تامین ۲۴/چشمهایت را روی هم بگذاری و داخل اتاق شوی صدای چرخخیاطیها برایت کنسرتی اجرا میکند که پر از آواز و جواب آواز است. برخلاف چرخخیاطیها آدمها ساکتاند و سرشان را پایین انداختهاند و یک سر حواسشان به پارچه است و سر دیگر حواسشان به اهرم چرخخیاطی است که زیر پایشان است تا بهموقع با ضربه پا حرکت کند و پارچهها را به هم بدوزد و لباسها یکییکی دوخته شود و سهم روزانهشان از این کارگاه تمام شود. همچنان که میدوزند زندگی دیگری در فکرهایشان جریان دارد. زنها و مردهایی که پشتبهپشت مقابل چرخخیاطیهایشان نشستهاند و هرکدام دغدغههای خودشان را برای زندگی دارند. یکی به هزینه دانشگاه دخترش فکر میکند یکی به اجاره خانهاش، یکی به همسر آیندهاش و...
اینجا نفس کشیدن سخت است
اینجا یکی از کارگاههای تولیدی لباس عروس در طبقه دوم بوتیکهای کوچه برلن است که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در بساطشان پیدا میشود. لباسهای عروس رنگووارنگ را به تن مانکنها کردهاند و پشت هر مانکن زن یا مردی ایستاده و تکههایی از پارچه یا نوارهای کوچک و تکهتکهشده اسفنجی را به آن میدوزد. ماهرخ پشت یکی از این مانکنها ایستاده و در هوایی که رطوبت بدبویی را همراه دارد تندتند سوزن میزند. میگوید: «هوای اینجا همیشه گرفته است. زمستانها که مجبوریم در و پنجرهها را ببندیم بدتر از این میشود. نمیشود چیزی گفت بههرحال شرایط کاری ما ایجاب میکند. اگر این را به صاحبکارم بگویم اخراجم میکند و یکی دیگر را میآورد جایم.
به ما ماهی یک میلیون و500 هزار تومان حقوق میدهد که نسبت به حقوق بچههای پاساژ بالاتر است، به خاطر همین هر اتفاقی هم بیفتد سعی میکنم صبور باشم چون اگر جای دیگری هم بروم شرایط عوض نمیشود و همین است.» ماهرخ تازه از همسرش جدا شده و همراه با مادرش در خانهای اجارهای زندگی میکند. ادامه دهد: «شوهرم هم در جمهوری مغازه تکدوزی لباس داشت. وضع زندگیمان بد نبود. اما انگار قسمت ادامه زندگیاش با من نبود.» این را میگوید و لبخند میزند. با نوک سوزن انگشت سبابهاش را فشار میدهد و شروع میکند به سوزن زدن به لباس عروس سبزرنگی که مقابلش است. اما پشت پاساژ پر است از کوچههایی که آپارتمانهایش همه کارگاه تولیدی لباس است. از آپارتمانهای 90 متری با شش کارگر گرفته تا 200 متری که گاهی 25 نفر در آن مشغول به کار هستند.
آنهایی که چند اتاق دارند یکی از اتاقهایشان کارگاه برش است، یکی کارگاه چرخ، یکی کارگاه اتوکاری و دیگری کارگاه بستهبندی. در کارگاههای اتوکاری و بستهبندی تعداد زنها از بقیه بیشتر است و در اتاق دوخت تعداد مردها بیشتر است. مرتضی یکی از کارگرانی است که هفت سال است در این کارگاه ماندگار شده. 43 سالش است و به قول بچهها اینجا پیر شده. رفتوآمد همه را دیده و داستان زندگی همه را میداند. میگوید: «صاحب این کارگاه 5 خانه دیگر را هم خریده و سالهاست در آنها کارگاه راه انداخته. من بارها بهش گفتهام که یک سوله بزرگ بیرون از شهر بخرد و همه را یکجا با هم جمع کند. اما به خاطر قانون کار در کارگاههای ده نفر به بالا و هزینه زیادی که برای بیمه باید بدهد این کار را نمیکند. مشکل دیگر هم این است که اینجا بعضی از کارگرها مدت زیادی دوام نمیآورند و جابهجا میشوند، به خاطر همین همدلی بین کارگرها وجود ندارد تا بتوانند با کمک همدیگر حرفشان را به کرسی بنشانند یا مطالباتشان را بگیرند.» در این کارگاه دو گروه کارگر هستند. گروهی که به صورت ثابت و ماهیانه حقوق میگیرند و عدهای که حقوقشان روزمزد است. حقوق روزمزدها روزی 30 هزار تومان است و آنها که ماهیانه حقوق میگیرند دریافتیشان یک میلیون و 200 هزار تومان است. البته در این میان کسانی هستند که به دلایل مختلف حقوقشان کمتر و بیشتر از این مقدار است.
مینا در یکی از کارگاههای تولیدی لباس کودک کار میکند، همراه با پنج کارگر زن و دو کارگر مرد. فضای کارگاه 30 متر است و میزها به فاصله کم از هم کنار یکدیگر چیده شدهاند، در حدی که یک نفر بتواند بهسختی از میان آنها رفتوآمد کند. سقف هم کوتاه است و همین که وارد فضا میشوی گرما و بوی نامطبوع به صورتت میزند و نفست را بند میآورد. پرزهایی که در هوا معلق است دیده نمیشود اما بعد از چند دقیقه راه گلویت را میخاراند و باعث نفستنگی میشود.
مینا در ضبطصوت کارگاه یکی از آلبومهای خوانندههای جدید را گذاشته و همراه با چرخ کردن پارچهها با آن زمزمه میکند. یک کتری برقی هم با چند لیوان شیشهای روی میزی کوچک قرار دارد و تعدادی قابلمه کوچک و ظرف هم آنجاست که کارگرها هرروز آن را پر از غذا میکنند و میآوردند. مینا میگوید: «شبها تا ساعت هفت اینجا هستم و بعد به خانه میروم. تازه باید غذا بپزم و به کارهای بچهها رسیدگی کنم. بیشتر زنهایی که اینجا کار میکنند یا مجرد هستند و یا اینکه بچه ندارند. اینکه زنی از ساعت 7 صبح از خانه بیرون بیاید و ساعت 9 شب به خانه برسد یعنی اصلا در خانه حضور ندارد. شوهرم هم کارگر است و حقوقی که میگیرد کفاف زندگیمان را نمیدهد. به خاطر همین مجبوریم هردو با هم کارگری کنیم. دو سال است اینجا کار میکنم اما تازه دو ماه است بیمه شدهام. در تمام این مدت بارها به صاحبکارم درباره بیمه گفتهام و او هم من را تهدید کرده که از کار اخراجم میکند. من سکوت کردهام. با خودم گفتهام جای دیگری هم بروم باز ماجرا همین است. باید مدت زیادی کار کنم تا صاحبکار به من اعتماد کند و بیمهام کند.»
عروس و داماد در کارگاه لباس عروس
یکی از کارگاههای طبقه سوم پاساژ جمهوری متعلق به خانمی است که او را زمردی صدا میکنند. کارگاهی با 10 کارگر که مدتهاست در آن لباس عروس میدوزند و بیشتر کارگرانش هم زن هستند. وارد که میشوی همهجا پر از تور و نوار و روبانهای سفید و شیریرنگ است. دو کارگر زن افغان میان ایرانیها دیده میشود که خودشان میگویند حقوقشان نسبت به بقیه کمتر است.
تقریبا بیشتر سنگدوزیها، ملیلهدوزیها و گلدوزیهای روی لباسهای عروس و شب را این دو انجام میدهند. برای دوخت تزئینات لباس عروس متری 30 تا 35 هزار تومان دستمزد میگیرند، در صورتی که تزئیناتکارهای دیگر برای این حجم کار حداقل 50 هزار تومان میگیرند. آقایی که در این کارگاه کار میکند داماد خانم زمردی است. شش سال است در این کارگاه کار میکند و سه سال پیش با دخترِ خانم زمردی ازدواج کرد. دخترِ خانم زمردی هم همپای همسرش صبح تا شب در این تولیدی است. همینجا صبحانه و ناهار و شامشان را میخورند و زندگیشان را میگذرانند. تنها شبها برای خواب به خانه میروند و دوباره فردا روز از نو، روزی از نو.