تامین??/سومین پیش شماره هفته نامه آتیه نو در آستانه آغاز سال نو در ?? صفحه منتشر شد. گفتوگو با دکتر سید تقی نوربخش مدیر عامل سازمان تامین اجتماعی و دکتر فیروزآبادی قائم مقام وزیر کار و رفاه اجتماعی به همراه یادداشتهایی از علی حیدری، حسین باهر، اسماعیل کهرم، اولیا علی بیگی و عادل فردوسیپور بخشی از مطالب این شماره است.
در صفحه اول این شماره از آتیه نو یادداشتی از جمشید مشایخی هنرمند پیشکسوت سینما و تئاتر منتشر شده که در ادامه آن را میخوانید:
زندگی خیلی شگفتانگیز میشود گاهی. شگفتیاش هم نه به خاطر تجربههای خارقالعاده عجیب غریب، بلکه در کشف یک نکته در لحظهای ناب از زندگی است. لحظهای که انگار همهچیز از حرکت میایستد تا روزگار به تو چیزی بیاموزد. برای من یکی از این لحظههای بزرگ در ?سالگیام اتفاق افتاد.
پدر من مهندس تسلیحات ارتش بود و تحصیلکرده آلمان و سوئد. سال ???? بود و متفقین در ایران بودند و دینامیت و باروت به جبهه میبردند و سر پدرم حسابی شلوغ بود. او رئیس کارخانه اسیدسازی بود و آن روزها با اینکه مسافت خانه با کارخانه زیاد نبود بهخاطر حجم کاری پابهپای کارگران حتی ??، ??روز یکسره در کارخانه میماند و کار میکرد.
کلاس دوم بودم و آن زمان دو شیفت مدرسه میرفتیم یعنی صبحها چندساعت کلاس داشتیم و ظهر میآمدیم ناهار را خانه میخوردیم و بعد دوباره به مدرسه برمیگشتیم. یکی از همین ظهرها با پدرم که بعد از روزها در کارخانه ماندن به خانه آمده بود ناهار میخوردیم که یکدفعه بیمقدمه پرسید: «جمشید اسم همکلاسیهایت را بگو ببینم بابا». کمی تعجب کرده بودم از اینکه این را میپرسید اما به آداب فرزندی اطاعت امر کردم و اسمها را برایش ردیف کردم.
تقریبا همهشان را میشناخت؛ آخر ??درصد از همکلاسیهای من فرزندان کارگران اسیدسازی بودند که پدرم رئیس آنها بود. رو کرد به من و با لحن قاطع همیشگیاش گفت: «اگر یک روز باد برساند به گوشم که در نگاهت، در لحنت، در تُن صدایت، در کلماتت، چیزی از تبختر پیدا شده و خدای ناکرده طوری برخورد کردهای که مثلا تو پسر رئیسی و آنها بچههای زیردستان هستند هیچوقت نمیبخشمت. به خدا نمیبخشمت.»
با تاکید زیادی گفت آنها فرزندان کارگران زحمتکش و شریفی هستند که چرخ کارخانه بهدست آنها میچرخد و حق نداری فکر کنی بالاتر هستی یا چیزی بیشتر داری. از آن به بعد تحتتاثیر این آموزه بزرگ نگاهم به کارگران، این قشر نجیب و شریف عوض شد و همیشه خودم را دستبوس آنها میدانم. من یکبار نقش ناصرالدین شاه را بازی کردم و دوبار نقش کارگر نارنجیپوش شهرداری را با جانودل و با افتخار بازی کردم.
آن دوبار هم در فیلم «ماهیها در خاک میمیرند» بود و سریال تلویزیونی «پیک سحر»؛ نقشهای ماندگاری شد. هنگامی که آن لباس را تنم میکردم و کارگر میشدم سختیهای کار این قشر را بیشتر درک میکردم و با خودم میگفتم چقدر آنها صبورند و مهربان. همین هم هست که خیلی با کارگران عیاق میشوم و ازشان چیزی میآموزم. درس صبر، درس سازندگی و درس لیاقت.
آنها برای هر لقمه نانی که درمیآورند زحمت میکشند و من دست تکتکشان را میبوسم و سال نو را تبریک میگویم. امید که سال جدید سالی باشد با دستمزدهایی در حد و لیاقت کارگران زحمتکشمان تا آنها هم بتوانند آنطور که شایسته آن هستند روزگار بگذرانند...