تامین۲۴/ شکاف میان ثروتمندترین آمریکاییها و دیگر شهروندان به بیشترین حدش بعد از دهه 1920 رسیده بود. با اینحال به جز تظاهرات گسترده و فراخوانها و کمپینهای پرانرژی که ویسکانسین را آشفته کرد، منتقدان مؤسسات بزرگ و تخفیفهای مالیاتی دولت، نتوانستند جنبش اعتراضی قابلتوجهی علیه مردم و سیاستهایی که در درجه اول ایالات متحده را به این رکود کشانده بودند ترتیب بدهند. بر سر چپ ابرشرکتستیز چه آمده بود؟ جنبش اشغال طی اوجگیریاش تا آخرین افول بهنظر در حال مطرح کردن این پرسش بود. آنها در نقاط محوری شهر کمپ کردند و مسئله نابرابری اقتصادی را به صفحات اول روزنامهها، وبسایتها و مرکز جدلهای سیاسی کشاندند. انگار در بازنویسی شگفتآوری از نمایشنامه فوقالعاده بکت، ولادیمیر و استراگون دیگر بیهوده در انتظار نبودهاند؛ بالاخره سروکله گودو پیدا شده بود. افسوس که جنبش دیگر در جاهای کمی هنوز زیست دارد، و رسانههای غیرچپی اغلب علاقهشان را به موضوع از دست دادهاند و بهنظر بین اکتیویستها اختلاف افتاده و نسبت به قدمهای بعدی دلسرد شدهاند و هنوز باید درباره سکوت طولانیمدت چپ اکتیویست درباره موضوعات به هم مرتبط قدرت ابرشرکتها و رکود استانداردهای کار و زندگی گمانهزنی کنیم. شاید مسئله تنها آمادهسازی و تدارک است.
طی دهه 1930، گسترش اتحادیهها و رواج مطالبات برای تقسیم ثروت و پایهگذاری «دموکراسی صنعتی» تنها واکنشی به سراشیبی اقتصادی نبودند. در واقع اتحادیهها تازه در اواسط دهه شکوفا شدند، زمانی که کموبیش رونقی در حال پا گرفتن بود. پیروزی لیبرال ریشه در دههها خطابهپردازیهی شیوا و برنامهریزیهای بردبارانه از سوی اصلاحطلبان متفاوت و رادیکالهایی داشت که با شرِ «انحصارطلبی» و «سرمایه کلان» مخالف بودند. به همان سیاق، راست پوپولیست که حالا در تی پارتی متمرکز شده، از دل سخنرانیهای فصیح و مؤسسات ثروتمندی بیرون آمده که خیلی پیش از بحران کنونی ظهور کرده بودند. چپ حامی کارگران و راست حامی بازار آزاد تقریباً بر سر همهچیز با هم اختلافنظر داشتند، اما هر کدام استدلالگری تهاجمی داشتند که از سوی نیروهای قدرتمند اجتماعی حمایت میشد و نگاهش را به عنوان معرفت غالب دوران ارائه میکرد. بذر چپ دهه 1930، در دوران طلایی و به دست کسانی همچون هنری جرج کاشته شد. در سال 1886، این ژورنالیست و کهنهسرباز که نویسنده کتاب پرفروشی است که زمینخواری را متهم میکند، از سوی حزب تازه اتحادیههای کارگری برای مقام شهرداری نیویورک نامزد شد. جرج با سخنرانیهایش طرفداران زیادی پیدا کرد، انگشت اشاره او به سمت منصبداران دستگاه تامانی هال بود که حریصانه رشوهها و امتیازات ویژه را میبلعیدند در حالی که «ما انبوه شهروندان در مطالبات دستوپا میزنیم، پر از عیبونقصیم و نافمان را با مطالبات بریدهاند، و تحت شرایطی زیست میکنیم که تن آدم بیدین و ایمان را میلرزاند.»
جرج همچنین پیام امیدی برای مخاطبانش داشت: «ما در حال ساخت جنبشی برای براندازی بردهداری صنعتی هستیم، و کاری که این سوی آبها انجام میدهیم، تأثیرش را به سرزمینهای دیگر خواهد ساند، و به همه آدمها جرأت فکر کردن و عمل خواهد داد.» او که با نامزدهای دو حزب بزرگ رقابت میکرد و تقریباً تمامی مؤسسات و کلیساهای محلی مخالفش بودند، احتمالاً برنده انتخابات میشد اگر تئودور روزولت بیستوهشتساله، جمهوریخواهی که نفر سوم شد، رأیهای ضدتامانیها را نشکسته بود. با وجود شکست جرج، جنبش حامی کارگران و ضدابرشرکتها که گرد او شکل گرفته بود به مسیرش ادامه داد. با نزدیک شدن به اواخر قرن، کارگرهای دستمزدبگیر، اعتصابهای زیادی را برای بالا بردن آگاهی درمورد خط آهن ملی و معدنهای زغالسنگ و کارخانههای منسوجات به راه انداختند.
در دهه 1890 بذر شورشی غالباً روستایی در «حزب مردم» کاشته شد، شورشی که خیلی زود به ایالتهای دیگر کشیده شد و بیست و دو نماینده منتخب را به کنگره فرستاد. عمر این حزب خیلی زود به سر آمد، اما کمی پیش از انحلالش دموکراتها به رهبری ویلیام جنینگز برایان، بخشهای مهمی از سکوی آن را به دست گرفته بودند؛ بخشهایی که شامل مالیات بر درآمد تصاعدی، پول رایج منعطف و حمایت از نهادهای کارگری میشد. در اوایل قرن بیستم، اتحاد گستردهتری از ترقیخواهان بهوجود آمد که کارگران مهاجر، اصلاحطلبان طبقه متوسط شهری، ژورنالیستهای حقیقتیاب، و موعظهگرهای اجتماعی را شامل میشد که عرف تازهای پایه گذاشتند درمورد نیاز به دولتی که با قدرت جلوی ابرشرکتها بایستد و دولت رفاه محدودی برقرار میکند. آنها مدعی بودند که بازار آزادِ مهارنشده و اخلاقیات فردگردایی، خیلی از آمریکاییها را زیر سایه کسانی قرار داده که روزولت آن را «تبهکاران ثروتمند» میخواند، به بیان جین آدامز «نفعی که آن را برای خودمان حفظ میکنیم، اگر همینطور بیپشتوانه بماند، پرمخاطره و نامطمئن خواهد بود، مگر آنکه حفظ آن را برای همه بخواهیم و با زندگی روزمرهمان پیوندش بدهیم.»
طی سالهای شکوفایی و رونق دهه 1920، محافظهکارها این باور را عقب راندند و کنترل دولت فدرال را به دست گرفتند. به بیان رئیسجمهور کالوین کولیج «مسئله آمریکا، مسئله تجارت است.» اما پیروزیشان کوتاهمدت بود، چه در انتخابات و چه در حوزه فکری. وقتی فرانکین دی.روزولت در سال 1932 وارد کاخ سفید شد خیلی از آمریکاییها از پیش آماده پذیرش استدلالهای اخلاقی و اقتصادیای بودند که ترقیخواهان از روزهای اوج هنری جرج بر سر زبان داشتند. ویل راجرز، فکاهینویس محبوب و دموکرات وفادار، با بیانی ساده میگوید: «همه علوفه فقط به یک نفر میرسد و آخورهای آن طرفی چیزی نصیبشان نمیشود، این را میدانیم، چیزی که نمیدانیم این است که چطور این علوفه را تقسیم کنیم.» حامیان اتحادیههای کارگری در کنگره مؤسسات صنعتی هم همین حرف را میزدند، همینطور آدمهای پرسروصدایی که طرفدار افزایش مالیات بودند، کسانی مانند هیویی لانگ و فادر چارلز کاگلین. معماران امنیت اجتماعی، حداقل دستمزد و دیگر نقاط برجسته سیاستهای نیو دیل هم با آنها همراستا بودند.
بعد از سالها آمادهسازی؛ لیبرالیسم دولت رفاه بالاخره به باور عمومی بدل شد. در سال 1939 جان ال.لوییس، رهبر ستیزهجوی حزب کارگری عنوان کرد که «میلیونها کارگر سازمانیافته که در کنگره مؤسسات صنعتی متحد شدهاند، نیروی محرک اصلی جنبش ترقیخواه کارگران، کشاورزان، تجار کوچک و متخصص و تمامی عناصر لیبرال دیگر در جامعهاند. فرانکلین دی.روزولت، سیاستمدار حاذق با داشتن چنین نیرویی در کنارش، به رئیسجمهوری بینظیر بدل خواهد شد.» اما معنای لیبرالیسم به مرور عوض شد. ربع قرن ترقی و کاهش بیکاری، در ادامه به جنگ جهانی دوم رسید، و به طبع مطالبات برای برابری از سوی چپها خاموش شد. لیبرالها بیشتر بر به دست آوردن حقوق اقلیتها و زنان تمرکز کردند و دیگر به نابرابری ثروت توجه زیادی نشان ندادند. در این میان، محافظهکارها شروع به ساختن جنبش تودهای خودشان کردند که پایه در نفرت نسبت به «سوسیالیسم خوفانگیز» و این تصور داشت که دولت فدرال نسبت به منافع و ارزشهای طبقه متوسط سفیدپوست بیاعتناست یا با آن دشمنی دارد. در اواخر دهه 1970 این هاوارد جارویس بود که به بدنه اصلی راستها هویت میداد، تاجر و اکتویسیتی خشمگین و چالاک که سیگار از گوشه لبش نمیافتاد (او همچنین یک مورمون بود). جارویس که از زمان کمپین هربرت هوپر در سال 1932 برای اهداف محافظهکارها مبارزه میکرد، مناصب مختلفی را در دورههای مختلف بر عهده گرفته بود. او هم مانند هنری جرج هرگز در انتخابات رأی نیاورد. او که از صندوقهای رأی شانسی نیاورده بود، به یکی از برنامهریزان ضدمالیاتی بدل شد و روی این عقیده کار کرد که بهترین راه مبارزه با دولت بزرگ این است که «اصلاً از اول بهشان پولی ندهیم.»
طی سالهای 1970 کمپین لایحه شماره 13 را در کالیفرنیا رهبری کرد تا مالیات بر دارایی را کاهش بدهد و افزایش دوباره آن را با دشواری روبرو کند. در سال 1978، لایحه 13 نزدیک به دوسوم آرا را کسب کرد، و محافظهکارها از آن زمان به بعد با هیجان استدلالهای ضدمالیاتی جارویس را تکرار میکنند. درست همانطور که زمانی چپها توانسته بودند مشکلات کشور را به تجار بزرگ و بیرحم نسبت بدهند که کارگرها و مصرفکنندگان را استثمار میکنند، راستها نقد مستقیمشان را روانه دولت بزرگی کردند که پول آمریکاییها را میگرفت و چیز بهدردبخوری در عوضش به دستشان نمیداد. در واقع یکی از دلایل بزرگتر شدن دست راستیها این بود که بیشتر کسانی که بین سالهای دهه 1960 و دهه اول قرن بیستویکم، چه دموکرات و چه جمهوریخواه، زمام امور را به دست گرفتند، نتوانستند به اصلیترین وعدههایشان تحقق ببخشند. لیندون جانسون نتوانست سازمان ویتکنگ را شکست بدهد یا فقرزدایی کند؛ جیمی کارتر موفق نشد تورم را مهار کند یا گروگانهای آمریکایی در ایران را آزاد کند؛ جرج دبلیو بوش نه مأموریتش در عراق را با موفقیت به پایان رساند و نه توانست کسری بودجه را کنترل کند. دستاورد جنبش اشغال، دست کم تا اینجا، به چالش کشیدن استدلالهای محافظهکارها و روایتی که ارائه میدهند، بوده است.
«ما همان 99درصدیم» در خود پیامی عمیقاً اخلاقی و دموکراتیک دارد که به نسبت حرفهای اکتیویستهای چپِ بعد از دهه 1960، جهشی رو به جلوست. برابری جنسیتی، چندفرهنگی، مخالفت با مداخله نظامی و گرمایش زمین، همه آرمانهایی باارزشاند. همینطور حملههای نامنسجم و گاهوبیگاه به بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول که سال 1999 سیاتل را تعطیل کرد. اما هر کدام اینها نماینده علائق گروهی مجزا بودند که مخالفینشان میتوانستند با برچسب «منافع خاص» آنها را کوچک جلوه دهند، چراکه با وجود همه مزیتهایشان، هر کدام این آرمانها یا جذب فرهنگ سیاسی شده بودند (مثل فمینیسم) یا (مانند مورد دفاع از محیطزیست و جنبشی که برای مخالفت با جنگ عراق شکل گرفت) با دشمنانی قدرتمند روبرو شدند که توانستند مبارزهای نابرابر به راه بیندازند. اما جنبش اشغال این تصمیم بینظیر را گرفت که مطابق میل هر کسی باشد که شکایتی از هر نوع نسبت به دستهای آشکار ابرشرکتهایی داشت که با اعمالشان ما را پایین کشیده بودند و همزمان خودشان یا ضرر اندکی دیده بودند و یا اصلا خم به ابرو نیاورده بودند. یکی از نتایج این شمول و جامعیت سرازیر شدن سیل اکتیویستهای تازه به جنبش بود، کسانی که پیش از این تجربهای از همکاری با چپِ سازماندهیشده نداشتند. در لاسوگاس، یکی از فعالان جنبش اشغال که ماه اکتبر در برنامه گفتوگوی رادیوی ملی با او صحبت میکردم، تاجر کوچکی بود که اغلب به جمهوریخواهها رأی میداد اما اینکه هیچ بانکی به او وام نمیداد و هیچ شرکت بیمهای برنامهای قابلپرداخت برای کارکنانش ارائه نمیکرد او را خشمگین کرده بود. اما دقیقا همین وسعتنظر و آغوش باز این شورشِ بیرهبر باعث شد حفظ آن دشوار باشد.
حتی اگر همچنان ردپایی از آن باقی مانده، شکلی از تمرد دارد که بعید است تبدیل به جنبشی شود که بتواند سمتوسوی راه سیاست را تغییر دهد. چهل سال پیش، فعال حوزه فمینیسم، جو ریمن پیشگویانه از محدودیتهای سفتوسختی که «بیساختاری» به جنبشهای ضداتوریته تحمیل میکند سخن گفته بود: «هر قدر یک جنبش ساختارگریزتر باشد، کنترلش بر مسیری که در آن قدم برمیدارد و کنشهای سیاسیای که درگیرشان میشود، کمتر خواهد بود... با توجه به میزان توجه رسانهها و مناسب بودن موقعیت اجتماعی، ایدهها در هر حال انتشار گستردهای پیدا میکنند. اما انتشار ایدهها به معنای به اجرا رسیدنشان نیست؛ تنها به این معناست که دربارهشان صحبت میشود. تا زمانی که بتوان آنها را جداگانه به کار بست، شاید دنبال شوند، اما وقتی برای تکمیل شدنشان نیاز به قدرت سیاسی هماهنگشده هست، بعید است تأثیری داشته باشند.» بدون ساختار، تقریباً ناممکن است که بتوان برای جنبش استراتژی تعیین کرد، و تصمیمهای تاکتیکی میتوانند به راحتی راه به خطا ببرند.خلاصه اینکه جنبش اشغال به چپهای آمریکایی فرصت این را داد که توجه میلیونها شهروند را جلب کنند که مانند خودشان درگیر همان بحران بودند و مشتاقانه به راهحلهای برابریخواهانه گوش میسپردند. اما ذات بیمحدودیت این جنبش و به تاویل مارکس بختک ایدهها و استراتژیهای شکستخورده در جبهه چپ هنوز همچون باری سنگین روی فرصتهایش نشستهاند. حالا که سروصدای رسانهها خوابیده فعالان جنبش اشغال چه خواهند کرد؟ یا آنها را به عنوان پیشگامان چپی تازه و فراگیرتر به یاد خواهیم آورد، یا باقیماندههای سرزنده چپهای قدیم و حالا غیرمحبوب، این دیگر بسته به پاسخی است که به این پرسش خواهند داد. اعتراض آنها باور سفتوسخت اکتیویستهای قدیمی مانند هنری جرج را از نو زنده کرد، باور به اینکه جناح چپ بدون پیوندی محکم میان کارگرهای آمریکایی، قادر نخواهد بود آتشینمزاج و با بیانی روشن عنوان کند که اگر اوضاع کشور بهتر شود شاهد چه چیز خواهیم بود و برای رسیدن به آنجا چه کار باید کنیم.
منبع : ماهنامه قلمرو رفاه
نویسنده : مایکل کیزین
مترجم : عاطفه احمدی
اختتامیه نمایشگاه صندوق های بازنشستگی باحضور وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی و نمایندگان مجلس شورای اسلامی عصر دیروز ۲۶ بهمن ماه در مصلی تهران برگزار شد.
در هفته ملی جمعیت، زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی شهید دکتر بهشتی به عنوان برترین زایشگاه سطح استان فارس شناخته شد.
گزارشهای رسمی داخلی گویای آن است که در ایران ۵۸ درصد اشتغال غیر رسمی است. اما بر اساس گزارشهای سازمانهای بینالمللی، این آمار به مراتب فراتر بوده و به ۷۵ تا ۸۵ درصد بازار کار میرسد. در بازار پول، سرمایه، ارز، کالا و تجارت خارجی نیز اوضاع از بازار کار هم بدتر است.