نجارها را بلند صدا بزنید!
صدای دستگاههای نجاری در این کارگاه حتی یک لحظه هم قطع نمیشود. اگر ۱۰ دقیقه هم در این صدا بمانی و بعد فضا را ترک کنی، باز هم در مغزت میماند و تا مدتها توهم شنیدن صدای ارهبرقیهای نجاری در گوشت میماند.
صدای دستگاههای نجاری در این کارگاه حتی یک لحظه هم قطع نمیشود. اگر ۱۰ دقیقه هم در این صدا بمانی و بعد فضا را ترک کنی، باز هم در مغزت میماند و تا مدتها توهم شنیدن صدای ارهبرقیهای نجاری در گوشت میماند.
تامین۲۴/یکی از کارگرانی که در این نجاری در منطقه دروازه شمیران کار میکند، میگوید: «ما همیشه با این صدا زندگی میکنیم. وقت خواب هم این صدا در گوشمان است. گوش کارگرهایی که سابقه زیادی در کار نجاری دارند، درجه شنوایی پایینی دارد. آنها صداهای عادی که کمی از حالت طبیعی کمتر باشد را نمیشنوند. همهشان تا به حال چندینبار پیش دکترهای مختلف ویزیت شدهاند اما هیچ دارویی برای درمانشان وجود ندارد. هیچکدام از بیمهها هم جوابگوی هزینه بالای درمان ما نیست. وقتی بخش حلزونی گوش آسیب ببیند، هیچ چیزی نمیتواند این نقص را جبران کند.» مجیدآقا بعد از 15 سال کار در نجاریهای مختلف داخل و خارج از تهران تازه چند سال است که توانسته کارگاهی کوچک برای خودش دستوپا کند.
انگشت اشاره دست راست آقامجید قطع شده و پر از زخمهایی است که بعد از سالها کار هنوز رد و نشانهایش باقی مانده. برطبق قانون ایمنی کارگاههای صنعتی، تمام کارگران باید همیشه دستکش به دست داشته باشند اما آقامجید این کار را نمیکند و معتقد است که دستکشها تسلطش را برای برش چوب از بین می برند. ارتفاع پنجرههای کارگاه آنقدر بالاست که بهزور کارگاه را روشن میکند. ذرات غبارهای ریز و درشت موجود در هوا بر گلوی تازهواردها مینشیند و به سرفهشان میاندازد. این غبارهای کوچک اجازه نفس کشیدن را به کسی نمیدهد. از طرف دیگر کپکهایی که در چوبها وجود دارد نیز باعث ایجاد تحریک تنفسی میشود. مسعود 25 سال دارد و رشته منبت چوب در دانشگاه خوانده. او که در کارگاه مبلسازی عمویش در یافتآباد کار میکند، میگوید: «من منبت خواندهام و کارهای تزیینی روی چوب انجام میدهم. دو سال اول بعد از فارغالتحصیلیام تابلوهای منبت تزئینی میساختم و میفروختم. اما مشتری چندانی نداشتم و علاوه بر آن برای هر تابلو باید مدت زیادی وقت میگذاشتم. بعد از مدتی تصمیم گرفتم با حقوق ماهی یکونیم میلیون تومان در کارگاه عمویم مشغول به کار شوم. حالا گلهای تزئینی روی صندلیها و مبلهای سلطنتی را انجام میدهم.»
کارگران این کارگاه همگی در اندازههای مختلف دچار بیماریهای حنجره، پوست و خون هستند. از هر کدام از اتاقهای کارگاه که میگذری صدای انواع و اقسام دستگاههای ریز و درشت چوببری میآید. برای صدا زدن هر کدامشان باید با صدای بلند فریاد بزنی تا بشنوند و دستگاههایشان را خاموش کنند. حسنآقا از قدیمیهای کارگاه مبلسازی است. او از همکارهایی میگوید که بعد از مدت 20 سال بهعلت تنفس دائمی در فضای کارگاه دچار سرطان خون شده و مجبور شدهاند دیگر کار نکنند یا کارشان را عوض کنند. بیماریشان هم اینطور شروع میشود که یک ماه درمیان بینیهایشان خونریزی میکند و جدی نمیگیرند. وقتی به دکتر مراجعه میکنند و آزمایش خون میدهند، تازه متوجه میشوند که دچار سرطان خون شدهاند. خیلیهایشان مسافرکشی میکنند یا دستفروش میشوند، چون سرمایهای برای انجام دادن کار دیگری ندارند. تازه باید با بیماریشان هم کنار بیایند. بعضیهایشان بیمه ازکارافتادگی میگیرند اما این برای اداره زندگیشان کافی نیست و مجبورند کارهای دیگری انجام دهند.»
تقریبا تمام کارگرانی که در این کارگاه مبلسازی کار میکنند انگشتهایشان زخمی است و یا بخشی از دستشان زیر دستگاههای پرس آسیب دیده است. اما با همان دستها باز هم به کارشان ادامه میدهند. عابد دوتا از انگشتان دست راستش را همان روزهای اولی که در یک کارگاه نجاری کوچک کار میکرد از دست داد. او حادثه آن روز را اینطور تعریف میکند:« روزهای اولی بود که وارد کارگاه شده بودم. دلم میخواست هرچه زودتر کار با دستگاههای چوببری را یاد بگیرم. یک روز که آقامحسن در مغازه نبود، رفتم سراغ اره برقی. خیال میکردم نگهداشتن چوب روی دستگاه همانقدر آسان است که آقامحسن آن را بهراحتی انجام میدهد. اما همین که چوب را روی دستگاه گذاشتم، نتوانستم کنترلش کنم و ناگهان دیدم که چوب سفید و دستگاهی که با آن کار میکردم پر از خون شد. با این حال کارم را ادامه دادم. الان دیگر عادت کردهام و این برایم خاطره است. تلخیاش برای آدمهایی است که دستهایم را میبینند و متوجه جای خالی یکی از انگشتهایم میشوند. هر بار با نگاه عجیب آدمها به دستم، خاطره آن روز برایم زنده میشود.» معمولا کارگاههای مبلسازی بیشتر از بقیه دچار آتشسوزی میشوند. حتی یک حریق کوچک نیز باعث میشود در مدتزمان کمی کارگاه دچار آتشسوزی شود. امان از روزی که کارگاه آتش بگیرد، عدهای بیکار میشوند و کارفرما هم اگر قدرتمند نباشد باید تا آخر عمر قرضهایش را بدهد. مغازه عباسآقا را در خیابان دروازه شمیران همه میشناسند. مردی که از صبح تا شب در کارگاهش همراه با کارگرها مشغول کار است و گاهی میان کارهای روزانهاش سر صحبتش باز میشود و گرم و مهربان از زندگی میگوید:« 65 سالم است و از 20 سالگی نجاری را شروع کردم. از بچگی علاقه زیادی به چوب داشتم و بیشتر اسباببازیهایم را خودم با چوب درست میکردم. روزهای اول، کار اصلیام تراش دادن تیرهای بلند چوبی برای سقف خانهها بود، چون در آن روزها سقف خانهها چوبی بود و از تیرآهن خبری نبود.
آن وقتها از برق خبری نبود. خودمان چوبها را با اره برش میدادیم که کار بسیار طاقتفرسایی بود. الان دیگر همه دستگاهها برقی شده اما کار کردن با آن دقت بالاتری میخواهد.» عباس محمدی اینها را میگوید و روی تخت چوبی قدیمی کنار مغازه مینشیند و میگوید:« هنوز پنج سال هم نمیشود که کارگرهایم را بیمه کردهام. چند ماه پول بیمه را نتوانستم بدهم و جریمه شدم. همان باعث شد که تا مدتها برای بیمه عقب بمانم. اما خدا را شکر کمکم دوباره روی پا شدم و توانستم بدهیام به بیمه را بدهم. حالا هم سهتا کارگر مغازهام را بیمه کردهام و راضی هستند. یک سال است که با هم کار میکنیم. کارگرهای امروزی خیلی تنپرور هستند. اصلا عاشق کارشان نیستند. بعضیهایشان فکر میکنند همین که بیایند و تا شب را در کارگاه بمانند، باید حقوق بگیرند! البته کار با چوب استعداد هم میخواهد؛ بعضی استعدادشان خوب است و بعضیها هم نه. چوب باید به آدم راه بدهد. اما این روزها حتی کتیبههای چوبی آماده هم با قیمت ارزان از چین وارد ایران میشود و دیگر کسی رغبتی ندارد که برای تزیین خانهاش از اینها استفاده کند و همان محصولات کارخانهای را گوشه خانهاش میگذارد. صنایع چوبی از قدیم مانند صنایع دستی بودند اما حالا دیگر چوب، آن ارزش قدیم را ندارد.» کارگاه بوی چوب تازه میدهد. صدای گوشخراش اره برقیها در فضا میپیچد و گوشهای ما تازهواردها را آزار میدهد. اما عباسآقا و شاگردانش کمکم دست و صورتهایشان را میشویند و خودشان را برای ناهار ظهر آماده میکنند.
منبع:هفته نامه آتیه نو/ هدیه کیمیایی