
در دفاع از پوپولیسم چپ
«پوپولیست» معمولاً در معنایی منفی به کار میرود. شانتال موف معتقد است این کاربرد، اشتباه است. بدین خاطر که پوپولیسم جنبه مهمی از دموکراسی را بیان میکند.
«پوپولیست» معمولاً در معنایی منفی به کار میرود. شانتال موف معتقد است این کاربرد، اشتباه است. بدین خاطر که پوپولیسم جنبه مهمی از دموکراسی را بیان میکند.
مترجم : سینا چگینی
تامین ۲۴/ ما شاهد بحران دموکراسی نمایندگی در اکثر کشورهای اروپایی هستیم. همانطور که در کتاب «درباره امر سیاسی» گفتهام، این بحران نتیجه «توافق در مرکز» است که تحت سیطره هژمونی نئولیبرال در میان احزاب راست مرکزگرا و چپ مرکزگرا ایجاد شده است. این وضعیت پساسیاسی به امحای گفتمان سیاسی این ایده که بدیلی برای جهانیسازی نئولیبرال وجود دارد، منجر شده است. این وضعیت امکان مباحثه آنتاگونیستی را سلب میکند و انتخاب را به آنچه از طریق انتخابات به شهروندان ارائه می شود، فرو میکاهد. هستند افرادی که این توافق را ستایش میکنند. آنان این توافق را به منزله نشان این مطرح میکنند که سرانجام سیاست خصمانه از بین رفته است، چنانکه میگویند دموکراسی توانسته بلوغ یابد. من با این حرف موافق نیستم.
یک رأی، نه یک صدا
این «وضعیت پساسیاسی» فضایی مطلوب برای احزاب پوپولیستی ایجاد کرده تا مدعی شوند نماینده همه آنانی هستند که حس میکنند در نظام نمایندگی موجود ناشنیده و نادیده گرفته شدهاند. جاذبه آنها در این است که «مردم» را مقابل «نظام موجود سیاسی» بیتوجه قرار میدهند، نظامی که بخشهای عمومی را رها کرده و خود را به شکل خاصی با منافع نخبگان گره زده است.
با این حال مسئله این است که پوپولیسم این احزاب، عموماً خصلتی دست راستی دارد. طریقه عمل آنها که زنجیرهای از مطالبات اجتماعی ناهمگن را گردهم میآورد، اغلب استفاده از زبانی بیگانههراس است. این شیوه، اتحاد «مردم» را از طریق طرد مهاجران برمیسازد. بنابراین، بحران دموکراسی نمایندگی، ذاتاً بحران دموکراسی نمایندگی نیست بلکه بحرانی برخاسته از تجسم پسادموکراتیک اخیر آن است. به همین سیاق بود که مردم جنبش خشمگینان اسپانیا فریاد می زدند: «ما رأی داریم اما صدایی نداریم».
ظاهراً به نظر میرسد بهترین شیوه برای بازسازی ماهیت حزبی سیاست و بدین وسیله جبران فقدان مباحثه آنتاگونیستی، احیای جنبه خصمانه اپوزیسیون چپگرا است که سیاست «راه سوم» را ترک کرده است. با این حال، چنین چیزی در بیشتر کشورها به سادگی ممکن نیست. استراتژی دیگری لازم است. زمانی که وضعیت احزاب «چپ مرکزگرا» در اروپا را بررسی میکنیم، میفهمیم آنها در اعمال هژمونی نئولیبرال به عنوان یک بدیل بس بسیار همدست نظام موجودند. این موضوع طی بحران سال 2008 واضح و آشکار شد. حتی در نگاهشان به موقعیت، این احزاب در به دست گرفتن ابتکار عمل و استفاده از قدرت دولت برای طرح یک سیاست پیشرو عاجز بودند. از این پس بود که سازش چپ مرکزگرا با سیستم تعمیق شد. این احزاب نه تنها مقبول نبودند بلکه به سیاست ریاضتی کمک نیز کردند. نتیجه این اقدامات فاجعهبار، فلاکت و بیکاری را در اروپا به ارمغان آورد. اگر «چپ مرکزگرا» به قول استیوارت هال از «نسخه لیبرال اجتماعی نئولیبرالیسم» طرفداری میکرد، عجیب نیست که مقاومت علیه این اقدامات، آنگاه که نهایتاً از جنبه پیشرو برمیخاست، میتوانست تنها از طریق جنبشهایی همچون جنبش خشمگینان و جنبش اشغال ظهور یابد، جنبشهایی که خواستار فسخ نهادهای نمایندگی بودند. در حالی که این جنبشها پتانسیل گسترده نارضایتی نسبت به نظم نئولیبرال را نصبالعین قرار دادند، امتناع آنها از درگیری با نهادهای سیاسی، تأثیرشان را کم میکرد. این جنبشها بدون هیچ مفصلبندی با سیاست پارلمانتاریستی، بزودی زود پویایی خود را از دست دادند.
سیاست پیشرو در جستجوی راهی نو
خوشبختانه، در این خصوص دو نمونه مشخص وجود دارد. این دو نمونه نشان میدهند که چطور سیاست پیشرو میتواند تجسم پیدا کند. در یونان، سیریزا از دل ائتلافی از جنبشهای چپ مختلف حول سیناپیسموس یعنی حزب یوروکمونیستی سابق داخلی، متولد شد و موفق به ایجاد نوع نوینی از حزب رادیکال شد. هدف این حزب به چالش کشیدن هژمونی نئولیبرال از طریق سیاست پارلمانتاریستی بود. این هدف به وضوح نه کنارگذاشتن نهادهای لیبرال دموکراتیک بلکه دگرگون ساختن آنها به ابزارهایی برای بیان مطالبات مردمی بود.
در اسپانیا، ظهور خیرهکننده پودموس در سال 2014، به دلیل توانایی گروهی از روشنفکران جوان برای بهرهگیری از فضایی بود که توسط جنبش خشمگینان برای سازماندهی جنبش حزبی ایجاد شد. این گروه تلاش داشت تا بنبست سیاست توافقی موجود را درهم بشکند، سیاستی که از طریق گذار به دموکراسی ایجاد شد اما اضمحلالش اکنون واضح بود. استراتژی این گروه ایجاد خواست جمعی مردمی بود، از طریق برساختن جبهه نبردی بین«مردم» و نخبگان نظام موجود(la Casta). در بسیاری از کشورهای اروپایی ما اکنون با چیزی مواجهیم که می توان آن را «وضعیت پوپولیستی» نامید. یک سیاست دموکراتیک زنده دیگر با محور چپ و راست سنتی قابلدرک نیست. این موضوع تنها به دلیل ابهام پساسیاسی این جبهه نبرد نیست بلکه به این واقعیت نیز اشاره دارد که تحولات ایجاد شده در سرمایهداری از طریق پسافوردیسم و سلطه سرمایه مالی، منشأ تکثر مطالبات دموکراتیک نوین است. نمیتوان دیگر به سادگی با فعالسازی دوباره تقابل راست و چپ به این موضوعات پرداخت: پرداختن به اینها نیاز به ایجاد نوع متفاوتی از جبهه نبرد دارد. آنچه مهم است، پیوند مجموعه متنوعی از مطالبات دموکراتیک با پتانسیل ایجاد یک «خواست جمعی» است، خواستی که برای نوعی دیگر از هژمونی در حال مبارزه است. واضح است که مطالبات دموکراتیک در جامعه ما نمیتواند همگی از طریق فرم حزبی « عمودی» ظاهر شود؛ فرمی که جنبشهای تودهای را تحقیر میکند. حتی اگر این فرم اصلاح شود، همیشه ممکن یا مطلوب نیست که مطالبات دموکراتیک را به ضرب زور از جنبشهای اجتماعی افقی به جنبشهای عمودی و سلسلهمراتبی تبدیل کنیم. ما به فرم تازهای از سازماندهی سیاسی نیاز داریم که بتواند هر دو شکل را مفصلبندی کند. جایی که اتحاد مردمان پیشرو، نه همچون پوپولیسم دست راستی با طرد مهاجران بلکه از طریق تعیین یک دشمن ایجاد شود، نیروهای نئولیبرال بیان همین دشمن هستند. این چیزی است که من با پوپولیسم چپ آن را میفهمم.
بازیابی پوپولیسم برای چپ
«پوپولیست» معمولاً در معنایی منفی به کار میرود. این کاربرد، اشتباه است. بدین خاطر که پوپولیسم جنبه مهمی از دموکراسی را بیان میکند. برای درک دموکراسی به منزله «قدرت مردم»، به وجود یک «دموس» یا یک «مردم» نیاز است. به جای رد کردن واژه پوپولیست، ما باید آن را دوباره بازیابی کنیم. مبارزه چیرهجویانه چیزی بیش از مبارزهای بر سر پروژههای هژمونیک متضاد است. مبارزهای است برای برساختن مردم. مهم است برای چپ که به ماهیت این مبارزه درآویزد. همانطور که در بیان معنای «خواست جمعی» دیدیم، «مردم» همیشه یک برساخته سیاسی هستند.
هیچ «مایی» بدون یک «آنها» وجود ندارد. نحوه تعریف دشمن، هویت مردم را تعیین خواهد کرد. در همین ارتباط است که یکی از مهمترین تفاوتهای پوپولیسم دست راستی و پوپولیسم چپ قرار دارد. بسیاری از مطالباتی که در جامعه وجود دارد، به طور ذاتی خصلتی پیشرو یا واپسگرا ندارند. شیوه مفصلبندی آنهاست که هویتشان را تعیین میکند. این مسئله، نقش بازنمایی را در تأسیس یک نیروی سیاسی پیش روی ما مینهد. بازنمایی فرایندی یکطرفه نیست که از بازنمودشده به نماینده حرکت کند، بدین خاطر که هویت بسیاری از بازنمودشدهها در این فرایند در معرض خطر است. این ایراد اصلی کسانی است که میگویند دموکراسی نمایندگی یک ناسازهگویی است و یک دموکراسی واقعی باید هدایت یا «برپا» شود.آنچه نیاز است به پرسش کشیده شود، فقدان بدیلهای مطرح برای شهروندان است، نه خود ایده بازنمایی. یک جامعه دموکراتیک متکثر بدون بازنمایی نمیتواند وجود داشته باشد، هویتها هرگز پیشاپیش موجود و داده شده نیستند. آنها همیشه از طریق هویتیابی ایجاد میشوند؛ این فرایند هویتیابی، فرایندی از بازنمایی است. سوژههای سیاسی جمعی از خلال بازنمایی آفریده میشوند. آنها پیشاپیش وجود ندارند. در نتیجه هر گونه مطالبه هویت سیاسی، درون فرایند بازنمایی است، نه بیرون آن.
در ثانی، در یک جامعه دموکراتیک، تکثرگرایی در فرم ضدسیاسی و سازشکار تجسم پیدا نمیکند و امکان همیشه حاضر آنتاگونیسم وجود دارد، نهادهای نمایندگی با ایجاد تقسیمبندی در جامعه، نقش مهمی در ایجاد مجال برای نهادینهکردن این جنبه ستیزهجویانه بازی میکنند. چنین نقشی تنها از طریق یک تقابل آنتاگونیستی اجرایی میشود. مسئله مرکزی مدل پساسیاسی کنونی ما، غیاب چنین تقابلی است. این مشکل از طریق عملهای «افقی» همچون خودمختاری محلی، خودگردانی و دموکراسی مستقیم که از نهادها و دولت دوری میجویند، قابل رفع نیست.
جایگاه شوروشوق در سیاست
جنبه مهم دیگری از پوپولیسم چپ آن است که این پوپولیسم، نقش مرکزی عواطف و شور و شوق را در سیاست به رسمیت میشناسد. من اصطلاح «شور و شوق» را استفاده میکنم تا به نقش عواطف مشترک در فرمهای جمعی هویتیابی که هویتهای سیاسی را ایجاد میکنند، اشاره کنم. شوروشوق نقشی مرکزی در ایجاد خواست جمعی در مرکزیت هر پروژه پوپولیستی چپگرا ایفا میکند. تلاش بسیاری از نظریهپردازان سیاسی لیبرال دموکراسی برای محوکردن شوروشوق از سیاست- آنها نقش برجسته شوروشوق را رد میکنند - بدون تردید یکی از دلایل دشمنی آنها با پوپولیسم است. این یک خطای بزرگ است. تنها به دلیل واگذاری همین فضا به پوپولیستهای دست راستی است که آنها توانسته اند در سالهای اخیر چنین پیشروی کنند. خوشبختانه، باید خدا را شکر کرد که با گسترش جنبشهای پوپولیستی چپگرا، این وضعیت میتواند تغییر کند. فوریت دارد که بفهمیم تنها راه مواجهه با پوپولیسم دست راستی، از طریق پوپولیسم چپگرا است. متقاعد شدهام که ما شاهد تحول ریشهای جبهههای نبردی هستیم که بر اروپا مسلط شدهاند. در این اوضاع، تقابل اساسی بین پوپولیسم دست راستی و پوپولیسم چپ خواهد بود.
بحران و فرصت در اروپا
آینده دموکراسی وابسته است به گسترش یک پوپولیسم چپگرا که بتواند میل به سیاست را احیا کند از طریق بسیج شوروشوق و برانگیختن مباحثهای چیرهجویانه حول دسترسی به یک بدیل برای نظم نئولیبرال؛ نظمی که بنیاناش دموکراسیزدایی است. این بسیج باید در سطح اروپا اتفاق بیفتد. برای ظفرمندی آن، یک پروژه پوپولیستی چپ لازم است تا جنبش پوپولیستی چپگرایی را پرورش دهد که برای بنای دوباره اروپا مبارزه کند. ما بیدرنگ نیاز به تقابلی چیرهجویانه حول آینده اتحادیه اروپا داریم. بسیاری از افراد در چپ به امکان برساختن یک بدیل برای مدل نئولیبرال جهانیشدن، درون چارچوب اتحادیه اروپا مشکوکاند. اتحادیه اروپا به طور فزایندهای به منزله یک پروژه از بنیاد نئولیبرال درک میشود که قابل اصلاح نیست. به نظر میرسد تلاش برای تحول نهادهای آن عبث و بیهوده است؛ تنها راهحل، خروج است. چنین نگاه بدبینانهای بیتردید ناشی از این واقعیت است که همه تلاشها برای به پرسش کشیدن قواعد نئولیبرال مسلط، دائماً به عنوان هجمههای ضداروپایی علیه موجودیت اتحادیه اروپا معرفی میشود. بدون امکان طرح انتقادات مشروع از سیاستهای نئولیبرال کنونی، عجیب نیست که موضع شمار روبهرشدی از مردم به شکاکیتگرایی نسبت به یورو تغییر کند. آنها معتقدند خود این پروژه اروپایی، دلیل این مخمصه است. آنها از یکپارچگی بیشتر اروپا که میتواند تنها به معنای تقویت هژمونی نئولیبرال باشد، در هراساند. چنین موضعی، بقای پروژه اروپا را به خطر میافکند. تنها راه مواجهه با آن، ایجاد شرایطی برای مبارزه درون اتحادیه اروپاست. ریشه طغیان علیه اتحادیه اروپا، غیاب پروژهای است که بتواند هویتیابی قدرتمندی میان شهروندان اروپا بپروراند و هدفی بسازد تا شوروشوق سیاسی آنها را در جهتی دموکراتیک بسیج کند. اتحادیه اروپای کنونی از مصرفکنندگان تشکیل شده است، نه شهروندان. این اتحادیه اساساً حول یک بازار مشترک ساخته شده و به واقع هرگز یک خواست مشترک اروپایی خلق نکرده است. بنابراین عجیب نیست که در زمانه ریاضت و بحران اقتصادی، مردم بخواهند فایده این اتحادیه را به پرسش بگیرند. اما آنها دستاورد مهم آن را در برقراری صلح در این قاره فراموش میکنند. اشتباه است این بحران را به منزله بحرانی ناشی از پروژه اروپایی نشان دهیم. این بحران ناشی از تجسم نئولیبرال این پروژه است. به همین دلیل است که تلاشهای اخیر برای حل این بحران با سیاستهای نئولیبرالتر نمیتواند موفق باشد. رویکرد بهتر پرورش وفاداری مردمی به اتحادیه اروپا از طریق گسترش پروژهای سیاسی - اجتماعی است که بدیلی برای مدل نئولیبرال مسلط دهههای اخیر طراحی کند. مدل فعلی در بحران به سر میبرد اما مدل متفاوتی هنوز در دسترس نیست. با پیروی از گرامشی، میتوانیم بگوییم که ما شاهد «بحرانی ارگانیک» هستیم؛ جایی که مدل قدیمی نمیتواند ادامه یابد اما مدل تازهای نیز هنوز متولد نشده است. تنها راه مواجهه با ظهور احساسات ضداروپایی و توقف رشد احزاب پوپولیستی دست راستی که این احساسات را برمیانگیزند، اتحاد شهروندان اروپایی پیرامون یک پروژه سیاسی است؛ پروژهای که به آنها امید آیندهای متفاوت و دموکراتیکتر میدهد. ایجاد همافزایی میان احزاب چپ و جنبشهای اجتماعی در سطح اروپا، ظهور خواستی جمعی را ممکن میکند که تغییر ریشهای نظم موجود را نشانه میگیرد.
منبع: ماهنامه قلمرو رفاه