
نشست تخصصی «بازنمایی فرودستان در پژوهش اجتماعی» عصر سهشنبه (25 آذر ماه 1404)، ساعت ۱۳ تا ۱۵ در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد. در این نشست، مهدی مالمیر و محمد یزدانی نسب از اعضای هیات علمی این دانشگاه درباره مفهوم، روششناسی و اهداف مطالعات فرودستی نکاتی را ارایه کردند.
به گزارش تأمین 24، محمد یزدانینسب، عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر حوزه فرودستی در این نشست تخصصی با مرور انتقادی دو جریان غالب مارکسیستی و کارکردگرا، رویکرد «محصوریت در دولت مدرن» را مبنای تحلیل خود قرار داد و بر لزوم پیگیری سازوکارهای ساختاری تولیدکننده فرودستی تأکید کرد.
یزدانینسب با تشکر از موسسه عالی پژوهش تأمین اجتماعی برای فراهم آوردن این فرصت، بحث خود را با مروری نظری-تاریخی آغاز کرد و یادآور شد مفهوم «فرودست» نخستین بار توسط آنتونیو گرامشی در یادداشتهای زندان او مطرح شد و پس از آن، نحلههای مختلف با دیدگاههای متنوعی به تعریف آن پرداخت. او دو جریان بسیار غالب در ایران را برشمرد.
این پژوهشگر با اشاره به نحله فکری مارکسیستی گفت: این تفکر فرودست را عمدتاً گروهی منفعل، در حاشیه، فاقد آگاهی یا دارای آگاهی کاذب و تودهوار میداند که نیازمند آگاهیبخشی توسط روشنفکران برای اتحاد و تغییر وضعیت هستند. به گفته وی، این نگاه به تازگی کمرنگتر شده است.
این استاد دانشگاه با اشاره به نحله فکری کارکردگرا که فرد فرودست را به مثابه «آسیب» در نظر میگیرد، افزود: بر اساس این نحله فرودست فردی است که حاشیهنشینیاش محصول ویژگیهای فردی و روانشناختی خود اوست (مانند نظریه «چرخه فقر») و ساختارها و نهادها در ایجاد وضعیت او نقشی ندارند. در این نگاه، فرودستان افرادی ناتوان تلقی میشوند که «دولت» به عنوان خیر اعظم باید آنها را «توانمند» کرده و به دایره جامعه بازگرداند.
این پژوهشگر سپس به چرخش دهه ۱۹۸۰ در سطح جهان تحت عنوان چرخش پساساختارگرا یا فرهنگی اشاره کرد که منجر به بازخوانی آثار گرامشی و تغییر نسبی مفهوم فرودست شد. یکی از چهرههای کلیدی این جریان، گایاتری اسپیواک است که در مقاله مشهور «آیا فرودست میتواند سخن بگوید؟» تمام رویکردهای پیشین را نقد میکند.
وی توضیح داد: ادعای اسپیواک این است که بازنمایی فرودستان همواره از فیلتر طبقه متوسط (از طریق سینما، رسانه، رمان و...) عبور میکند و هرگز خود آنان نمیتوانند سخن بگویند؛ بنابراین تلقی ما از فرودستی نادرست است. او روشهایی مانند قومنگاری همدلانه را پیشنهاد میدهد.
یزدانینسب سپس به نقدهای وارد بر تفکر اسپیواک پرداخت و گفت: تعریف اسپیواک از فرودستی مبتنی بر مفهوم «در حاشیهبودگی» است: افرادی که بیرون از دایره دولت مرکزی و نظم حاکم قرار دارند. منتقدانی مانند «مگیو توماس» استدلال میکنند که این نگاه، مجدداً همان منطق کارکردگرایی را تکرار میکند که گویی فرودستان «زائد» هستند و باید به مرکز بازگردانده شوند.
وی افزود: توماس با بازخوانی گرامشی، خوانش متفاوتی ارائه میدهد. از نظر گرامشی، فرودستان به معنای مدرن، محصول دولت مدرن هستند و نمیتوان آنها را بیرون از دولت مرکزی تصور کرد.
استاد جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی ادامه داد: در این نگاه، همه شهروندان به میزانی و در موقعیتهایی میتوانند فرودست باشند (مثلاً یک مرد در خانه فرادست و در دانشگاه فرودست). به هرحال ما درون دولت مدرن محصور شدهایم و همه به درجات مختلف فرودستیم.
این پژوهشگر نقدی به خوانش توماس از گرامشی وارد کرد: اگر این خوانش را بپذیریم، مفهوم فرودستی ممکن است قدرت تحلیلی خود را از دست بدهد، چرا که تقریباً همه در جایی فرودست هستند. همچنین، در این نگاه، بسیاری که صدا و تریبون دارند (مانند منتقدان سیاسی) نیز میتوانند فرودست تلقی شوند و تکلیف کسانی که واقعاً صدایی ندارند مبهم میماند.
وی در ارائه مدل تلفیقی خود گفت: در حاشیه-محصول بودگی از یک سو، فرودستان محصول دولت مدرن هستند و درون دایره بزرگ آن قرار میگیرند (برخلاف نگاه حاشیهای محض) و از سوی دیگر، نمیتوان گفت همه در همه جا فرودست هستند، بلکه گروههای خاصی درون همین نظم مدرن، به حاشیه رانده شده و صدایشان شنیده نمیشود. مصادیق این گروهها شامل رانندگان اسنپ، دستفروشان، کارگران روزمزد ساختمانی و کارگران خدماتی میشود.
یزدانی نسب بر دو نکته در این رویکرد تأکید کرد که فرودستان محصول دولت-ملتهای مدرن هستند. آرمان دولتهای مدرن لزوماً توانمندسازی و جذب کامل فرودستان نیست، چرا که وجود آنان برای دولتها «کارکرد» دارد (مثلاً کارگران ارزان قیمت ساختمانی برای رونق بازار مسکن). از طرفی، فقدان صدای این گروهها باعث بازتولید مداوم این وضعیت میشود.
وی لزوم پیگیری سازوکارهای ساختاری را دیگر نکته مهم تحلیلی خود خواند و گفت: با پذیرش این که فرودستان درون دولت مدرن خلق میشوند، پژوهشگر ناگزیر است به جای توصیف محض، به استخراج و تحلیل سازوکارهای ساختاری اقتصادی، جمعیتشناختی، فرهنگی و سیاسی بپردازد که فرودستی را تولید میکنند. در این نگاه، دوگانه قدیمی «شهروند/فرودست» کنار میرود و این دو در رابطهای پیچیده درهم میتنند.
وی در بخش پایانی به دو ضعف در مطالعات انتقادی موجود در ایران پرداخت و توضیح داد: به دلیل رویکرد مردمنگارانه، بسیاری از مطالعات صرفاً به توصیف محدود شدهاند و گام انتقادی بعدی را برنداشتهاند. از طرفی مفاهیمی مانند «قدرت» و به ویژه «مقاومت» گاه تا حد شعار و مفهومی احساساتی تقلیل یافتهاند.
به گفته یزدانی نسب، هر کنشی از فرودست را نمیتوان مقاومت نامید؛ «مقاومت» هنگامی محقق است که بتواند قدرت را به چالش بکشد. در کنار مقاومت، دو مفهوم «پذیرش و احساس بی قدرتی » در مواجهه فرودستان با قدرت مغفول ماندهاند.
وی توضیح داد: بسیاری از فرودستان جایگاه خود را میپذیرند و حتی به بازتولید نابرابری کمک میکنند. وجه بارزی که در مطالعات کارگران خدماتی و روزمزد ساختمانی دیده میشود، احساس بیقدرتی است، نه مقاومت گسترده. دلیل این امر، انفراد و عدم امکان همکاری و سازماندهی در این گروههاست.
یزدانینسب ابراز امیدواری کرد که در مطالعات آتی به این مفاهیم سهگانه «پذیرش، مقاومت و بیقدرتی» توجه بیشتری شود.
نقدی بر مطالعات فرودستی
مهدی مالمیر، دیگر عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی نیز در نشست بازنمایی نقش فرودستان در پژوهش های اجتماعی بر ضرورت بازگشت به تحلیل طبقاتی و احتیاط در برابر خطر «روایتگری ساده» و «پوپولیسم آکادمیک» در مطالعات فرودستی تأکید کرد.
مالمیر با بیان مقدمهای حاوی قدردانی از روحیه نقدپذیری یک همکار، به بیان دیدگاههای تحلیلی و انتقادی خود درباره «مطالعات فرودستی» پرداخت. او تأکید کرد که سخنانش نه در رد شخصیت یا آثار آن پژوهشگر، که در راستای فهم بهتر و واکاوی زاویه دید خودش است.
مالمیر صحبت خود را با ستایش از روحیهای آغاز کرد که یک عضو هیئت علمی، خود و آثارش را در معرض نقد قرار میدهد و آن را شروع خوبی برای فضای آکادمیک کشور خواند.
او عنوان فرضی بحث خود را «بازگشت به طبقه؛ احیای سنت تحلیل طبقاتی؛ خوانشی گرامشی از فرودستی» اعلام کرد.
مالمیر سپس به ریشههای تاریخی مفهوم فرودستی پرداخت و توضیح داد: اگرچه گرامشی در دهه ۱۹۳۰ این مفهوم را مطرح کرد، اما منظور او ادامه همان سنت انسانگرای مارکسیستی و نقد ساختارگرایی مارکسیستی بود.
وی افزود: اما برداشت دهه ۱۹۸۰ از گرامشی و شکلگیری مفهوم فرودستی در جنوب شرق آسیا نزد اندیشمندانی چون اسپیواک، محصول شرایط متفاوتی بود؛ شرایطی که در آن مفهوم «طبقه» به عنوان ابزار تحلیلی توان خود را از دست میداد. از دهه ۱۹۷۰ و ۸۰، تحت تأثیر تحولات جهانی، ظرفیت تحلیلی مفهوم سنتی طبقه (عمدتاً مارکسیستی یا وبری) تضعیف شد. همزمان، چرخش فرهنگی دهههای ۶۰ و ۷۰ نیز اتفاق افتاد.
عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی با اشاره به نامگذاری این حوزه گفت: جالب است که معمولاً به جای «جامعهشناسی فرودستی»، از عنوان «مطالعات فرودستی» استفاده میشود، مشابه اصطلاح «مطالعات فرهنگی». این امر حاکی از زاویهای است که این حوزه با جامعهشناسی کلاسیک گرفته است.
وی ادامه داد: ریشههای نظری و تاریخی برآمدن مطالعات فرودستی را میتوان در عواملی چند: شکلگیری مطالعات فرهنگی در بریتانیا (که خود درگیر نقد صداهای شنیده نشده بود)، جنبشهای پسااستعماری در جنوب شرق آسیا و نقد شرقشناسی، تولد «تاریخ از پایین» برای روایت تاریخ مردم معمولی، گسترش جنبشهای فمینیستی و برجسته شدن مسأله «هویت». جستجو کرد.
مالمیر گفت: با تعریف هویتهای جایگزین بر مبنای نژاد، قومیت و جنسیت، به جای تقسیمبندی صرف طبقاتی، مصادیق این هویتهای به حاشیه رانده شده، سوژه مطالعات فرودستی قرار گرفتند. این مطالعات عموماً زاویهای انتقادی با قدرت رسمی و دولتمحوری دارند.
مالمیر در بخش انتقادی سخنان خود بیان کرد که حس اولیه او به این مطالعات این است که در معرض خطر افتادن در دام یک «روایتگری ساده» از فرودستی هستند. پرسش اصلی اینجاست: آیا این مطالعات نهایتاً میتوانند به فهم ساختارهای تعیینکننده برسند؟
وی ادامه داد: به نظر میرسد در برخی مصادیق، تمرکز بر «روایت فرد منفرد» است. در حالی که جامعهشناسی عموماً موضوعاتی بزرگتر از فرد را مطالعه میکند. در روششناسی پدیدارشناختی-تفسیری، این پرسش مطرح میشود که نقش پژوهشگر به عنوان تحلیلگر که باید روایت را از دل گفتهها بیرون بکشد، کجاست؟ این خطر وجود دارد که محقق ناخواسته درگیر نوعی «پوپولیسم آکادمیک» شود.
وی افزود: بدین معنا که با این تصور که «من مدافع فرودستم و چون او نمیتواند حرف بزند، من صدای او میشوم»، صرفاً به انتقال یک روایت بپردازد و در نهایت در همان روایت اولیه محبوس بماند.
این استاد جامعه شناسی در ادامه به ابهام در هدف این مطالعات پرداخت که آیا هدف، ایجاد تغییر و بهبود در زندگی همان فرد روایتکننده مثلاً از طریق توانمندسازی است؟ یا هدف، فهم و تغییر «وضعیتها و سازوکارهایی» است که فرودستی را تولید میکنند؟ اگر موضوع دوم بود، آنگاه میشد از تغییر ساختاری صحبت کرد.
وی تأکید کرد که از منظر سیاستگذاری نیز این پرسش مطرح است که سیاستگذار با دریافت یک تحلیل توصیفی-تفسیری از روایتهای فرودستان، دقیقاً چه اقدام عملی میتواند انجام دهد؟
این جامعهشناس به رابطه دولت و فرودستی اشاره و نقد کرد که اگر بگوییم هر دولتی فرودست تولید میکند و با توجه به وجود دولت مدرن در همه جا، عملاً تعریف فرودستی آنقدر گسترده میشود که قدرت تحلیلی خود را از دست میدهد. در این حالت، همه تا حدی فرودست محسوب میشوند و موضوع مطالعه دقیقاً مبهم میماند.
مالمیر افزود: اگرچه نقطه قوت این مطالعات، نقد نگاه از بالا به پایین (مِیناستریم) و تلاش برای فهم از پایین به بالا است، اما حرکت یکسویه در این مسیر، محقق را در سطح «پایین» نگه میدارد و او را از تحلیل قدرت و ساختارهای کلان بازمیدارد.
وی سپس دیدگاه خود را اینگونه خلاصه کرد که تعریف فرودستی در چارچوب «طبقه»، تحلیل را جامعهشناختیتر میکند، برای سیاستگذاری کارآمدتر است و اگر هدف اخلاقی، «رهایی» باشد، این رهایی از طریق فرد منفرد محقق نمیشود، بلکه نیازمند «سازماندهی» است که مفهوم طبقه ظرفیت تحلیلی آن را فراهم میکند. در ریشهشناسی، فرودست به معنای «دیگری» است. این «دیگری» فقط دولت نیست؛ هرکسی میتواند در موقعیتی صاحب قدرت باشد و «دیگری» را به موقعیت فرودستی براند.
عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی در پایان، پرسشهای کلیدی از جمله نسبت فرودستی و طبقه چیست؟ آیا فرودست یک طبقه است؟ چرا انحراف از تحلیل طبقاتی به سمت فرد منفرد اتفاق افتاد؟ در تحلیلهای فرودستی، مسئله اصلی «شرایط ایجادکننده فرودستی» است یا «عاملیت فرودست»؟ مطرح کرد.
وی تأکید کرد: اگر بر عاملیت و «مقاومت» تأکید شود و مقاومت را در همه جا ببینیم، آیا این تعریف بسیار وسیع، قدرت تحلیلی خود را از دست نمیدهد؟ با تمرکز بر جزئیات و مصادیق خرد فرودستی، مجال بررسی ریشههای تاریخی و ساختارهای کلان از دست میرود. جامعهشناسی باید بتواند مسائل بنیادی ساختاری را تحلیل کند، چرا که رهایی انسان در گرو حل آنهاست.
مالمیر در جمعبندی تأکید کرد: در برخی مطالعات موردی فرودستی (مانند مطالعه رانندگان یا کارگران ساختمانی)، اتصال این مصادیق به سوالات کلان و تاریخی برقرار نمیشود و تاریخیت موضوع قربانی روششناسی پدیدارشناختی میشود. همچنین، تعاریفی مانند «حاشیهنشینی» نیاز به شفافیت بیشتر دارند: حاشیه نسبت به چه چیزی؟