تامین ۲۴/ سیدحسین افشار امین یکی از اعضای اتحادیه درودگران تهران است. او از سالها پیش در بازار مبل و چوب تهران فعالیت میکرده و حالا یکی از قدیمیهای این بازار به حساب میآید. میگوید: روزهای اول با جیب خالی مغازهای در نارمک با ماهی 3 تومن اجاره کردم و کارم را شروع کردم.
آنوقتها نارمک بیابان بود. خدابیامرز مادرم در خانه یک میز و چرخ خیاطی داشت که هیچ وقت از آنها استفاده نمیکرد. آن را همراه چکشی که داییام به من داده بود و یک اره کمانی که در دوران مدرسه با آن کاردستیهایی مثل برج ایفل درست میکردم به مغازه بردم و اینها شد ابزار اولیه کارم. هیچ پولی نداشتم، کار هم بلد نبودم و آخر ماه هم باید اجاره مغازه را میدادم.
آن موقع در میدان هفتحوض نارمک داشتند سینما میساختند. البته حالا آن سینما مسجدالنبی شده. با پرسوجو صاحب سینما را پیدا کردم و گفتم من صندلیهای سینمای شما را میسازم. صاحب سینما دید من خیلی جوان هستم. پرسید: کارخانه شما کجاست؟ اسم کارخانه که آمد نمیدانستم باید چه جوابی بدهم. آن موقع من اصلا کارخانه ندیده بودم ولی خیلی زود گفتم: همینجاست... توی نارمک. گفت: اسمش چیه؟ گفتم: «صنایع چوب آرش...» اسم آرش را همان موقع از خودم درآوردم و گفتم.
پرسید: تا حالا صندلی سینما ساختی؟ بهدروغ گفتم: بله! یک کفی صندلی سینما همراه با پشتیاش آنجا بود پرسید: این صندلیها چقدر پارچه میخواهد؟ گفتم: باید عرض پارچه را ببینم تا بگویم. یک توپ پارچه مبلی داخل نایلون بود، نشانم داد و گفت اینه! پارچه 140 متر بود و کف صندلی 70 سانتیمتر. با خودم فکر کردم 70 سانتیمتر برای کف صندلی و 70 تا هم برای پشت. گفتم: 70 سانت پارچه میخواهد... با تعجب گفت چقدر؟ گفتم 70 سانت. تندی یک قیچی آورد و گفت: ببر ببینم درست میگی یا نه؟ قلبم تندتند میزد. 70 سانت را بریدم و گفتم: آقا ببین این 70 سانت کف صندلی کوبیده میشود و این هم 70 سانت دیگر برای پشت صندلی. ناگهان با صدای بلند فریاد کشید و گفت: «حسنآقا اون قرارداد رو پاره کن بریز دور... اون مردک دزد بوده!» از حرفهایشان جا خوردم، اما به هر حال داستان داشت به نفع من پیش میرفت.
صاحب کار دست در جیبش کرد و برای ساخت 3 هزار صندلی، هزار تومان پیشپرداخت به من داد. سال 1339 بود. از اینکه با چند سوال کار به آن بزرگی را به من داده بودند هم خوشحال بودم و هم نمیدانستم باید چطور کار را انجام دهم. چون چیزی بلد نبودم. خلاصه برای من قراردادی نوشتند که در آن جای قیمت را خالی گذاشته بودند تا قیمت نهایی را به آنها بدهم. داستان را با شوهرخالهام در میان گذاشتم و با آن هزار تومان ابزار اولیه کارم را خریدم. شوهرخالهام استادکار صنعت چوب بود. به کارخانهاش رفتم. به کارگرش گفتم من یک نصف روز کار دارم و تو باید برایم چند چوب را ببری. او روزی 7 تومان مزد میگرفت و من به او 10 تومان پیشنهاد دادم و قبول کرد. پنجشنبه ظهر چوبها را به کارگاه بردم و جمعهشب کار تمام شد.
شنبه صبح به کارگاه رفتم تا شوهرخالهام با دیدن چوبهای بریدهشده کارگرش را بازخواست نکند. داستان را برایش تعریف کردم. شوهرخالهام خوشش آمد و به کارگرهایش سپرد تا خیلی زود کارهایم را انجام بدهند. پسرداییام هم که ادعای مبلسازی داشت و با هم رقابت داشتیم، وقتی دید من شبها هم سر کار هستم آمد و با من شریک شد و خیلی زود توانستیم جای خودمان را در بازار پیدا کنیم. آنوقتها بعدازظهرها همین که کلاس درسم تمام میشد به کارخانه مبلسازی میرفتم و پادویی میکردم.
یکبار وقتی داشتم جارو میکردم صاحب کارخانه آمد و جارو را از دستم گرفت، پرتش کرد و گفت: «تو درس میخوانی. این کار تو نیست...» گفتم: «آدمهایی که اینجا کار میکنند اسمشان کارگر است، همهشان استادکارند. من چیزی بلد نیستم و آمدهام یاد بگیرم.» البته اینها را بیشتر برای دل خودم میگفتم تا وقتی چیزی را به من یاد میدهند غرورم بشکند و زودتر یاد بگیرم. آن موقع میدانستم که در آینده روزی یکی از متولیان صنعت چوب در ایران و جهان خواهم شد.
اختتامیه نمایشگاه صندوق های بازنشستگی باحضور وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی و نمایندگان مجلس شورای اسلامی عصر دیروز ۲۶ بهمن ماه در مصلی تهران برگزار شد.
در هفته ملی جمعیت، زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی شهید دکتر بهشتی به عنوان برترین زایشگاه سطح استان فارس شناخته شد.
گزارشهای رسمی داخلی گویای آن است که در ایران ۵۸ درصد اشتغال غیر رسمی است. اما بر اساس گزارشهای سازمانهای بینالمللی، این آمار به مراتب فراتر بوده و به ۷۵ تا ۸۵ درصد بازار کار میرسد. در بازار پول، سرمایه، ارز، کالا و تجارت خارجی نیز اوضاع از بازار کار هم بدتر است.