روایت تلخ زندگی کارگر ساختمانی تبریزی که برای درمان فرزندش ناچار به فروش کلیه شد، بار دیگر اهمیت صیانت از حقوق کارگران واقعی را یادآور میشود. تأمیناجتماعی با اجرای طرحهای پالایش، راستیآزمایی و ساماندهی بیمه کارگران ساختمانی، میکوشد عدالت بیمهای را از شعار به واقعیت تبدیل کند تا دیگر هیچ پدری زیر بار ناعدالتی، ناچار به چنین فداکاریای نشود.
به گزارش تامین24 به نقل از روابط عمومی ادارهکل تأمیناجتماعی استان آذربایجانشرقی، در حاشیه یکی از محلات حاشیهای تبریز، کارگر جوانی که سالها در ساختمانها کار کرده اما هنوز بیمه نشده است، برای تأمین هزینه درمان فرزند معلول خود، تصمیمی گرفته که نه از سر انتخاب، بلکه از سر استیصال بوده است؛ او کلیهاش را فروخت تا پسرش درمان شود و این در حالی است که هنوز کسانی در سایه ناآگاهی و یا گاها آگاهانه، من غیرحق از بیمه کارگران ساختمانی سوءاستفاده میکنند.
این جمله را پرویز میگوید؛ کارگر ۴۲ سالهای از تبریز، با نگاهی که میان درد و تسلیم در نوسان است.
دستانش زبر و ترکخوردهاند، شانههایش خمیده از بار سالها کار سخت، و چشمانش خسته از دیدن سقفهایی که برای دیگران ساخته، اما خودش هنوز زیر سایه هیچ سقفی از اطمینان نیاسوده است.
سالهاست که پرویز در ساختمانهای شهر کار میکند؛ از میلگرد تا آرماتوربندی، از داربست تا پشتبام. اما هیچکدام از ستونهایی که برپا کرده، برای خودش تکیهگاهی نشد.
مدارک بیمهاش بارها بررسی شد، پروندهاش میان میزها دستبهدست چرخید، وعدههایی شنید و منتظر ماند...
تا روزی که امیدش شکست، درست همان روزی که دکتر گفت: «پسرَت نیاز به عمل فوری دارد.»
پسرش «شهاب» ۱۸ ساله است؛ نوجوانی با چشمان درخشان و پاهایی که هرگز نتوانست روی آنها بایستد.
پرویز سالها دارو و درمانش را با قرض و نسیه گذراند، اما اینبار مبلغ عمل سنگینتر از هر توان انسانی بود.
هیچ بیمهای نبود، هیچ حمایتی. فقط درد و اضطراب.
و آنگاه بود که تصمیم گرفت کاری کند که هیچ پدری دوست ندارد حتی به آن فکر کند: فروش کلیه.
او حالا یک کلیه دارد و هزار درد.
پهلویش هنوز از بخیههای عمل میسوزد، اما دلش آرام است که هر چه در توان داشته برای پسرش گذاشته.
میگوید: یه روز بالای داربست فهمیدم نفسم تنگ شده... اون موقع فهمیدم با یه کلیه کارکردن یعنی چی.
اما مهم نیست، من تمام تلاشم رو برای پسرم کردم، اگه لازم باشه باز هم دریغ نمیکنم.
در میان سکوت کوچههای فرسوده محله، پرویز تنها نیست. دهها مرد دیگر هم هستند که هر روز با بیل و کلنگ نان در میآورند، اما هیچ دفترچه بیمهای در جیب ندارند. در عوض، عدهای از روی ناآگاهی یا رندانه با مدارک جعلی یا زد وبند، نامشان در فهرست بیمه کارگران ساختمانی ثبت شده است. آنها در سایه آسایش، سهم رنج این مردان را بلعیدهاند. داستان پرویز نه فقط روایتی از فقر، که فریادی است علیه بیعدالتی. پدری که جسمش را فروخت تا جان فرزندش را بخرد، در حالیکه نظام حمایتی باید چنین فداکاریهایی را بیمعنا میکرد.امروز، او تنها مانده با تن زخمی و دلی پر از سؤال: چطور شد که منِ کارگر واقعی بیمه نشدم؛ ولی کسانی که حتی یک روز بیل دست نگرفتن، دفترچه بیمه دارن؟
این پرسش، پرسشی شخصی نیست. پرسشی است که وجدان جامعه باید به آن پاسخ دهد؛
پرسشی که هر مدیر، هر ناظر، هر قانونگذار، باید شبها پیش از خواب از خود بپرسد.
شاید درک رنج پرویز، وجدانها را بیدار کند و از دل این درد، روزی روشنتر برای کارگران واقعی زاده شود.
اما آنچه در پس این روایت تلخ باید دید، مسئولیت و رسالت بزرگ سازمان تأمین اجتماعی است؛ سازمانی که مأمن میلیونها کارگر زحمتکش کشور است و تلاش دارد با اصلاح فرآیندها، شفافسازی و ساماندهی بیمه کارگران ساختمانی، عدالت بیمهای را از شعار به واقعیت تبدیل کند.
مدیران این نهاد عمومی غیردولتی میدانند که داستان پرویز نباید تکرار شود و هیچ کارگر واقعی نباید پشت دیوار بروکراسی یا سوءاستفاده دیگران جا بماند. تأمین اجتماعی امروز بیش از هر زمان دیگری در مسیر پالایش و راستی آزمایی بیمههای ساختمانی گام برمیدارد تا منابع بیمهای به صاحبان حقیقیاش برسد؛ به همان دستان پینه بستهای که ستونهای شهر را بالا میبرند.
باشد که با تداوم این رویکرد عدالت محور، دیگر هیچ پدری برای نجات فرزندش ناچار به فروش بخشی از وجودش نباشد و بیمه، به معنای واقعی، "تأمین" و " اجتماعی" باشد.











