پلاسکو که فروریخت عدهای از آتشنشانها برای نجات جان کسبه و مردم جان دادند. قبل از اینکه همهچیز ناگهان بریزد آتشنشانها هر کدام یک کپسول آتشنشانی به خودشان بستند و از در پشتی پلاسکو وارد شدند اما هیچکدام نمیدانستند شاید برگشتی در کار نباشد.
تامین۲۴/ آب بر آتش ریختند و آتش تقریبا خاموش شده بود که ناگهان سقف بر سرشان خراب شد. 15 طبقه ساختمان از درون فرو ریخت و عده زیادی زیر آوار دفن شدند. عدهای مرگ رفیق را دیدند و فقط فریاد میزدند. عدهای در آغوش هم سخت میگریستند. هیچ کسی درد آنها را نمیدانست جز خودشان. اشک میریختند و روزهایی را به یاد میآوردند که در کنار هم ماموریتهایشان را انجام میدادند و بعد پیروزمندانه در جدال با آتش به هم لبخند میزدند. اما حالا فرسودگی ساختمان پلاسکو بود یا هر چیز دیگر جان عدهایشان را گرفته بود.
محمد فریادزنان اشک ریخت و فریاد زد بهنام! بهنام! عکسهای بهنام میرزاخانی در ساعتهای قبل از فوت در حال خاموش کردن آتش را همه دیدند. او در حال هشدار دادن به کسبهای است که سر گاوصندوقهایشان رفتهاند و در حال خالی کردن اسناد و مدارک خود هستند. حالا او رفته و به همراه نوزده نفر از همکارانش فوت شده است. در ایستگاه آتشنشانی حسنآباد غوغایی برپاست. بنر بزرگی از بهنام میرزاخانی را به نردههای بیرونی ایستگاه زدهاند و در کنارش حجلهای سبزپوش گذاشتهاند. عکس محسن روحانی هم در سمت دیگر ایستگاه چسباندهاند. ایستگاه حسنآباد بیشتر از تمام ایستگاههای تهران داغ آتشنشانهایش را دیده. فقط 4 نفر در این ایستگاه شهید شدهاند.
دوستان محسن روحانی میگویند. ما صبح تا شب و شب تا صبح با هم بودیم. باور نمیکنیم که محسن برای همیشه رفته است. مهدی یکی از دوستان حسن سرش را به دیوار تکیه داده است و آرام اشک میریزد. احمد یکی از دوستان قدیمی محسن از مشکلات حرفهشان میگوید: «ما هیچوقت در زندگیمان خواب راحت نداریم. یعنی همیشه اضطراب این را داریم که جایی آتش بگیرد و همان موقع زنگ کاری ما را بزنند. بعضی از بچههای ما نترستر هستند و قتی به آتش میرسند بی محالا به آن حمله میکنند.» او درباره تجهیزات ایستگاههای آتشنشانی میگوید: «تجهیزات آتشنشانها چندان قدیمی نیست، نردبانها بهروز است، هرچند وقتی مشکلی پیدا کنند، تعمیرشان بهراحتی ممکن نیست و آنها روی دستمان میمانند. اما خاک سست است و سیستم اطفای حریق حتی در ساختمانهای تازهساز هم درست کار نمیکند».
علی یکی دیگر از آتشنشانها همین که گلایههای احمد را میشنود میگوید: «ایستگاهی که باید ١٢نفر نیرو داشته باشد، با ٧ تا ٨ نیرو میگردد. من بهعنوان مدیر زمانی که نیرویم مرخصی بود، هم رانندگی میکردم، هم بیسیم جواب میدادم و هم عملیات انجام میدادم. یک زمانی سه خودرو میآید با چهارنفر. استخدام نداریم و کمبود نیرو ما را فلج کرده. شهید امید عباسی، کمکفرمانده بود و چون نیرو نداشت، خودش دوید رفت در آتش.» علی از کمبود بودجه آتشنشانی دل پری دارد و میگوید: «کسر بودجه به جایی رسیده بود که هزینه تعمیر و نگهداری ماشینهای آتشنشانی را هم نداشتیم. آخه آدم به چه کسی بگوید؟ هنوز آتشنشانها که میروند در دل حادثه یک بیسیم دستی ندارند که بتوانند با بیرون ارتباط برقرار کنند و مجبورند با خود موبایل ببرند»!
میثم، برادر محسن روحانی، او هم آتشنشان است و در غم برادرش میسوزد. هنوز جنازهای از محسن پیدا نکردهاند اما او دیگر میداند که خبری از برادرش نمیرسد. میگوید: «بیشتر آتشنشانها مجبورند دوشغله باشند. در ٤٨ساعت استراحتشان بعد از یک شیفت ٢٤ساعته، یا کارهای فنی با ابزارآلات یا آتشنشانیهای خصوصی کارگاهها را انجام میدهند و یا شغل آزاد دارند. بهخصوص آتشنشانهای جوانتر و ردهپایینتر که حقوقشان اصلا کفاف زندگی در تهران را نمیدهد. «نسبت به حداقل قانون کار بیشتر میگیریم ولی برای نیروی متخصص آتشنشان که باید برود در عملیاتی مثل ساختمان پلاسکو، این حقوق ناچیز است. چقدر باید به یک نفر بدهند که برود در آتش، اگر عِرق نداشته باشد، میرود؟ قرار بود طبق قانون، آتشنشانی را در شغلهای سخت و زیانآور بیاورند که ٢٠ ساله بازنشسته شویم، اما نمیدانم این کار در چه مرحلهای است.» احمد رفیق صمیمی محسن و میثم میگوید: «کسی که وارد آتشنشانی میشود، یک آتشنشان عام است. هر سال که بگذرد آزمونهای عملی و ورزشی را میگذراند و درجهاش ارتقا پیدا میکند؛ از یک تا هفت. درجهبندیها همان خطهای قرمز روی لباس است؛ خطهای باریک و قطور. اگر گواهینامه پایه یک و هدایت خودروی سنگین را داشته باشند، کاردان هم میشوند. کاردانها خطهای نقرهای دارند و رتبهشان دو درجه از آتشنشان کمتر است. تهران هشت منطقه آتشنشانی دارد؛ هر منطقه ١٠ تا٢٠ ایستگاه».
امیر حدودا ٣٠ساله است، چهارشانه و هیکلی است. او از آتشنشانهایی بود که در ریزش ایستگاه متروی شهران جان عده زیادی را نجات داد. درباره آن شب میگوید: «خیلی وحشتناک بود. دوست داشتم بعد از آن چند وقت کار نکنم؛ حداقل چهار پنج روز مرخصی باشم. ٦ ساعت عملیات بود و بعد هم یک هفته طول کشید تا یکی از محبوسان را پیدا کنیم. ایستگاه دومی بودیم که رسیدیم و باید یکی یکی خانهها را تخلیه میکردیم. خطر بیخ گوشمان بود. شاید چون به خیر گذشت خیلی بُعد خبری نداشت.» او درباره سختیهای کار آتشنشانها میگوید: «عملیاتهایی مثل دیدن جسدهای بادکرده در خانههایی پر از مگس که همسایهها از بوی بد آن به آتشنشانی زنگ زدهاند، یا گازگرفتگیهای زیاد بهخصوص سالی که به مردم گفتند برای جلوگیری از هدررفتن سرما درزها را بپوشانید و عده زیادی مردند. بخشی از سختیهای این حرفه است.» او درباره یکی از روزهای سخت و تلخ دیگرش اینگونه روایت میکند: «توی جاده ورامین، پایین شاهعبدالعظیم بود. چاه به عمق ١٠ متر که حتی نردبان فلزی هم داشت. بچهای رفته بود توپش را بیاورد و گاز چاه او را گرفته بود. بعد مادرش رفته بود پایین، بعد پدرش و بعد عمویش و یک نفر دیگه که یادم نیست.
پنج نفر روی هم تلنبار شده بودند؛ وقتی ما وسیله برداشتیم و لباس پوشیدیم و رفتیم پایین، جا نبود پا بگذاریم. روی هم افتاده بودند و نفسهای آخرشان بود. مجبور بودیم پا بذاریم روی دست و پایشان. هیچ کدام زنده نماندند.» امیر اینها را میگوید و چشمهایش غرق اشک میشود. شانههای محکمش تکان میخورد. بغض ناگهانیاش به خاطر بهنام است. همخدمتی که روزهای زیادی را با هم گذراندند و حالا او دیگر نیست. ظرفهای غذای بهنام و وسایل شخصیاش هنوز توی کمدش است. هنوز کسی جرئت نزدیک شدن به آن را ندارد. امیر از پنجره اتاق بیرون را تماشا میکند و میگوید: «این حق ما نبود. ما جانمان را میگذاریم وسط، اما آنهایی که باید بفهمند نمیفهمند. این روزها هم تمام میشود و آخر سر هیچکس درد ما را به یاد نمیآورد».
منبع : هفته نامه آتیه نو / هدیه کیمیایی
آتش نشانی حسن آبادتامین ۲۴تجهیزات آتش نشانیحادثه پلاسکو