتند.
دولتها در مجموع موضع خوبی نسبت به کارگران و فعالیتهای کارگری نداشتند و آنها را مزاحم میدیدند. همان موضعی که الان هم وجود دارد. کارگران 6 - 7 ماه حقوق نمیگیرند و اعتراض میکنند برای ترساندن بقیه، شلاقشان میزنندو زندانیشان میکنند. برای چه؟ کسی که این حکم را میدهد یا فرد را شلاق میزند، تا به حال 6 - 7 ماه بیحقوق نمانده و همیشه حقوقش را گرفته است وگرنه میفهمید یعنی چی. میخواهم بگویم همان موقع هم نمیآیند مسئله را ریشهای حل کنند. همان شهریور بیست به بعد، فرصت بسیار مناسبی به وجود آمده بود. اینجا هم مثل همه جای دنیا، کارگر یکسری مطالبات دارد و کارفرما هم یکسری خواستههایی دارد. مینشینند با هم مذاکره میکنند تا به نتیجه برسند. نرسیدند اعتصاب میکنند. سازمان کار مداخله میکند و دیدگاهها را به هم نزدیک و مسئله را حل میکند ولی در ایران، دستگاههای دولتی وظیفهاش چیز دیگری است. در دولت مصدق هم مشکلاتی هست. دولت مصدق، دولتی است با وظایف معین. مهم ترینش هم ملی کردن صنعت نفت بود. مسئله مهم این است که ما از چه منظر و از چه زاویهای وارد بحث میشویم. اعتصاباتی که از 1320 تا 1332 روی داده بر چه اساسی است؟ آیا اعتصابها، سیاسی است که زیر پوشش بهانههای اقتصادی صورت میگیرد یا کمبودهایی وجود دارد که کارفرما حاضر نیست آن را بپذیرد و برطرف کند.
در نتیجه کارگران اعتصاب میکنند که به آن مطالبه دست پیدا کنند. از سال 1320 تا 1324 که ایران توسط متفقین اشغال میشود، در این مقطع، حزب توده اساساً نظر خوشی در مورد اعتصابهای کارگری در صنایع اصلی ندارد و تلاش میکند جلوی این اعتصابها گرفته و به شکل مسالمتآمیزی حل شود. در صنعت نفت کرمانشاه و آبادان و راهآهن و کارخانه اسلحهسازی سلطنتآباد، اعتصاب میشود و خود حزب توده آن را آرام میکند. چون در این مقطع، هر وقفهای در این صنایع ایجاد شود، به ضرر متفقین در جنگ علیه آلمان است. راهآهن اعتصاب کند در انتقال اسلحه به شوروی وقفه میافتد. اینها وجود دارد و حزب توده رعایت میکند. در خرداد 1324 در اعتصاب کرمانشاه - در مقطعی که جنگ در اروپا تمام شده و احتمالاً به تحریک غیرمستقیم انگلیس این اعتصاب اتفاق میافتد - حزب توده میگوید اعتصاب نکنید و ماجرا را مسالمتآمیز حل کنید. همین برخورد در اعتصابی که در تیرماه 1324 در آغاجاری میشود، هم اتفاق می افتد. بعد از آن، حزب توده با فراغ بال بیشتر و بدون ملاحظات جلو میآید.
قضیه این است که حزب توده در آن مقطع، نیروی کارگری را متشکل کرده و حالا میخواهد از آن استفاده کند. یکی از اشتباهاتی که در سالهای 1321 تا 32 رخ میدهد، این است که اتحادیههای کارگری ضمیمه حزب توده میشوند. بقیه اتحادیهها هم باز ضمیمه احزاب دیگر میشوند. درحالی که اتحادیه کارگری یک سازمان صنفی است که باید به امور صنفی بپردازد. پیوستگیاش به حزب سیاسی مشخص، باعث میشود که از یک حزب سیاسی دفاع کند و این موجب تفرقه بین کارگران میشود و آن بخش از کارگران که با آن خطمشی موافقت ندارند، از اتحادیه کارگری جدا میشوند. از طرف دیگر هم، درست است که جنبش کارگری سیاسی نیست اما این نیست که فقط صنفی بماند. چون عملی که انجام میدهد عملی اجتماعی است و طبیعتاً در بالانس قوای سیاسی و احزاب و گروههای سیاسی تأثیر دارد و خواه ناخواه ماهیتی سیاسی مییابد. حزب توده در جنبش کارگری در ایران، نقش دوگانهای دارد. از یک طرف آن را تقویت میکند و رشد و گسترش میدهد.در این تردیدی نیست که بخشی از دستاوردهایی که طبقه کارگر در ایران به دست آورده، مدیون حزب توده است. از طرف دیگر، این حزب آسیبهایی هم به جنبش کارگری در ایران زده است.
سؤال بعدی من مربوط به همین بحث میشود که در مقالهتان هم در این مورد صحبت کردید که بهرغم اینکه فداکار این ایده را داشت که اتحادیه کارگران را مستقل از حزب توده نگه دارد، این ایده محقق نشد. فداکار چطور این ایده را پیش برد و چرا در انجام آن ناکام ماند؟
وقتی نیروهای سیاسی به همراه بخشهای دولتی و وزارتخانهها روی اتحادیه کارگران فشار میآورند، اتحادیه هم خواهناخواه به دنبال متحد خودش میگردد و این متحد هم حزب توده است. از ابتدای ایجاد اتحادیه ما از طرف مقابل فقط توطئه میبینیم. در بین صاحبان صنایع افرادی که جلوتر از نوک دماغشان را ببینند هم بودند. مثلاً کازرونی در عین حالی که با اتحادیه کارگران مخالفت میکند به روزنامه ارگان حزب توده، آگهی تبلیغاتی هم میدهد که میتوانست این کار را نکند ولی این عقل را دارد که از یک طرف این روزنامه خواننده دارد و از طرف دیگر میخواهد به نیروی اجتماعی کارگری بگوید، من با تو مخالفتی ندارم. اتفاقات و برخوردهایی هم برای حفظ این استقلال برای اتحادیه بین فداکار و یاران هم حزبیاش میافتد. بله. مدیریت فداکار در اتحادیه کارگران، مورد قبول رهبران حزب توده نبود و اگر به خاطرات هر یک از آنها مراجعه کنید به جنبههایی از آن اشاره میکنند. فدارکار میخواست به شکل کدخدامنشانه مسئله را حل کند، درحالی که رهبران حزب توده میگفتند اتحادیه کارگری یک مرکز و آموزشگاهی است برای کارگران و باید به افزایش آگاهی طبقاتی کارگران کمک کند. شیوه فداکار این بود که کارگران دست از کار میکشیدند و فداکار میرفت و با صاحب کارخانه در مورد مطالبه کارگرها وارد مذاکره میشد.
علاوه بر این، به جنبههایی از مدیریت فداکار اعتراضهایی داشتند. مثلاً او برخی از خلیفهها یا سرکارگرها را دور خودش جمع کرده و اتحادیه را به آنها سپرده است و این اتحادیه کارگری در اصفهان سازماندهی درستی ندارد و باید مجدداً سازماندهی شود و بعد هم عملاً فداکار است که در اصفهان هم حزب توده و هم اتحادیه را اداره میکند و حزب با شیوه فعالیت فداکار چون در چارچوب حزبی نمیگنجد، مشکل داشت. اختلافهایی هم در داخل داشتند که نهایتاً در اردیبهشت ماه سال 1327 ، فداکار نامهای مبنی بر جدا شدنش از حزب توده نوشت که در روزنامه شاهکار نو در اصفهان چاپ شد و در کنگره دوم حزب توده (اردیبهشت 1327) فداکار را رسماً از حزب اخراج کردند.
چرا فداکار چنین تصمیمی میگیرد؟
به خاطر اختلافات داخلی که وجود داشت و اینکه حزب توده وارد مرحلهای میشود که جنبه جبههای و دموکراتیک اولیه که گسترده بود - بدون اعلام روشن این موضع - به یک چارچوب حزب مارکسیستی تبدیل میشود فداکار با این گرایش میانهای ندارد و در اینجا جنبه وابستگی به شوروی هم مطرح است.
دلایل افول و ورشکستگی کارخانههای نساجی اصفهان را در چه میدانید؟
آیا واردات بیرویه باعث این مسئله شد؟ پس از جنگ جهانی دوم، تولیدات کارخانههای ایران افزایش پیدا میکند تا جایی که کارخانهها دو و حتی سه شیفت کار میکنند. کارخانهها مرتب کار میکنند و بازار سیاه به وجود میآید و کالاها سهمیهبندی میشود. برای کارخانهها تا سال 1323 اوضاع خوب پیش میرود. پس از سال 1323 تلاش میلسپو و همکارانش برای باز کردن مرزهای کشور به ضرر منافع داخلی است. جنگ جهانی دوم هم رو به پایان بود و مقدار مصرف و نیاز به پارچه کاهش پیدا کرده بود و همین امر موجب میشود که تولید کارخانهها کم شود. کارخانهها یک دوره بحرانی را طی میکنند تا وارد مرحله جدید میشوند و بعد روی روال خودشان فعالیت میکنند. اما چیزی که هست، باز شدن گمرکات به ضرر صنایع داخلی است. گرچه در دوره ملی شدن صنعت نفت، دوباره به دلیل محدود شدن واردات وضعیت به نفع کارخانهها تغییر میکند. مسئلهای که باعث بروز مشکل در سالهای دهه 30 میشود این است که کارخانهدارها بخش زیادی از سود خود را به زمین منتقل میکنند. اینجا کارخانهها دچار کمبود سرمایه میشوند. این را امیرقلی امینی هم در خاطراتش میگوید. امیرقلی امینی سهامدار کارخانه و در عین حال بازرس کارخانه است.
او جزو هیأت مدیره صنایع پشم است. در جایی میگوید که کارخانهدارها حسابسازی میکنند تا منفعت را به ضرر نشان دهند و پول را از کارخانهها خارج میکنند و زمین میخرند. درحالی که اگر اصلاحات ارضی شده بود، این ماجرا پیش نمیآمد. بعد اینها در دهه 30 که دوره باز شدن همهجانبه مرزها و واردات گسترده است، از بانکها وام میگیرند. در این مقطع دیگر دچار بحرانهای واقعی هم میشوند، ورشکست میشوند، وام میگیرند و دوباره کارخانه راه میافتد و دوباره ورشکست میشوند. همین سیکل معیوب ادامه پیدا میکند. با اعمال فشار و محدودیت بر کارگران تلاش میکردند بخشی از مشکل و بحران را از این طریق برطرف کنند. هنوز هم همین روند ادامه دارد. دستمزد کارگرها را 5 و 6 ماه نمیدهند و میگذارند در بانک و سودش را میگیرند.
پس ما همچنان داریم این سیکل معیوب را ادامه میدهیم.
بله. تا جامعه دموکراتیک نشود یعنی تا حوزه عمومی نتواند از طریق تشکلهای خود هویت واقعی یابد و از منافع فردی و جمعی جامعه در مقابل حوزه دولتی دفاع کند، همین سیکل معیوب ادامه پیدا میکند.
منبع : مریم رضایی. ماهنامه قلمرو رفاه
جشنواره رسانهای رفاه و تامین اجتماعی«رستا» برگزار می شود جشنواره رسانهای رفاه و تامین اجتماعی«رستا» از سوی سازمان تامین اجتماعی و به همت موسسه فرهنگی-هنری آهنگ آتیه برگزار میشود. علاقمندان تا 15 مرداد ماه سال جاری می توانند آثار خود را به این جشنواره ارسال کنند.