تامین ۲۴/پیام این بود: «10 تا 21 آبانماه، یک تیم جراحی قلب اطفال بینالمللی در بیمارستان شهید لواسانی به طور رایگان کودکانی را که نیاز به عمل قلب دارند جراحی میکنند. لطفا اگر کودک بیماری را میشناسید معرفی کنید.» این پیام دستبهدست در تلگرام و شبکههای اجتماعی چرخید تا به دست خانوادههایی برسد که توان پرداخت هزینه عمل کودکشان را نداشتند. حالا این روزها، علاوهبر بیمهشدگان تامین اجتماعی که بهصورت رایگان در این بیمارستان بستری و جراحی میشوند، جلوی در ورودی بخش جراحی بیمارستان شهید لواسانی انبوهی از مادران و پدرانی نشستهاند که اگرچه بیمه نیستند بچههایشان را بغل کردهاند و در انتظار نوبت عمل هستند. پدرها و مادرهایی که پروندهبهدست با چشمهای نگران روی صندلیهای خاکستریرنگ جلوی در ورودی بخشاند و بچههایی که ماتومبهوت تنها اطراف را تماشا میکنند و هیچ نمیگویند.
معلم ورزش نفهمید پسرم بیماری قلبی دارد
با همان لهجه محلی سیستانی میگویند که از روستای مهمدان سیستانوبلوچستان آمدهاند. زن و شوهر با لباسهای بلند بلوچی گوشهای نشستهاند و فقط گاهی با همدیگر حرف میزنند و صدایشان که بلند میشود به همدیگر نگاه میکنند و ساکت میشوند.
پدر پسرش را در آغوش گرفته و دوتایی روی چمن جلوی محوطه باز در ورودی نشستهاند. هردو خستهاند و در سکوت اطراف را تماشا میکنند. پشت نگاههای خستهشان انبوه فکرهایی است که خستگی این دو روز در برابرش چیزی نیست. محمد دهساله، که وزنش کمتر از وزن طبیعی همسنوسالانش است، به زانوی پدرش تکیه داده و هجوم فکرها به چهرهاش نشسته. روزهای مدرسه را به یاد میآورد، زنگ ورزش و خستگیهای بیامان و معلم ورزشی که تا روزهای آخر هم نفهمید بیماری قلبی یعنی چه. به باتری کوچکی فکر میکند که نفسهای را یکییکی میشمرد و کافی است چند شماره را جا بیندازد تا لحظههای زندگیاش به شماره بیفتد. هوای سرد اول پاییز به گردن و گوشهای لختش میرسد و دستهایش را آرام به سر تراشیدهاش میکشد. پدرش میگوید: «دریچه قلبش سوراخ است. وقتی به دنیا آمد ما نفهمیدیم. نسبت به بچههای دیگر زود خسته میشد، باز هم ما نفهمیدیم. در مدرسه زنگ ورزش از حال رفت. از روستا بردیمش به شهر. دکترها تست اکو ازش گرفتند و گفتند مریضی قلبیاش مادرزادی است. سه سال است به هر بیمارستانی میرویم برای شش ماه بعد نوبت عمل میدهند. یک سال پیش آمدیم تهران دکترها گفتند عملش ضروری است. اما بیمارستان دولتی وقت عمل نمیداد، خرج بیمارستان خصوصی هم زیاد بود. در قلبش باطری گذاشتند. دیروز پروندهاش را دادیم به دکترها. گفتند پسفردا عملش میکنند.» پدر این را که میگوید حجمی از شادی و اطمینان به چشمهای محمد میدود. لرزش این دستها و پختگی این نگاهها به پسربچهای دهساله نمیماند. محمد و پدرش قرار است تا پسفردا که وقت عملش است در بیمارستان بمانند. چون جایی برای ماندن ندارند.
اولویت با بچههایی است که نیاز فوری به عمل دارند
بخشی از جمعیت داخل سالن مهاجران هستند. نگهبان بخش بارها به همه میگوید که سالن انتظار را ترک کنند، چون دیگر جایی برای پذیرش بیمار جدید نیست. باید بروند و فردا صبح دوباره بیایند تا شاید بیمار جدیدی را پذیرش کنند. زن جوانی که گوشه چادرش را به دندان گرفته و با دستهایش دختربچه سهسالهاش را بغل کرده، تندتند به سمت داخل بخش میدود. دختربچه را روی دستهایش جابهجا میکند و میگوید که میخواهد با رئیس بیمارستان صحبت کند. بالاخره راهی باز میشود و آنها را به داخل بخش راه میدهند. نیمساعت بعد برمیگردند. هنوز مدارک پزشکی دختربچه در دستان مادرش است. اما این بار نگاهش راضی است. دکترها دختربچه را معاینه کردهاند و قرار است ماه آینده عملش کنند. زن پرونده را بهزور داخل کیسه پارچهای همراهش جا میدهد و رو به آدمهای داخل سالن میگوید: «گفتند عملش اورژانسی نیست. این ده روز فقط بچههایی را عمل میکنند که نیاز فوری به عمل داشته باشند.» این را میگوید و دوباره دختربچه سهساله را به بغل میگیرد و میرود. در قسمت پذیرش طبقه بالای بخش جراحی کودکان بیمارستان هم خانوادههایی هستند که در انتظار خوانده شدن کودکانشان نشستهاند. اما آنها که این در را پشت سر گذاشتهاند و به داخل بخش جراحی راه یافتهاند خوشحال و راضی هستند. مسئولان بیمارستان اتاقی را آماده کردهاند تا بچههایی که فردا نوبت عمل دارند در آن بستری شوند.
هزینه عمل بچهمان را نداشتیم
حسن دو سالونیمه یکی از 4 کودکی است که قرار است فردا عملش کنند. روی تختش نشسته و تندتند پستههای تازه را از داخل کاسه پلاستیکی مقابلش برمیدارد و پوست میکند و مغزش را به دهان میگذارد. لپهای گوشتالویش داغ و تبدار است. صدایش کنی نگاهت نمیکند. اما مادرش خوشحال است. میگوید: «از لردگان آمدیم. از پریروز اینجا نشستهایم تا نوبتمان شود. تا اینکه امروز گفتند فردا نوبت عمل بچهمان است.» اسم هزینه عمل که میآید پشتش میلرزد. هنوز باور ندارد که قرار است موسسهای خیریه هزینه عمل حسن را بدهد. میگوید: «هرجا رفتیم گفتند چند میلیون باید پول عمل بدهیم. اما ما نمیتوانستیم این پول را تهیه کنیم. اگر الان هم بگویند باید پول بدهید ما نداریم.» این را میگوید و با چشمهای نگران حسن را صدا میکند. «دکترها گفتند دریچه قلبش دوتا سوراخ دارد. وقتی به دنیا آمد زردی گرفت. بردیمش دکتر، گفتند قلبش مادرزادی مشکل دارد. گفتند باید بیاییم تهران، اما بیمارستانهای تهران یک سال بعد به ما وقت عمل دادند. تا آن وقت کی میداند چه بلایی سر بچه من میآید؟» کمی آنطرفتر از تخت حسن، فاطمه دوساله نشسته است. مادرش جوان است و میگوید از دامغان آمده. فاطمه هم مثل بقیه دریچه قلبش دو شکاف دارد. مادرش خوشحال است و تندتند پتوهای روی تخت را برایش آماده میکند. عروسک کوچکی به دست گرفته و بیحوصله آن را به گوشههای تخت پرتاب میکند. اسم عمل که میآید به مادرش خیره میشود و میخواهد او را در آغوش بگیرد. بیماری فاطمه هم مثل بچههای دیگر مادرزادی است.
شادی مادر بعد از عمل فرزند
اما در اتاق آیسییو بخش جراحی کودکان بیمارستان لواسانی ماجرا از قرار دیگری است. گروهی از پزشکان ایرانی و خارجی در بخش آیسییو مشغول کنترل وضعیت سلامت بچههایی هستند که همین چند ساعت پیش عملشان تمام شده. زهرا سه سال و هشت ماه دارد و صبح زود عملش شده. صورتش سرحال است و مادرش شاد و خوشحال کنار تخت ایستاده و قربان صدقهاش میرود. موهای مشکی و پریشان زهرا روی ملافههای آبی کمرنگ تخت اینطرف و آنطرف میرود و مادر به او تذکر میدهد که سرش را تکان ندهد. لولههایی که از داخل بدنش بیرون آمدهاند را با چسبهای پهن به بدنش چسباندهاند تا تکان نخورند. هنوز تحت تاثیر داروی بیهوشی است و در مقابل سوالهای مادر هیچ نمیگوید. او و مادرش با دیدن یک پیغام تلگرامی ساعتها راه را از زاهدان کوبیدهاند و آمدهاند و حالا به هدفشان رسیدهاند. مادر فاطمه میگوید: «دیواره دریچه قلب فاطمه سه سوراخ دارد. دکترهای زاهدان گفتند هزینه عمل قلبش 10 میلیون تومان میشود. نداشتم بدهم.» بطری سوپ صافشده را از کیفش بیرون میآورد و روی میز میگذارد. «در تهران کسی را ندارم. این بطری سوپ را همراه یکی از مریضهای بخش جراحی زنان برای دخترم داد.» دکترهای اروپایی دو نفر هستند؛ یک زن و یک مرد. بالای سر علیرضا دهساله ایستادهاند. با اصطلاحات پزشکی با پرستارها صحبت میکنند و پرستارها زبانشان را میفهمند. علیرضا را تازه از اتاق عمل آوردهاند و هنوز به هوش نیامده. او هم روی دریچه قلبش چندین حفره مادرزادی داشته. خبری از همراهانش نیست. باید به هوش بیاید تا اجازه بدهند کسی بالای سرش بیاید. دیروز صبح پدر علیرضا او را به بیمارستان آورده. همه بدحالی و صورت رنگپریدهاش را دیده بودند. پدر علیرضا به این در و آن در زد و پسرش را به دکترها نشان داد. آنها وقتی حال پسربچه را دیدند او را در اولویت عمل گذاشتند. حالا علیرضا تا چند ساعت دیگر به هوش میآید، بیآنکه اثری از بیماری مادرزادی در بدنش باشد. باتریهای قلبش را برداشتهاند و او میتواند بعد از مدتی مانند کودکان عادی بدود، بازی کند و نفسش بند نیاید. یکی از پزشکان ایرانی که همراه تیم اروپایی مشغول ویزیت بچههاست میگوید: «این اولینبار است که یک تیم پزشکی جراحی قلب خارجی به این بیمارستان میآید. در طول این مدت تجربیات ما برای عمل بچهها بیشتر میشود. به هر حال این تبادل اطلاعات دوطرفه است. هم ما از آنها یاد میگیریم هم آنها از ما.» آنطور که سرپرستار بخش آیسییو میگوید: «تا به حال 8 کودک عمل شدهاند. 4 کودک در روز اول و 4 کودک روز دوم، که تمام عملها موفقیتآمیز بودهاند.» در قسمت دیگری از بیمارستان، که نزدیک بخش جراحی است، چند اتاق جدید ساختهاند تا بچههایی که یک یا دو روز مانده به عملشان در این اتاقها استراحت کنند. اتاقهایی با رنگهای شاد که روی تختهای آن عروسک گذاشتهاند و روی دیوارهایش فصلهای سال را نقاشی کردهاند. بچهها یک شب در این اتاق میمانند و صبح روز بعد، برای اکو به بخش جراحی میروند و برای عمل آماده میشوند. نمازخانه بیمارستان را هم خوابگاه پدر و مادرهایی کردهاند که بچههایشان نوبت عمل دارند یا عمل شدهاند.
پاییز سرخهحصار و قلبهایی که منتظر شفا ماندهاند
آفتاب بیرمق پاییز کمکم بساطش را جمع میکند و هوا رو به سردی است. اما پاییز سرخهحصار چنان سایهاش را بر سر بیمارستان انداخته که همهجا زرد و نارنجی است. عدهای از بیماران و همراهانشان از بخشهای مختلف بیمارستان فلاسک چای در دست به سمت بوفه میروند بیآنکه با هم صحبت کنند. راننده آخرین تاکسی خطی بیمارستان به سمت متروی فرهنگسرا منتظر مسافر ایستاده است. السا و مادرش دست در دست هم پیادهروی بیمارستان را طی میکنند و سوار تاکسی میشوند. السا کت قرمزرنگی پوشیده و سهساله به نظر میرسد. در تاکسی مینشینند. چشمهای السا از زیر کلاه دیده نمیشود. مادرش میگوید: «از بندرعباس آمدیم اینجا. خواهرم خبرم کرد. گفتم اینجا هم بیایم شاید خدا درست کند... با خواهرم آمدیم. یک مهمانپذیر در خیابان بزرگمهر گرفتیم.» السا در آغوش مادرش خوابیده. مادر همین که مطمئن میشود السا نمیشنود شروع میکند از
بیماریاش میگوید.
منبع : هفته نامه آتیه نو. کیمیا هدایتی
بیمارستان لواسانیتامین ۲۴جراحی قلب کودکان نیازمندسازمان تامین اجتماعی