
پوپولیسم خوب - پوپولیسم بد
در همان اولین روزهای پس از پیروزی، دونالد ترامپ با اولین متحد بینالمللی خود دیدار کرد. مهمان برج ترامپ اما نه یکی از رهبران بزرگ دنیا که نایجل فاراژ بود.
در همان اولین روزهای پس از پیروزی، دونالد ترامپ با اولین متحد بینالمللی خود دیدار کرد. مهمان برج ترامپ اما نه یکی از رهبران بزرگ دنیا که نایجل فاراژ بود.
تامین۲۴/ فاراژ رهبر حزب استقلال بریتانیا، به قول سایمون شوستر، نویسنده مجله تایم، زمانی پانوشتی بیاهمیت بر متن سیاست بریتانیا بود اما چند ماه قبل از پیروزی خیرهکننده ترامپ در آمریکا، در رأس کمپینی قرار گرفت که از جدایی بریتانیا از اتحادیه اروپایی حمایت میکرد و در کمال ناباوری توانست حرفش را به کرسی رأی بنشاند. حالا این دو در برج شخصی ترامپ با یکدیگر دیدار میکردند. بعداً ترامپ از دولت بریتانیا خواست که فاراژ را به عنوان سفیر این کشور در آمریکا معرفی کند که جواب دولت بریتانیا را به عنوان اولین تودهنی بینالمللی دریافت کرد: «به شما ربط ندارد.»
پیروزی دونالد ترامپ برای سیاستمدارانْ حیرتانگیز، برای رسانههای جریان اصلیْ غافلگیرکننده، و برای بخش عمدهای از افکار عمومی ترسناک بود. ابعاد این اتفاق هنوز برای ما ناپیدا است و تازه نوک یخ بر ما آشکار شده است. پیروزی کمپین رأی به جدای بریتانیا که از سوی حزب استقلال و جناحی از حزب محافظهکار هدایت میشد، پیشدرآمد ماجرا بود. مارین لوپن در فرانسه منتظر انتخابات بعدی ریاستجمهوری است و احتمالاً پیروزی او – که کم هم نیست- برای سیاستمداران و رسانهها و افکار عمومی بیش از آنکه حیرتانگیز باشد، ترسآور خواهد بود. چه شده است؟ چه اتفاقی دارد میافتد؟ ما با چه چیزی روبرو هستیم؟ رسانههای جریان اصلی برای تحلیل و بررسی این موج تازه برخاسته متفقالقول از یک عنوان استفاده میکنند: «پوپولیسم». اما پوپولیسم چیست؟ رسانههای جریان اصلی توافق دارند مهمترین ویژگی پوپولیسم شورش مردم علیه نخبگان حاکم است. ترامپ و کسانی که شبیه او هستند، افرادی بیگانه با سیاست جریان اصلی کشور خود هستند. دونالد ترامپ سابقه سیاسی چندانی ندارد و هنگامی که وارد گود انتخابات شد بسیاری خیال آن نمیبردند که او بتواند حتی از سد انتخابات مقدماتی درونحزبی بگذرد.
کسان دیگری چون مارین لوپن یا فاراژ واقعاً حاشیههایی هستند که تازه به متن آمدهاند. مهمترین ابزاری که در اختیار دارند نقد تند نخبگان حاکم است. دونالد ترامپ در یکی از نشستهای انتخاباتیاش گفته بود در صورت پیروزی «سیفون فساد را در واشنگتن» خواهد کشید. آنها بر موج نارضایتی مردم از سیاستهای حاکم سوار میشوند و نتیجه انتخابات هم نشان داده و احتمالاً در آینده باز هم نشان خواهد داد- که پوپولیستهایی از جنس ترامپ موجسواران خوبی هستند. اما وقتی صحبت از پوپولیسم میشود، رسانههای جریان اصلی گروهی دیگر از جنبشها و جریانهای سیاسی را زیر همین عنوان میآورند. تقریباً مطلبی نیست که از پوپولیسم ترامپ نگوید و گوشهای به برنی سندرز نزند. اینجا است که کارکرد عنوان پوپولیسم معلوم میشود. رسانههای جریان اصلی از دامن آلوده پوپولیستهای راست را پیراهن عثمان میکنند تا هرگونه جریان مردمی را بکوبند.
پوپولیسم شورش مردم ناراضی از سیاستهایی است که نخبگان حاکم در چند دهه گذشته در اغلب کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه اجرا کردهاند. رسانههای جریان اصلی اما به همین بسنده نمیکنند. به نظر آنها این شورش، شورشی علیه نظام بازار آزاد است. به نظر آنها نظام بازار آزاد نظامی خدشهناپذیر است و پیام اصلی پوپولیسم آن است که مردم میخواهند با رأی خود این نظام را تغییر دهند و این مسئله برای آنها هولناک است. آنها چهار دهه است برای تثبیت این نظام تلاش کردهاند و حالا میبینند مردم رأی به رد این سیاستها میدهند. برای همین است که آنها نتیجه چنین انتخابی را «دموکراسی» نمیخوانند و از عنوان «پوپولیسم» استفاده میکنند. واقعیت آن است که بازگشت به نیروهای مردمی بعد از مدتها نزدیکی جریان چپ و راست حاکم یک ضرورت بود. این ضرورت را راست قبل از چپ به فراست دریافت. بدیهی هم بود. بعد از صدرنشینی توأم با اعتماد بهنفس جریان نئولیبرال، چپ جدید به دنبال آن بود که برادری خود را ثابت کند.
حزب کارگر این کار را از طریق «مهمانیها میگو 1» انجام داد. حالا که ترامپ، هیلاری کلینتون مظهر نوسازی حزب دموکرات در دهه ۱۹۹۰ را شکست داده است، صداهایی در حزب بلند شده که یادآوری میکنند حزب در این همه این سالها از بدنه سنتیاش یعنی کارگران فاصله گرفته و خود را برای طبقه متوسط تکنوکرات و «کارآفرین» بزک دوزک کرده است. از دهه ۱۹۹۰ چپهای مستقر در قدرت ندای «گذار از چپ و راست» دادند و نتیجه، از بین رفتن تفاوت چپ و راست مستقر در قدرت شد. این ایدهآل ایدئولوژی نئولیبرال بود: فرقی نمیکند راست هستی یا چپ. فقط به قوانین من دست نزن. این اتحاد – که در سیاست رسمی، میانهروی خوانده میشد- آنقدر مستحکم شد که متفکری چون طارق علی از آن با عنوان «میانهروی افراطی» (Extreme Centrism) یاد کرد. نتیجه این ائتلاف اجرای سیاستهای نئولیبرال در چند دهه گذشته بود که چیزی جز از دست رفتن استانداردهای زندگی طبقه متوسط و طبقه کارگر، افزایش نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی، و بحرانهای ناشی از قانونزدایی و مالیشدن به بار نیاورد. طبقه «کارآفرین» البته از این سیاستها منتفع شد و از پلههای ترقی بالا رفت. هر روز سی.ان.ان نگاه میکرد یا نیویورکتایمز میخواند، از بازارهای جدیدی که کشف میشد حیرت میکرد و از مرزهای جدیدی که ارزشهای لیبرال فتح میکردند، شگفتزده میشد و برایش چیز دیگری مهم نبود. اما همزمان موج بیکارانی که شغلهای خود را از دست میدادند، بیمارانی که با هیچ بیمه درمانی برخوردار نبودند و بازنشستگانی که با هر مصوبه فراحزبی از تسهیلات دوران بازنشستگی بیشتری محروم میشدند اوج میگرفت. به اینها دانشجویانی را که دیگر نمیتوانستند هزینه کمرشکن دانشگاههای خصوصی را بدهند و به طبقه «کارآفرین» معهود وارد شوند باید اضافه کرد. راست روی اولین موج نارضایتی سوار شد. پیشقراول این جریان، چند حزب گمنام اروپایی بودند که از مرز نازیبازی فراتر نرفتند. جنبش تیپارتی اولین جریان تأثیرگذار پوپولیستی دست راستی در قلب سیاست آمریکا بود.
تیپارتی بسیاری از سرخوردگان آمریکایی را به دوباره به سیاست بازگرداند. همانهایی که اگر در ایران بودند، به اینکه شناسنامهشان هیچوقت مهر نخورده است افتخار میکردند، شیفته حرفهای پیامبران دروغین پوپولیست شدند. این پوپولیستها اما به جای آنکه ساختارهای ایجاد نابرابری را نشانه روند انگشت اتهام را به سوی مهاجران، اقلیتها و البته لیبرالهای واشنگتن میچرخاندند. مکانیسم پوپولیسم راست همین است: نفرتپراکنی نسبت به اقلیتها برای فرافکنی عوامل اصلی ایجاد نابرابری و رکود. مدتها در میان چپهای آمریکا این بحث در جریان بود که چرا چپْ تیپارتی ندارد. جرقه اول با جریان اشغال والاستریت خورد. جنبش اشغال به سرعت رادیکال شد، از مطالبات دانشجویی فراتر رفت و تبدیل به جنبشی علیه سیاستهای ریاضتی و نابرابری اجتماعی و اقتصادی شد. حرکت بعدی پیروزی سریزا در یونان و توفیق نسبی پودموس در اسپانیا بود. گام مهم و تأثیرگذار کمپین برنی سندرز بود که با اعانه مردمی و خودداری از گرفتن کمک مالی از سوپرپکها کار خود را آغاز کرد. محرک این جریانات، اعتراض به سیاستهای ریاضتی، دخالتهای نهادهای مالی در سیاست، و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی بود. پوپولیستهای چپ انگشت اتهام را سمت والاستریت یا تروئیکا نشانه میرفتند و خواهان تغییر سیاستهای جاری بودند. برخلاف آنچه رسانههای جریان اصلی منعکس میکردند، آنها خواهان اصلاح بودند اما خواست اصلاح نظام نئولیبرال جُرمی در حد انقلاب بود (در واقع همه جریانهای چپ پوپولیست از ماندن در اتحادیه اروپا حمایت کردند، بهرغم انتقادات جدی که به آن داشتند). پیام آنها «همبستگی» در برابر نهادهای مالی و کمپانیهای بینالمللی بود. اختلاف پوپولیسم چپ با راست در همین است: همبستگی به جای نفرتپراکنی. جدول سادهای که نیویورکتایمز از خواستههای پوپولیستهای راست و چپ اروپا ارائه کرده، به خوبی تفاوتهای آنها را نشان میدهد. گرچه هر دو جریان، ضدنخبگان حاکم (anti-establishment) هستند اما تفاوتهای مهمی با هم دارند.
در حالی که پوپولیستهای راستگرا همگی ضدمهاجر و اسلامهراس هستند هیچکدام از پوپولیستهای چپ چنین خصوصیتی ندارند. حتی با اتحادیه اروپا هم مخالفتی ندارند. جالب اینکه پوپولیستهای راستگرا مخالفت چندانی با سیاستهای ریاضتی ندارند و در عوض، نسبت به سایر بخشهای اروپا احساس بیگانگی زیادی دارند. چنین تفاوتهایی سبب میشود بتوانیم از پوپولیسم خوب و پوپولیسم بد حرف بزنیم. پوپولیسم راستگرایانه یا پوپولیسم بد از نارضایتی مردم استفاده میکند و آن را به سمت نفرتپراکنی نسبت به اقلیتها سوق میدهد. پاسخ پوپولیسم راستگرا به بحرانهای موجود، نفرت است و پاسخ پوپولیسم چپ، همبستگی قشرها و طبقات مختلف جامعه برای مبارزه با نابرابری و فساد که اینک بهعنوان فرآوردههای سیاستهای نئولیبرال بلای جان جامعه شدهاند. ائتلاف «میانهرو» به عنوان حامی اصلی این سیاستها آینده پرمخاطرهای دارد و به نظر میرسد موج پوپولیسم در سال آینده هم تغییرات سیاسی مهمی را رقم زند. پوپولیسم به عنوان جنبشی که میخواهد قاعده سیاست را بشکند، بدل به نیروی مهم در سیاست جهانی شده است و نارضایتی مردم از طبقه حاکمه خون تازهای به رگهای سیاست انتخاباتی و جنبشی وارد کرده است. اما سئوال این است که پوپولیسم راست یا پوپولیسم چپ، کدامیک میتوانند رهبری تغییرات را به دست گیرند؟
منبع : ماهنامه قلمرو رفاه / متین غفاریان