در همه این موارد رأیدهندگان به آمیزه مهلک ریاضت اقتصادی، تجارت آزاد، وامهای غارتگرانه و کار پرمخاطره با حقوق ناقص و ناکامل که خصیصههای سرمایهداری مالی امروز هستند، «نه» میگویند. رأی آنها پاسخی است به بحرانهای ساختاری این فرم از سرمایهداری است که نخستینبار همزمان با سقوط نظام مالی جهانی در سال 2008 به طور کامل بروز یافت. با این حال اکنون موجهای عظیم انتخاباتی در کل جهان، از جمله در دژهای سرمایه مالی جهانی، طنین انداخته و این نظامهای سیاسی را به لرزه درآورده است.
آن دسته از افرادی که به ترامپ رأی دادند، مانند آنهایی که به برگزیت و علیه اصلاحات ایتالیایی رأی دادند، در واقع در برابر اربابان سیاسی خود ایستادهاند. آنها با دهنکجی در برابر تشکیلات حزبی، نظامی را که موجب فرسایش شرایط زندگیشان در طول سی سال گذشته شده است، رد و نفی کردهاند. جای تعجب ندارد که آنها چرا مرتکب چنین کاری شدهاند، بلکه عجیب این است که چرا چنین واکنشی از سوی آنها اینهمه با تأخیر اتفاق افتاد. با این وجود پیروزی ترامپ تنها شورشی علیه نظام سرمایه مالی جهانی نیست.
چیزی که رأیدهندگان به ترامپ پس زدند، صرفاً و مشخصاً نئولیبرالیسم نبود، بلکه نئولیبرالیسم پیشرو بود نئولیبرالیسم پروگرسیو در فرم آمریکاییاش از یک طرف همراه و همپیمان جریانهای اصلی جنبشهای اجتماعی جدید (فمینیسم، ضدیت با نژادپرستی، کثرتگرایی فرهنگی و دفاع از حقوق دگرباشان جنسی) است، و از طرف دیگر متحد بالاترین سطوح بخشهای تجاری «نمادین» و خدماتمحور (والاستریت، سیلیکون ولی و هالیوود) به شمار میرود. نئولیبرالیسم پیشرو طی سه دهه اخیر در ایالات متحده گسترش یافت و در انتخابات 1992 و ریاستجمهوری بیل کلینتون تثبیت شد. او به جای ائتلاف نیودیل بین کارگران کارخانههای تولیدی که اتحادیه تشکیل داده بودند، آمریکاییهای آفریقاییتبار و طبقات متوسط شهری، پیوند و اتحاد جدیدی بین کارآفرینان، حومهنشینان، جنبشهای اجتماعی جدید و جوانان جعل کرد که همگی برای نشان دادن خصیصههای مدرن و پیشروشان بر تفاوت و گوناگونی، کثرتگرایی فرهنگی، و حقوق زنان تأکید میکردند. دولت کلینتون حتی اگر بر چنین مفاهیم پیشرویی صحه میگذاشت و آنها را تصدیق میکرد، همزمان توجه ویژهای هم به والاستریت نشان میداد. این دولت با چرخش اقتصاد به سمت گلدمن ساکس، نظام بانکی را مقرراتزدایی کرد و برای پیشبرد معاهدات تجارت آزاد که صنعتزدایی را تسریع میکرد، به مذاکره نشست. در این بین آنچه به فراموشی سپرده شد، منطقه راست بلت (Rust Belt) بود- این منطقه زمانی سنگر سوسیال دموکراسی نیودیل بود و اکنون جایی است که رأیهای مجمع نمایندگانش را تقدیم ترامپ کرد. سیاستهای کلینتون که توسط جانشینان او از جمله باراک اوباما پی گرفته شد، به تنزل شرایط زندگی تمام کارگران، خصوصاً کارگرانی که در تولید صنعتی کار میکردند، منجر شد.
به طور خلاصه در [مسائلی چون] تضعیف اتحادیهها، کاهش دستمزد واقعی، افزایش مخاطرات و عدم امنیت شغلی، زوال دستمزد خانوادگی و در عوض ظهور خانوادههایی که باید دو نفر در آن کار درآمدزا داشته باشند، کلینتونیسم سهم بزرگ و مسئولیت سنگینی بر دوش دارد. همانطور که آخرین نکته مذکور نشان میدهد، حمله به تأمین اجتماعی را در لفافه کاریزمایی رهاییبخش پیچیدند که از جنبشهای اجتماعی جدید به وام گرفته میشد.
در طول سالهایی که تولید کارخانهای سقوط کرد، کشور غرق در همهمه صحبت از «تفاوت و تکثر»، «توانمندسازی» و «نه به تبعیض» شد. این اصطلاحات «پیشرفت» را به جای برابری، با شایستهسالاری پیوند زدند و در عوض اینکه سلسله مراتب را براندازند، «رهایی» را با چیزی معادل گرفتند که عملاً تنها ترقی گروهی کوچک از نخبگان زنان «با استعداد»، اقلیتها و دگرباشان جنسی در سلسهمراتب بنگاهی بود که در آن «برنده همه چیز را میبرد». اینگونه فهم لیبرالی فردگرایانه از «پیشرفت» به تدریج جای آن فهمی از رهایی را گرفت که در دهههای 1960 و 1970 شکوفا شده و جامعتر، ضد سلسلهمراتبی، برابریطلبانه، طبقهمحور و ضدسرمایهداری بود. وقتی چپ جدید رو به افول گذاشت، نقد ساختاری آن از جامعه سرمایهداری کمکم محو شد. افکار لیبرالی - فردگرایانه در کشور خود را بازیابی کردند.
با این حال آنچه که بر این ماجرا صحه گذاشت و آن را تضمین کرد، همزمانی این تغییر و تحول تدریجی با آغاز نئولیبرالیسم بود. گرایش حزبی به سمت آزادسازی اقتصاد سرمایهداری، فمینیسم بنگاهی شایستهسالارانه را که روی «کسب موفقیت» و «شکستن سقف شیشهای» متمرکز بود، همزاد و همکاری تمام عیار برای خود یافت. نتیجه همه اینها نوعی «نئولیبرالیسم پیشرو» بود که ایدآلهای بیسر و ته و مثلهشدهای از رهایی را با فرمهای مهلک مالیهگرایی ترکیب کرد. همین ترکیب بود که توسط رأیدهندگان به ترامپ تماماً رد و پس زده شد.
مطمئناً برجستهترین و مهمترین کسانی که پشت این دنیای جدید جهانوطنی متهور جا گذاشته شدند، کارگران صنعتی بودند اما این مسئله اجتماعات دیگری را نیز شامل میشد، از جمله مدیران، تاجران خُرد و تمام کسانی که به مناطق راست بلت و جنوب وابسته بودند و تکیه داشتند و همچنین روستاییانی که به خاطر بیکاری و مواد مخدر نابود شده بودند. برای این افراد و گروهها، آسیب صنعتزدایی آمیخته بود با توهینهای اخلاقیات پیشرو که به طور عادی آنها را به عنوان عقبماندگان فرهنگی معرفی میکرد. رأیدهندگان به ترامپ با رد و نفی جهانیسازی، جهانیگرایی لیبرال مربوط به آن را نیز نفی کردند. برای برخی این گام کوچکی بود برای اینکه تقصیر بدترشدن شرایط زندگیشان را به گردن سیاسیون، رنگینپوستها، مهاجران و مسلمانان بیندازند. در چشم آنها، فمینیستها و والاستریت از یک قماش بودند که که تماماً به شخص هیلاری کلینتون دوخته شده بود. آنچه که آن ترکیب پیشگفته را ممکن میکرد، فقدان یک گزینه آلترناتیو حقیقی بود. بهرغم خیزشهای دورهای همچون تسخیر والاستریت که ثابت شد کوتاهمدت است، برای چندین دهه در ایالات متحده هیچ حضور و جنبش چپگرایانه بادوامی وجود نداشته است. همچنین هیچ روایت چپگرایانه جامعی نبود که بتواند شکایت برحق و مشروع هواداران ترامپ را با نقدی مفصل نسبت به مالیهگرایی از یک سو، و از سوی دیگر با دیدگاهی ضد نژادپرستانه، ضدتبعیض جنسی و ضدسلسله مراتبی از رهایی پیوند بزند. پیوندهای بالقوه بین کارگران و جنبشهای اجتماعی جدید نیز در حال گسست بود که کسی به آن توجهی نمیکرد و این به همان اندازه ویرانگر بود.با این وجود و از این لحظه به بعد، این انتخابی است که چپ باید آن را رد کند. ما به جای پذیرش شرایطی که رهایی را در ضدیت با حمایت اجتماعی قرار میدهد و از سوی طبقات سیاسی به ما عرضه میشود، باید بکوشیم سرمایه عظیم و رو به رشد انزجار و هراس شدید اجتماعی را به سمت رویارویی با نظم فعلی بکشانیم و از این طریق شرایط و مفاهیم را باز تعریف کنیم. به جای کنار هم قرار دادن مالیهگرایی به علاوه رهایی در برابر حمایت اجتماعی، باید پیوندی جدید بین رهایی و حمایت اجتماعی در برابر مالیهگرایی ایجاد کنیم. در این پروژه، که همان پروژه سندرز را پی میگیرد، رهایی به معنای تکثر بخشیدن به سلسله مراتب شرکتی نیست، بلکه به معنای نابودی آن است. و موفقیت هممعنی رشد ارزش سهام یا سود شرکت نیست، بلکه به معنای فراهم آوردن پیشنیازهای مادی یک زندگی خوب برای همگان است. در بزنگاه فعلی تنها پاسخ اصولی و برگ برندهای که باقی مانده، این ترکیب است.
ییروزی ترامپ نشانهای بود از یک شکست برای ائتلاف بین رهایی و مالیهگرایی. اما ریاستجمهوری او هیچ راهحلی برای بحرانهای فعلی، هیچ نویدی برای یک رژیم جدید، هیچ هژمونی امن و بیخطری به دست نمیدهد. در عوض آنچه ما با آن مواجهیم، یک وقفه، یک موقعیت باز و ناپایدار است که در آن دلها و ذهنها را میتوان از روی هوا قاپید. در این شرایط نهتنها خطر وجود دارد، بلکه فرصت هم هست: شانس ساختن یک «چپ جدید» جدید. بیش از همه ضرورت دارد این نیروها به توده رأیدهندگان ترامپ نزدیک شوند، به آنهایی که نه نژادپرست و نه متعهد به جناح راست بودند، بلکه خودشان قربانیان یک «نظام فریبکار» هستند و میتوانند و باید در پروژه ضد نئولیبرالیسم جریان چپی بسیج شوند. این بدین معنا نیست که نگرانیهای موجود در مورد نژادپرستی یا تبعیضات جنسی را خفه کنیم بلکه منظور آن است که نشان دهیم آن ستمها و سرکوبهای دیرینه تاریخی، امروز و در سرمایهداری مالی چطور بیانها و زمینههای جدیدی پیدا میکنند. ما با نفی و پس زدن تفکر کاذب و بیحاصلی که بر کمپین انتخاباتی مسلط بود، باید گزندها و آسیبهایی را که زنان و رنگینپوستان از آن رنج میکشند، به آن دسته از صدماتی که بسیاری از رأیدهندگان به ترامپ تجربه کردهاند، پیوند بزنیم. از این طریق جنبش چپ که حیاتی دوباره گرفته است، میتواند بستر و بنیانی شود برای ائتلاف جدید و قدرتمندی که متعهد است به مبارزه برای همگان.
منبع: ماهنامه قلمرو رفاه/ نویسنده : نانسی فریزر/ مترجم : مرجان نمازی
اختتامیه نمایشگاه صندوق های بازنشستگی باحضور وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی و نمایندگان مجلس شورای اسلامی عصر دیروز ۲۶ بهمن ماه در مصلی تهران برگزار شد.
در هفته ملی جمعیت، زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی شهید دکتر بهشتی به عنوان برترین زایشگاه سطح استان فارس شناخته شد.
گزارشهای رسمی داخلی گویای آن است که در ایران ۵۸ درصد اشتغال غیر رسمی است. اما بر اساس گزارشهای سازمانهای بینالمللی، این آمار به مراتب فراتر بوده و به ۷۵ تا ۸۵ درصد بازار کار میرسد. در بازار پول، سرمایه، ارز، کالا و تجارت خارجی نیز اوضاع از بازار کار هم بدتر است.