تامین ۲۴/ یک هفته یا یک ماه یا شاید هم بیشتر. انتظار سخت است. تمام زندگی محیطبانها و خانوادههایشان در انتظار میگذرد. انتظاری که گاه به خبر مرگ منتهی میشود. محیطبانهایی که به دست شکارچیان کشته میشوند یا در بلایای طبیعی جانشان را از دست میدهند. زنانی که شوهرانشان روزها و شبها را در جنگلهایی بدون کوچکترین ارتباط و خبری سپری میکنند، بیآنکه خبری از آنها داشته باشند. زندگی فاطمه اینطور میگذرد. شوهرش محیطبانی در منطقه خارتوران شاهرود است و خودش در شاهرود زندگی میکند.
دختر ششسالهای به نام مهسا دارد. پدر وقتهایی که در خانه نیست، اگر اقبال داشته باشد و گوشیاش آنتن بدهد، برای مهسا با تلگرام عکس میفرستد. فاطمه میگوید: «حسن موتوری دارد که آینه دق من است. وقتهایی که نیست با خودم میگویم نکند با این موتور تصادف کند و کسی نباشد سراغش برود و نجاتش دهد. یا اینکه روی موتور شکارچیها به او تیراندازی کنند و نتواند از خودش دفاع کند. به خدا شب و روز با این فکر و خیالها آرام و قرار ندارم.» اما حسن میگوید: «طبیعت و همه حیواناتی که در آن زندگی میکنند بخش زیادی از عشق و علاقه و دلبستگی من به این دنیا هستند. سختی کار ما هم همین است که عشقمان به کارمان گره خورده. وقتهایی که در اتاقک نگهبانی نشستهام تمام حواسم به صداهایی است که از بیرون میآید. شاید هفتهها بگذرد و من خواب عمیق و راحت نداشته باشم. البته شیفتهای ما هفتروزه است. در طول هفته صرفا اگر کار اضطراری پیش بیاید به شاهرود میروم. چون هم هزینه کرایه راه زیاد است و هم اینکه ممکن است از حقوقم مقداری را کسر کنند. به خاطر همین ارزشش را ندارد. حقوق ماهیانه من 800 هزار تومان است، آن هم با اضافهکاری! اگر بخشی از آن را برای رفتوآمد هزینه کنم دیگر چیزی برایم نمیماند.» حسنآقا میگوید: «متاسفانه مردم بومی این منطقه درک درستی از طبیعت ندارند، به خاطر همین کار ما سختتر است. در این منطقه نمونههای کمیاب حیواناتی پیدا میشود که در حال انقراض هستند و ما باید محیط را برای زندگی آنها مناسب نگه داریم. متاسفانه مردم درک درستی از شغل ما هم ندارند.»
از کودکی عاشق طبیعت بودم
احمد بحری محیطبان جوانی است که در قم زندگی میکند. او در صفحه اینستاگرامش از روزمرگیهای یک محیطبان مینویسد و تعداد بالای دنبالکنندگان صفحهاش میگوید که مردم علاقهمند به کارش هستند. او سعی دارد آگاهی مردم را درباره شغلش بالا ببرد و آنها را از سختیهایی که هرروز با آنها دستوپنجه نرم میکند آگاه کند. میگوید: «من استخدام رسمی اداره محیطزیست هستم و بعد از رفتوآمدهای فراوان دو سال طول کشید تا استخدام شوم. سال ۸۳ وقتی خدمت سربازی را تمام کردم، آگهی استخدام اداره محیطزیست را در روزنامه دیدم و فورا ثبتنام کردم و مدارکم را فرستادم. دوران سربازی را در اداره منابع طبیعی بهصورت امریه گذرانده بودم و چون فوقدیپلم منابع طبیعی داشتم، در دوران سربازی اطلاعاتم را درباره منابع طبیعی و محیطزیست زیاد کردم. البته علاقهمندیام هم هرروز بیشتر شد و این فرصت خیلی خوبی بود تا در محیطی جدید استخدام شوم و کار کنم. یادم هست از اداره محیطزیست و وظایفش چیز زیادی نمیدانستم و فقط به طبیعت علاقهمند بودم.
کودکی من مصادف شده بود با دوران جنگ. بمباران هوایی زیاد بود و پدرم دست من و مادرم را گرفت و به روستایمان برد. آنجا من و همسنوسالهایم بیشتر وقتمان را در باغها میگذراندیم و یا به کوه و دشت میرفتیم. خاطرات آن دوران هنوز هم در ذهن من باقی مانده است. در دوران دانشگاه هم به دلیل رشته تحصیلیام، با اردوهای علمی که ما را به جنگلها و مراتع شمال و مرکز ایران میبردند، احساس بیشتری نسبت به طبیعت پیدا کردم. روزهای اول خدمتم در تالاب کوچکی در اطراف قم برایم پر از خاطرات خوب و بد است. شکارچیهایی که چند پرنده را شکار کرده بودند، اولین متخلفانی بودند که دستگیرشان کردم و به اداره تحویلشان دادم.» احمد بحری وقتی از خاطراتش با طبیعت میگوید صدایش عوض میشود و معلوم است که ذوقزده است.
درباره مشکلات کارش میگوید: «بر اساس قانون، همه محیطبانها باید بیمه تامیناجتماعی باشند، اما هنوز بعضی از آنها در شهرهای دورافتاده هستند که بیمه نشدهاند یا خودشان اهمال کردهاند یا اینکه محیطزیست منطقهشان همکاری لازم را با آنها نداشته است.» احمد بحری میگوید: «بیمهای هم داریم که اسمش بیمه مسئولیت است. محیطبانها به علت کار سختی که دارند باید بیمهای داشته باشند که آنها را در مقابل بلاهایی که سر راهشان است بیمه کند. محیطبانی که مدام هنگام کار دچار آسیبدیدگی میشود نمیتواند تنها با بیمه تامیناجتماعی مشکلات درمانیاش را حل کند. این بیمه کمک میکند تا اگر اتفاقی هنگام برخورد آنها با شکارچیان بیفتد از آنها حمایت شود.» خاطرات تلخ کشته شدن محیطبانها را به یاد میآورد و میگوید: «اگر قوانین سنگینی برای مجازات آنانی که به محیطبانان حمله میکنند در نظر بگیرند شکارچیها جرئت نمیکنند روی آنها اسلحه بکشند. آنوقتها شکارچیها در صورت شکار غیرمجاز علاوه بر پرداخت جریمه، باید جرائم کیفری را نیز پرداخت میکردند و حتی گاهی به حبس نیز محکوم میشدند.»
از خانواده شهدای محیطبان حمایت نمیشود
امیر عابدی از دیگر محیطبانانی است که در منطقه خارتوران شاهرود فعالیت میکنند. او سه سال است در این منطقه مسئولیت محیطبانی را بر عهده دارد و از کشته شدن همکارانش خاطرات بدی دارد. میگوید: «متاسفانه در سالهای گذشته محیطبانهای زیادی در اطراف منطقه ما جان باختند، در حالی که از خانواده آنها نه حمایت مالی شد و نه حمایت معنوی. همین حالا هم تعداد زیادی از محیطبانها هستند که به خاطر حفاظت از محیطزیست و حیوانات پشت میلههای زندان به سر میبرند، در حالی که نمیتوانند دیههایی که برایشان بریده شده را بپردازند. باید قانونی وضع شود که از محیطبانها در این مواقع حمایت کند.» عابدی رشته جنگلداری را در دانشگاه منابع طبیعی گرگان خوانده و از کمبود محیطبانهایی شکایت میکند که باید بخشهای زیادی را پوشش دهند. میگوید: «شیفت کاری ما ششروزه است و مساحت استحفاظیمان بسیار زیاد است. در هر بخش باید حداقل دو نفر محیطبان بگذارند اما تعدادشان محدود است. اصولا جامعه ما به مسئله محیطبانی اهمیت نمیدهد. ۱۱۹ محیطبان و ۱۵ جنگلبان شهید داریم و بیش از ۳ هزار و ۵۰۰ نفر از جنگلبانان و محیطبانان تا حالا مجروح و قطع عضو شدهاند و همسر و فرزندان برخی از آنها تهدید شده و خانههایشان آتش گرفته است، اما حتی یک میدان، خیابان، مدرسه به نام هیچ محیطبان یا جنگلبان شهیدی نداریم یا قصه قهرمانیهای آنها را وارد کتابهای درسی نکردهایم. محیطبانان و خانوادههایشان هیچ احساس منزلتی از داشتن این شغل نمیکنند. به خاطر شهید شدن حدود ۱۴۰ محیطبان و جنگلبان و کشته شدن ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر از قاچاقچیان و شکارچیان، وقتی برای استخدام محیطبان فراخوان میدهیم در برخی از استانها حتی یک نفر هم داوطلب نداریم. این وضعیت سخت محیطبانی است.»