تامین ۲۴/ قسمت پایاننامههای دانشگاه یا جستوجو در بین مقالات علمی-پژوهشی کوهی از مطالب و تحقیقات در مورد مهاجرت را به ما نشان میدهند، هر کدام به دنبال علت و دلیل و پیامد مهاجرت نخبگان میگردند و تلاش کردهاند تا واکاوی کنند تا شاید روزی روزگاری بفهمند که دلیل این مهاجرتهای بیپایان چیست و چرا بسیاری از دانشجویان ما دستهدسته به فکر رفتن هستند و این پدیده قسمتی از ذهن همهشان را اشغال میکند؟ چرا بسیاری از دانشجویان ما زمانی فقط فکر میکنند موفق میشوند که بتوانند برای خودشان پناهگاهی در یکی از دانشگاههای اروپا و آمریکا پیدا کنند و اگر بمانند فقط برایشان حسرت میماند و تا آخر این سوال همراهشان پیش میرود که اگر میرفتم چه میشد و در چه جایگاهی میتوانستم قرار بگیرم.
اما جواب به این سوالات را حداقل من تا به حال پیدا نکردهام، در لابهلای سوالات خشک و بیاحساس پژوهشگران و در بین کتابها دلیلی برای بیسرزمینی پیدا نمیشود که اگر میشد تا به حال لابد این معضل هم حل شده بود و این همه مسئول و رییس و برنامهنویسان کشوری برایش راهی پیدا میکردند. برای همین در میان نوشتن از مهاجرت به سراغ دانشجویانی رفتم که هر کدام یک گوشهای از جهان، مجبور شدند که از مرزهای ساختگی عبور کنند و در شهری کتابهای خودشان را بر بند رخت آویزان کنند و به من بگویند که رفتن چه حسی دارد و برگشتن به وطن و کشورشان برایشان معنا دارد یا نه.
نمیدانم اما این قصهها خوب است یا بد، فقط میدانم این واقعیت که در زمانی کوتاه در بین شمارههای تلفنم دیدم میتوانم دوستانی نزدیک را در دانشگاههای کانادا، آمریکا، مالزی، فرانسه، لندن، استرالیا. و... پیدا کنم، کمی شگفتزدهام کرد و بعد بازهم به نوشتن ادامه دادم. جهان سوم و مهاجرت معنای مهاجرت اصلا با کشورهای جهان سوم و در حال توسعه در ذهن ما گره خورده است، اینکه کشورهای توسعهیافته برای خودشان به جایگاهی دست پیدا کردهاند که میتوانند افراد زیادی را جذب خودشان کنند. در واقع این پدیده در دهـه 1960 در قـالب مهاجرت نخبگان فکری و متخصصان فنی از کشورهای در حال توسعه به مقصد آمریکا، کانادا و اروپای غربی آغاز شد. البته مهاجرت نخبگان از کشورهای پیشرفته به کشورهای پیشرفته دیگر نیز صورت گرفته است مثلا کانادا، آلمان، انگلستان، آلمان و سـوئیس در سـال 1962 در صدر کشورهایی بودند که نیروهای مختصص آنها به خارج بهویژه آمریکا مهاجرت کردهاند.
همچنین بر اساس یـافتههای تـحقیقی مهمترین عامل پیشرفت صنعتی کشورها، تربیتی نیروی انـسانی مـتخصص و بعد از آن بر عامل دوم یعنی تحقیقات و علوم تـاکید شـده است. عوامل متعددی در مهاجرت نخبگان دخالت دارند که در این بین نقش دانشگاه به عـنوان سـازمانی که این افراد در آن به فـعالیت عـلمی مشغول بـودهاند، قابل تـوجه است. مهاجرت دوباره ساختن است نوید میگوید برای من رفتن انتخاب نبوده است، «در دانشگاه شریف هر کسی اطراف من بود یا رفته بود و یا داشت میرفت، به نوعی هر کسی که میتوانست قصد رفتن داشت».
این دانشجوی فعلی دکترای فلسفه سیاسی در نیویورک ادامه میدهد: «من قصد داشتم رشتهام را عوض کنم و خوب به نظرم این مساله خیلی معلوم است، چون امیدی نداشتم بتوانم در ایران کاری که دوست دارم را انجام دهم خصوصاً از لحاظ آکادمیک. در ذهنیتی که بزرگ شدم، راه خوب و راه فرار رفتن بود. از جنبههای سیاسی گرفته تا اجتماعی و همه مسائل و مشکلات زندگی روزمره یک ذهنیتی برای من ساخته بود که باید بروم. اما از لحاظ علمی هم این موضوع مهم بود و الان هم فکر میکنم که تصمیم درستی گرفتم و درست فکر کردم.» نوید تاثیر مهاجرت بر روی شخصیت فردیاش را اینگونه توضیح میدهد: «من چون همه چیز را از منظر زبانی میبینم، وقتی که زندگی زبانی انسان تغییر میکند، شخصیت متفاوتی هم به وجود میآید. من خودم فکر میکنم بسیار تغییر کردهام و نمیدانم این تغییرات را باید به حساب مهاجرت گذاشت یا نه، اما من هر سال درحال تغییر کردنم و این برای من خیلی خوب است.
اگر قرار باشد کارهایی که میکنیم ما را تغییر ندهد، پس چیزهایی که میخوانیم و تجربه به چه درد خورد؟» «واقعا قضیه علمی برای من مهم است، چون بیشتر زندگی من در دانشگاه میگذرد و خودم را در فضای دانشگاه تعریف میکنم. از لحاضا بینش سیاسی هم تغییر کردهام، اما خوب باز هم سخت است که بگویم این تغییرات ناشی از زندگی در آمریکا بوده و یا اگر در ایران هم این کتابها را میخواندم تغییر میکردم، البته تجربه زندگی در اینجا یکسری مسائل را برایت رو میکند و خیلی تاثیر دارد. البته فکر میکنم خیلی مدارا در رفتارهایم بیشتر شده، مخصوصا در رابطه با مذهب.» او کمی اینجا بیشتر فکر میکند و با مکث ادامه میدهد: «مفهوم ایران برایم تغییر کرده و دیگر به معنای خانه به آن نگاه نمیکنم، یعنی بعد از 5 سالی که خارج از ایران زندگی کردم، نگاهم به ایران توریستیتر شده و شبیه قبل نیست.
وقتی الان به خودم نگاه میکنم فکر میکنم جای خوبی ایستادهام و از این که این کار را انجام دادم راضیام و خوشحال. اما اگر برگردم شاید اول یک کشور اروپایی غیرانگلیسیزبان را ابتدا انتخاب کنم و بعد به آمریکا بروم، چون اگر به زبان مسلط نباشیم در حدی که بتوانیم بر سر کلاسها مثل بقیه آمریکاییها بحث کنیم، احساس شکست میکنیم و این قدرت از ما گرفته میشود و به نوعی در درجه دوم اهمیت قرار میگیریم.» داستان مهاجرت اما برای این دانشجوی فلسفه سیاسی به گونهای دیگر معنا میشود: «مهاجرت داستان دوباره ساختن است. خیلیها حبابی را میسازند و درون آن زندگی میکنند، تمام دوستان خودشان را مثلا از ایرانیها انتخاب میکنند و در واقع احساس غربت اینجاست که شکل میگیرد، از نظر من، مهاجرت به معنای اینکه با گذشته خداحافظی کنیم و گرنه در آن بمانیم، باعث میشود به چیزهایی که میخواهیم، نرسیم.» از او میپرسم به ایران چقدر فکر میکند و دغدغههایی که در ایران داشته هنوز هم برایش اهمیت دارد یا نه؛ «در سالهای اولی که بودم، به ایران فکر میکردم، به غیر از آن الان دیگر این طوری نیست، خیلی از روابط دوستی من در گذشته، الان تغییر کرده و انگار من وقتی به ایران فکر میکردم و یا با دوستان ایرانی رابطه برقرار میکردم که پناهگاهی برای من باشند ناشی از عدم برقراری رابطه با دنیایی بود که در آن زندگی میکنم.» «من هنوز هم همان دغدغههای اجتماعی و سیاسی را دارم، اما حوزهاش فرق کرده، شاید اخبار ایران را یک ماه دنبال نکنم و تونس در یک زمانهایی برایم اهمیت پیدا کند. کلا روابط بینالملل و اقتصاد سیاسی کشورهای خاورمیانه برایم مهمتر شده، فکر میکنم الان جای دیگری میتوانم دغدغههایم را دنبال کنم.
قضیه جنسیت برایم اهمیت پیدا کرده و کلا خیلی فعالتر شدهام نسبت به زمانی که ایران بودم. در ایران در بسیاری جهات محافظهکارتر بودم.» تبیین مهاجرت برای روشن شدن علل و عوامل بروز ایـن پدیده میتوان از الگوهای نظری مختلف کمک گرفت. الگوی نخست، «نظریه محرومیت» است که ریشه مـهاجرت بینالمللی را محرومیت از هدفهای با ارزشی میداند که در نظام محلی قابل دسترسی نیست. الگوی دوم، «نظریه مرکز- پیرامون» است که علل مهاجرت و فـرار مـغزها را در فقدان تقاضای موثر اقتصادی در کشورهای پیرامونی میداند. الگوی سوم «نظریه نوسازی» است. این دیدگاه عامل مهاجرت را در شکاف بـین جامعه سـنتی و مـدرن و پیامدهای آن جستجو میکند. الگوی چهارم یا «نظریه اجتماعات پژوهشی» بیان میکند که دانش در یک فرایند گروهی با شکلگیری مـناسبات منحصر به فرد خلق و تولید میشود. این مناسبات از آنجا که در پیوند با مجموعههای انسانی و تـکنولوژیک خاص متولد میشوند موجب مـیشود اجـتماعات پژوهشی قابل مشابهسازی نباشد. از این رو پژوهشگران در صورت فقدان شکلگیری این مناسبات به سمت فضاها و مجامع علمی بیرون کشانده میشوند تا هویت خود را حفظ و استمرار بخشند.
الگوی دیگر برای توضیح و تبیین علل و عوامل این پدیده «نظریات جهانی شـدن اقتصاد و فرهنگ» است و در نهایت نظریه «نظام آموزشی اقتباس» است که ریشههای پدیده را در فقدان ارتباط آموزشها با نیازهای جهان کار میداند. از طرفی دیگر، بهطورکلی سه رویکرد پایه درباره نـخبگان فـکری، علمی و هـنری و بهرهوری از آنها وجود دارد که از این قرارند: 1. رویکرد انسانگرا (اومانیستی)؛ 2. رویکرد توسعهای؛ 3. رویکرد ابزاری. رویکرد ابزاری معمولا توسط ایدئولوژیها و دولتهای اقتدارگرا مورد استفاده قرار مـیگیرد. مقصود فراستخواه در مقاله «در چیستی و چرایی رانش و گردش مغزها در ایران» راجع به این رویکرد مینویسد: در این رویـکرد، هدف از مـقابله با مهاجرت مغزها و حفظ و استفاده از نخبگان، حفظ قدرت حـاکمان و پیـشبرد اهداف حکومتی است.
کانون توجه این رویکرد، بهرهبرداری از دانش و هنر و مهارت و توانایی نخبگان برای مقاصد و ترجیحات خصوصی است و حقوق و آزادیها و ابـتکارات نخبگان، یا اسـاسا مورد توجه قرار نمیگیرد یا از اهمیتی ثانوی و فرعی برخوردار است. قانونمندی؛ عنصری گم شده شروان بابامحمدی آذر 88 برای ادامه تحصیل به مالزی مهاجرت کرده و در ایران هم در دانشگاه مازندران مهندسی شیمی خوانده، الان هم دانشجوی دکترای مهندسی شیمی است و در همانجا هم به عنوان محقق کار میکند. وقتی از او میپرسم که اگر یک عامل را بخواهد به عنوان مهمترین عامل مهاجرت خودش بیان کند به چه چیزی اشاره میکند، میگوید: «تنها عاملی که خیلی میتواند موثر باشد این است که دلم میخواست تجربه جدیدی داشته باشم. با اینکه مالزی از نظر قانونمداری با بسیاری از کشورهای دیگر قابل مقایسه نیست، اما من متوجه شدم وقتی در کشوری زندگی میکنید که خیلی چیزها سر جای خودش قرار دارد، احساس بهتری داری و دلت نمیخواهد به زندگی برگردی که هرج و مرج در آن حاکم است. این مهمترین تاثیر زندگی در مهاجرت برای من بوده». «اگر به عقب هم برگردم باز هم به مهاجرت فکر میکنم و البته ممکن است باز مالزی را انتخاب نکنم.
از زمانی که ایران را ترک کردم، احساسم نسبت به فضای ایران نهتنها کمرنگ نشده که بیشتر هم شده، دغدغههای فرهنگی و اجتماعی من را در جایی مثل مالزی سختتر میتوان جواب داد، من در اینجا تنها معطوف شدهام به اینترنت و دنیای مجازی که این اتفاق برای من افتاده و من دوستش ندارم، تمام اتفاقات سیاسی و اجتماعی که در ایران میافتاد و یا رخ خواهد داد، ما در بسیاری از مواقع تاثیرش را حس میکنیم، مثلا تحریمها اولین اثر مستقیماش برای بچههایی بود که خارج از ایران بودند و نمیتوانستند پول انتقال بدهند.» او در جواب اینکه اصلیترین تفاوتی که دانشگاهها در مالزی نسبت به ایران وجود دارد چیست؟ به نبود نگاه جنسیتی در محیط آموزشی اشاره میکند و میگوید: «از زمان مدرسه ما با این تفاوت جنسیتی رشد کردهایم و در دانشگاه همراهمان بوده و اینجا بود که تمام این مفاهیم برایم پوچ و بیمعنا شد و تمام این مدت فکر میکردم که چرا باید این همه سال با این دغدغههایی که در حال حاضر برایم بیاهمیت است زندگی میکردم؟ مساله تحصیل و تدریس به زبان انگلیسی هم اتفاق مهمی است، چون چه دوست داشته باشیم و چه نه، زبان علم الان انگلیسی محسوب میشود و در دانشگاه خوب این اتفاق میافتد.» شروان در جواب این سوال که دغدغههایش در حال حاضر متفاوت شده یا نه جواب میدهد: «دغدغه اصلی من این است که بتوانم زندگیای برای خودم دست و پا کنم، من در ایران این دغدغه را داشتم و هنوز هم دارم، به دنبال موقعیتی هستم که بتوانم به یک شرایط اقتصادیای برسم که بتوانم ثباتی درونش داشته باشم. اما به جز این نکته همیشه میخواستم کاری کنم که به درد دنیا بخورد و هنوز هم در این فکر هستم، البته ایران برایم در اولویت اول است اما این احساس خوب همیشه همراهم بوده.
کسانی که رفتهاند به گزارش خبرگزاری تسنیم در 21 تیر 1395 در گفتوگو با رئیس کارگروه نخبگان شورای عالی انقلاب، جدیدترین آمار مربوط به سالهای 2014 و 2015 است و مهاجرت نخبگان با 16 درصد افزایش نسبت به سال 2013 که رقمی نزدیک به 10 هزار بوده به 11 هزار و 300 رسیده است. بنا بر آمارهایی که این مسئول اعلام کرده است، آخرین آمار رسمی از مهاجرت نخبگان کشور به بررسی جامعه آماری 13 هزار و 500 نفری از کنکوریها در دوره 15ساله به سال 91 برمیگردد که طبق آن گزارش در سالهای 76 تا 81 آمار خروج نخبگان 33 درصد بود. این رقم در سال 82 تا 86 به 17 درصد کاهش یافته بود. براساس گزارشهای موجود، اولین مقصد نخبگان ایران برای ادامه تحصیل دانشگاههای آمریکا و سپس کاناداست.
مقایسه وضعیت مهاجرت نخبگان در رشتههای پزشکی و مهندسی، نشان میدهد که در پزشکی بهدلیل طولانی بودن دوره تحصیل و شرایط پذیرش پزشک در کشورهای مختلف شاهد تعداد زیاد مهاجرت نیستیم، اما در دوره مهندسی با توجه به دوره 4 ساله، زودبازده بودن و نیاز کشورها به کارشناسان این حوزه شاهد افزایش مهاجرت نخبگان هستیم. دردناک بودن، بهای مهاجرت مینا 5 سال است که مهاجرت کرده، رشته اصلیش حقوق دانشگاه شهید بهشتی بوده و در حال حاضر هم در فرانسه، دانشجوی دکترای حقوق خصوصی است. او روی سیستم قضایی و بحث حقوق کودکان در حال حاضر تحقیق و پژوهش میکند و دلیل اصلی مهاجرتش را فضایی که در دهه گذشته در جامعه رواج داشته. او که در انجمن اسلامی دانشگاه بهشتی هم مسئول یکی از کمیتههای اصلی بوده میگوید: «دوستانم داشتند ستارهدار میشدند و فضای یأس در بین اساتید زیاد بود: و بعضیها هم اخراج شدند، فضا به گونهای بود که نمیتوانستم خودم را تصور کنم که میتوانم در ایران باز هم زندگی کنم و کارهای تحقیقی انجام بدهم.» او ادامه میدهد: «یک بخش زیادی از خشمهای فروخورده دارم که برمیگردد به ایران، اما زندگی خارج از ایران هم خیلی بر روی شخصیتم تاثیر گذاشته، اول اینکه پیر شدم و آرام و صبور.
حداقل در ایران اگر سیستمی ناکارآمد بود مثلا در یک ادارهای، ممکن بود با داد و بیداد کردن مشکلت حل شود، اما اینجا با وجود که این سیستم به همان بدی است، اما دیگر داد و بیدا هم نمیکنم و کاری هم نمیشود کرد. سرخوردگیای قبلی شدید بود. اینجا فقط یک آزادی کاذبی هم وجود دارد و فقط میتوانم بگویم اینکه از تنش دور هستم.» مینا در جواب من وقتی میپرسم اگر زمان برگردد چه کاری انجام میدهد میگوید: «دوباره حتما مهاجرت میکنم، حتما دلم میخواهد از یک کشوری به کشور دیگر بروم، در درون خودم انگار با یک تناقضی روبهرو هستم، از یک طرف خیلی وطندوست هستم و از طرف دیگر از ایده در یک جا ماندن خوشم نمیآید. این تجربه مهاجرت باعث شد به صورت دردناکی بزرگ شوم. شاید اگر پول داشتم، یک کشور سرمایهداری مثل کانادا و یا آمریکا را انتخاب میکردم و اینبار «کلا به صورت بیمارگونهای به ایران فکر میکردم، خصوصا در اوایل مهاجرت این حس شدید بود، انگار دچار یک سوگ و ماتمی دائمی برای این دوری بودم. اما خب هر سال این حس به صورت تصاعدی کمتر میشود. الان اگر همسایهها بگذارند، واقعا اینجا را هم به عنوان خانه میشناسم. بیشترین حسی که ولی نسبت به ایران دارم نوستالژی است، رویای برگشتن به ایران ندارم و آرامش بیشتری دارم.
البته دغدغههایم نسبت به قبل بیشتر شده، و همه انگیزه حقوق خواندم به خاطر بچههای کار در چهارراههای ایران بود، و تنها تفاوتش این است که الان فهمیدم بچهها در تمام جهان مشکل دارند و باید کسی به فکرشان باشد. حتی اگر در کشور پیشرفتهای باشیم». «در مرور زمان اتفاقی که برایم افتاده این است که به صورت شبانهروز اتفاقات بینالملل را دنبال میکنم وقتی که در ایران هستیم رابطه ما و دولت است که خب خیلی چیزها را تعیین میکند. اما وقتی که در بیرون هستیم، ایران تبدیل به یک کلیتی میشود که باید در برابر بقیه از آن دفاع کنیم، به خاطر واکنشهایی که مردم در اینجا دارند.» او در برابر سوال تفاوت دانشگاههای ایران و فرانسه کمی عصبی میشود و میگوید: «بزرگترین تفاوت دانشگاههای ایران و فرانسه، تفاوت در بحث علمی آن است، بیسوادی و سادهانگاری اساتید به صورت غیرقابل باوری در دانشگاههای ایران زیاد است. من کلی دانشجوی دکترا میشناسم که در ایران مشغول نوشتن پایاننامه برای بقیه هستند و این واقعا دردآور است. در ایران به کار تحقیق بهای کافی داده نمیشود. سیستم به نظر منظم نیست و اگر روزی هم فکر میکردم که ممکن است برگردم و استاد شوم، حقیقتا دیگر برایم بیمعناست، چون که نظام دانشگاهی مامشکل دارد. تازه من از وضعیت دانشگاههای خوب تهران خبر دارم و دانشگاههای دیگر واقعا معلوم نیست در چه فضایی به سر میبرند. دانشگاههای فرانسه هم ایراد دارد، اینکه کاری به دانشجو ندارند و خود دانشجوی ارشد یا دکترا باید به دنبال کار خودش باشد، اما خب باز هم قابل تحملتر است.» روایتها ادامه دارد، از تمامی جهان، صداهای مختلف دانشجویانی اما به گوش میرسد که با وجود اینکه تجارب دردآوری را پشت سر گذاشتهاند، اما همه از این حرف میزنند که پای رفتشان، به نوعی بر پای ماندشان پیشقدم شده و آینده در ابهام فرو رفته است. شاید که ابژه ایران برایشان باز هم تبدیل به سوژه شد.