
معماهایش را پاس داشت
دختر خلاق و خیالپرداز قصه ما، ساعتهای متمادی ساختارهای هندسی را نقاشی میکرد، به آنها میاندیشید و کوشید رابطه خطها و منحنیهای هذلولی را بیابد.
دختر خلاق و خیالپرداز قصه ما، ساعتهای متمادی ساختارهای هندسی را نقاشی میکرد، به آنها میاندیشید و کوشید رابطه خطها و منحنیهای هذلولی را بیابد.
تامین ۲۴/ قصه از ٢٦ اسفند ١٣٧٦ آغاز میشود؛ در همان سالی که نسیم «اصلاحات» تازه وزیدن گرفته، چند ماهی است روزنامههای دوم خرداد منتشر میشوند و دانشگاه پرشور و پرانتظار و مردم پرهیجان، بیصبرانه در انتظار بهارند، اخبار ساعت ٢ تلویزیون خبر از یک سانحه میدهد؛ اتوبوس دانشجویان دانشگاه شریف که پس از شرکت در المپیاد ریاضی از اهواز به تهران بازمیگشت، در نزدیکیهای پلدختر به دره سقوط کرده است، هفت دانشجوی نخبه و دو راننده به کام مرگ فرو رفتهاند و گوینده اخبار با صدایی اندوهبار نام یکیک آنها را میخواند.
مادر یکی از قربانیان بعدها گفت: «خبر مرگ پسرم را از تلویزیون فهمیدم و تا ساعتها شوکه بودم، اگر توسلم به حضرت زینب نبود هرگز تاب و تحملش را نداشتم». در آن ساعتهای بیم و دلهره، خانواده میرزاخانی برای مرگ بچههای شریفِ شریف، یک چشم اشک بودند و یک چشم لبخند، چه دختر آنها میتوانست یکی از هفت قربانی این داغ ماندگار باشد اما «مریم» جان به در برد، تنها پایش شکست و پس از چند هفته با پای گچگرفته به کلاس درس بازگشت. بعدها خودش به انستیتو ریاضیات «کلِی» گفت که «من بسیار خوششانس بودم»، راستش را گفت.
۱۳ اردیبهشت ١٣٥٦ در خانوادهای به دنیا آمد که در شرایط دشوار دهه ٦٠ ایران یک سطح زندگی متوسط داشت، پدرش مهندس خوشنامی بود و مادرش با درک درستی از روش تربیتی یک دختر در ایران آن زمان او را بزرگ کرد. مریم میتوانست دور از محدودیتهای رایج، یک زندگی بازتر داشته باشد که او را به خیالپردازی، رویابافی و البته کتابخوانی دعوت میکرد. داستانهای هیجانانگیز «کار» او بود، سرگذشتهای بزرگ «علاقه»اش و خواندن «شغل» او.
بیش از هر چیز دیگری کتاب میخواند و راسته انقلاب، آشناترین خیابان تهران بود که میشناخت و بیدلیل نبود؛ میخواست «نویسنده» شود و بیش از هر چیزی «زن بزرگی» باشد، یکی شبیه ماری کوری یا هلن کلر و کمی بعد که رمان «شور زندگی» ونگوگ را خواند، شور جاهطلبی در او وزیدن گرفت. درست میگفت؛ «اگر ١٠ سال زودتر به دنیا آمده بودم، هرگز فرصتهای بزرگی را که بعدها به دست آوردم نمیتوانستم به دست بیاورم».
ممکن بود که مریم میرزاخانی بشود یکی از هزاران هزار استعداد سوخته ایرانی در کشاکش انقلاب و جنگ اما هشت سال جنگ که پایان یافت، هاشمی کلنگ «ایراننو» را بر زمین کوفت و نوبت فصل رویشها هم رسید؛ مریم به مدرسه مشهور «فرزانگان» رفت تا پله نخست ترقی را بردارد. آنجا هر چیزی که میخواست را یافت؛ تربیت آموزشی به نسبت مناسب، علاقه به ریاضیات، کشف مسیرهای تازه و معادلههای المپیادی و «رویا بهشتی» را؛ استاد کنونی ریاضیات در دانشگاه واشنگتن نیز با مریم میرزاخانی از فرزانگان آغاز کرد، با او رویاهای نوجوانی را در کتابفروشیهای انقلاب جست و جست و در دوره دبیرستان همراه با هم نزد مدیر فرزانگان رفتند تا از او بخواهند کلاسهای المپیاد ریاضی در مدرسه دخترانه آنها هم برپا شود؛ درخواستی شگفتانگیز! مگر دخترها هم از ریاضی چیزی میفهمند؟ «خیریه بیگم حائریزاده» چه پاسخی داد؟ گفت که میداند تا به امروز هیچ دختری نتوانسته عضو تیم المپیاد ریاضی ایران باشد اما برای مریم و رویا این کار را میکند.
جسارت بدعتآمیز خانم مدیر، آینده این دو دانشآموز را تغییر داد؛ «اگر المپیاد نبود، اصلا ریاضی نمیخواندم» و «اینکه هیچ دختری در تیم المپیاد نیست»، به آنها انگیزه بخشید تا مرزهای علم ریاضی در ایران را برای همیشه جابهجا کنند؛ آنها «نخستین»ها بودند! مریم میرزاخانی و رویا بهشتی توانستند در المپیاد ریاضی کشوری پسرها را جا بگذارند و به المپیاد جهانی هم رفتند، رویا نقره را از آن خود کرد و مریم مدال طلا آورد.
او دوبار با تکرار نمره ٤١ از ٤٢ قهرمان المپیاد ریاضی جهان شد، پیشتر از آن هم نخستین زنی بود که نمره کامل المپیاد ریاضی ایران، بدون حتی یک اشتباه را از آن خود کرد و مدال طلا را به گردن آویخت. حالا اندکاندک به اثبات میرسید که ریاضی و دانشگاه شریف تنها برای پسرها نیست؛ پس در ١٣٧٥، دانشگاه شریف به مریم و رویا خوشامد گفت و آنها به خوبی پاسخ این استقبال را دادند؛ در تابستان داغ ١٣٧٨ که دانشگاههای ایران در تنور حادثه کوی دانشگاه میسوختند، این دو کتاب مشهور «نظریه اعداد» را منتشر ساختند که در حقیقت دفترچه راهنمایی بود برای اینکه چگونه میشود یک المپیاد ریاضی را برد و تجربه بلند آنها در کسب مدالهای پیدرپی المپیاد ریاضی کشوری و جهانی را دربرداشت. ریاضی البته یک «مسابقه فرمول یک» نیست و مریم این را زمانی فهمید که به هاروارد وارد شد.
امریکا و بهترین دانشگاه جهان او را پذیرفته بود تا از قهرمان حل مسالههای دشوار و هوشمندانه المپیادی، چیز بیشتری بسازد، یک دانشمند واقعی ریاضی! و البته مریم در این مسیر هم تنها نماند، رویا بهشتی، نزدیکترین دوست و همراهش نیز به امریکا آمد تا مسیر مشابهی را سپری کند هرچند در دو دانشگاه مختلف مسیر علمی خود را پی گرفتند. رویا در هندسه جبری پیش رفت و سرانجام در ٢٠٠٣ با گرفتن دکترا از دانشگاه امآیتی زیرنظر پروفسور مشهور، یوهان یانگ، تبدیل به یکی از استادان شناختهشده ریاضی در امریکا شد اما ذهن خلاق مریم در سپری کردن مدارج علمی متوقف نماند، شاید باز هم شانس به او رو کرد؛ در یک همایش علمی پای حرفهای پروفسور «کورتیس مک مولن» نشست و نخبه مسلم ریاضیات چیز زیادی از حرفهای او نفهمید؛ «پرسشهای زیادی من را بمباران میکرد، آنقدر درگیر شده بودم که همه را به فارسی نوشتم» و با این ذهن بمباران شده به دفتر برنده مدال فیلدز ١٩٩٨ رفت تا معماهای ساختار هندسی «هذلولی*» را بگشاید. همانجا بود که فلسفه و آینده ریاضی او شکل گرفت و برای همیشه در «هذلولی» به اسارت درآمد.
دختر خلاق و خیالپرداز قصه ما، ساعتهای متمادی ساختارهای هندسی را نقاشی میکرد، به آنها میاندیشید و کوشید رابطه خطها و منحنیهای هذلولی را بیابد و در این راه مک مولن میدانست که این دختر سرانجام خواهد توانست. استاد راهنمایش شد تا مشعل راه او شود. مسیر آنها بسیار موفق از آب درآمد، مریم یک روش جدید در اندازهگیری حجم هذلولیها ابداع کرد و در سالهای بعدی تزهایی که داد مورد پذیرش و تحسین معتبرترین مجلههای ریاضی جهان قرار گرفت. ٣٠ سالش تازه تمام شده بود که یکی از «جوانهای آیندهدار امریکای شمالی» لقب گرفت و دانشگاه مشهور پریستون آماده پذیرایی از او شد، همان دانشگاهی که «جان نش» بزرگ در آن با اثبات نظریه «تعادل نش**» مسیر ریاضی، فیزیک و اقتصاد را تغییر داد. مریم میرزاخانی که مانند نش به اکتشاف در هندسه جبری روی آورده بود، این مسیر را ادامه داد. هم به درجه استادتمام پریستون و پروفسورای ریاضیات رسید و هم لقبها، افتخارها و نشانهای علمی بسیاری را از آن خود ساخت که شاید مهمترین آن جایزه «بلومنتال» انجمن ریاضی امریکا باشد.
در همین حوالی هم با «جان وندراک»، زاده جمهوری چک و دانشمند علوم کامپیوتر که از پژوهشگران مرکز معتبر آیبیام بهشمار میرود، ازدواج کرد و در ٢٠١١، «آناهیتا» را به دنیا آورد تا مادر بودن را هم تجربه کند. پیش از این تجربه ناب، ازدواج طبع پرشور مریم را آرامتر ساخت و او که عادت داشت پلههای ترقی علمی را به شتاب پشت سر بگذارد، با رسیدن به عالیترین مدارج، آرام آرام به عمق هندسی فرو رفت تا بتواند زیربنای فرمها و مخروطهای غیرطبیعی هندسی را کشف و توضیح دهد؛ یک ماجراجویی تازه! شاید برای همین هم در ٢٠٠٨ که به استنفورد رفت، پروژههای تازهای در زمینه فضاهای دینامیکی را آغاز کرد و کوشید با استفاده از معمای یکصد سال گذشته ریاضیات، راه تازهای در توضیح فضاهای هندسهای پیچیده بیابد؛ میرزاخانی به همراه دو تن از دستیارانش مدل پیشبینی تازهای را برای شیوه حرکت و چگونگی رفتار توپ بیلیارد روی یک میز چندضلعی را کشف کرد که ممکن است در آینده به حل معماهای پیچیده بیشتری منتهی شود. در پی تمام این تلاشها در آگوست ٢٠١٤ سرانجام به همان تالار افتخاراتی پای گذاشت که استاد راهنمایش، کورتیس مکمولن هم در آن یک کرسی داشت؛ اتحادیه جهانی ریاضی خبر داد: مریم میرزاخانی، دانشمند ایرانی و استادتمام دانشگاه استنفورد برنده مدال فیلدز شده است.
بله، دختر ایرانی که روزگاری باید برای اثبات این نظریه میجنگید که دختران هم میتوانند ریاضی بخوانند، نوبل ریاضی جهان و مهمترین جایزه این رشته را از آن خود کرده بود؛ «زنی فوقالعاده» به روایت اینگرید دوبشی، رییس اتحادیه جهانی ریاضی و «چیرهدست در گستره چشمگیری از تکنیکها و حوزههای متفاوت ریاضی» به گفته بیانیه کمیته مدال فیلدز. آنها نوشتند که مریم، «تجسم ترکیبی کمیابی است از توانایی تکنیکی، بلندپروازی جسورانه، بینش وسیع و کنجکاوی ژرف»، ترکیب کمیابی که ممکن بود در ٢٦ اسفند ١٣٧٦ در جاده پلدختر جان ببازد و به «ترکیبهای کمیاب» دیگری چون «رضا صادقی، فرید کابلی، مهدی رضایی، آرمان بهرامیان، علی حیدریمنفرد، علیرضا سایهبان و لطفعلیزاده مهرآبادی» بپیوندد، راست میگفت که آن یکبار را «شانس زیادی آورد» اما هیچوقت نمیتوان از مرگ گریخت! درست همان زمانی که با بردن مدال فیلدز در کشور زادگاهش شهرت بسزایی یافت و الگویی الهامبخش شد برای دختران ایرانی که به معماها و رویاهایشان هرگز پشت نکنند، چیزی را درباره او نمیدانستیم. مریم باید با یک ارثیه ژنتیکی میجنگید که «سرطان» نام داشت! مانند همه دیگر جزییات زندگیاش، کوشید بیماری خود را «خصوصی» نگه دارد. دانشمندی بود که به میکروفنها و دوربین عادت چندانی نداشت و با خبرنگاران رابطه زیادی.
خود را از چشمان کنجکاو عمومی پنهان میکرد و از درد سرطان، در خلوت خود به ریاضی پناه میبرد؛ تصمیم نداشت تسلیم سرطان مشهور به «غدد لنفاوی» شود و چهار بار به جنگ کشندهترین بیماری قرن رفت؛ سه بارش سرطان را پس زد اما هر بار بیماری بازگشت و همین چند ماه پیش نیز برای چهارمین بار. تازه فرهنگستان هنر و علوم امریکا، مریم را برای عضویت دایم خود برگزیده بود که آزمایشها نشان داد سرطان دوباره بازگشته است. مریم نمیخواست هیچ کس جز خانواده و دوستان نزدیکش در جریان قرار بگیرند، میدانست این آخرین بار است! ۱۳ اردیبهشت ٩٦ و در روزهایی که ایران سخت به انتخابات ریاستجمهوری ٩٦ میاندیشید، آخرین جشن تولدش را بر بالینش گرفتند. ٤٠ ساله شده بود، اوج دوره بالندگی یک ریاضیدان و اگر سرطان امانش میداد، به هیچ کدام از قلههای شناختهشده ریاضی امان نمیداد اما دیگر مجالش را نمییافت که ساعتها به تماشای معادلهها و شکلهای عجیبوغریب ریاضی بنشیند و از دل این ساعتها یک راه جادویی بسازد.
شنبه، بیستوچهارم تیرماه ٩٦، در نیمه شب هفتم جولای ٢٠١٧ به وقت کالیفرنیا، دکتر فیروز نادری، اختر تابناک آسمان نجوم ایران و امریکا عکس یک چراغ روشن در تاریکی مطلق را در اینستاگرام خود منتشر کرد و از خاموشیاش نوشت؛ آن چراغ روشن مریم میرزاخانی بود که به تاریکی مطلق مرگ هم نور میپاشید. حالا او جایی خیلی دورتر از خاک زادگاهش، آرمیده و دارد از جایی بالاتر به زمین مینگرد؛ برایش تسلیتها مینویسند، از او بسیار خواهند گفت و نامش در تاریخ علم جهان جایی جاودان دارد اما برای خودش شاید از همه مهمتر این باشد که در گوشهای از یک سرزمین گربهای شکل، دخترانی دارند با «رویای مریم میرزاخانی» شدن زندگی میکنند؛ او بود که «نخستین» بار برای این رویا جنگید و به همه ثابت کرد که دختران هم میتوانند قهرمان ریاضی شوند.
*هذلولی یک شکل هندسی مخروطیمانند است.
** مفهوم مهمی در نظریه تئوری بازیهاست که ثابت میکند مبنای استراتژی کسب سود و منفعت تابعی از استراتژی برگزیده تمام بازیگران است.
منبع: روزنامه اعتماد. ساسان آقایی