
«تولید» تفریح لذتبخش من است!
۷۶ساله است و روزی ۱۲ ساعت کار میکند. کارش را از شاگردی در بازار تیمچه شروع کرده و حالا شرکتش ۳۰۰ میلیارد ریال سرمایه ثبتی دارد و تولید سالانهاش به صورت میانگین به ۴۰- ۴۲ هزار تن میرسد.
۷۶ساله است و روزی ۱۲ ساعت کار میکند. کارش را از شاگردی در بازار تیمچه شروع کرده و حالا شرکتش ۳۰۰ میلیارد ریال سرمایه ثبتی دارد و تولید سالانهاش به صورت میانگین به ۴۰- ۴۲ هزار تن میرسد.
تأمین۲۴/ 76ساله است و روزی 12 ساعت کار میکند. کارش را از شاگردی در بازار تیمچه شروع کرده و حالا شرکتش 300 میلیارد ریال سرمایه ثبتی دارد و تولید سالانهاش به صورت میانگین به 40- 42 هزار تن میرسد. در حال حاضر بیش از 600 کارگر فعال دارد. او این مسیر را چگونه طی کرده تا به این پایه از موفقیت رسیده؟ هوش مدیریتی و صداقت را از مهمترین ویژگیهای این کارآفرین برمیشمارند. خودش پشتکار را عامل موفقیتش میداند. حاج محمدنقی کلافچی کارآفرینی است که چندینبار کارش را از صفر آغاز کرده است. «کار» مهمترین بخش زندگی حاج محمدنقی کلافچی است و «تولید» لذتبخشترین تفریحش
پادویی در بازار
محمدنقی در بحبوحه جنگ جهانی دوم در همدان به دنیا آمد. از نوجوانی وارد بازار تهران شد و کار را با پادویی و شاگردی شروع کرد. «از کودکی کار را شروع کردم و از همان زمان با توجه به شغل پدرم که فروشنده لوازم مرتبط با فرش بود با کسبوکار آشنا شدم. همزمان با درس و مدرسه در مغازه پدرم کار میکردم تا اینکه بعد از گرفتن گواهینامه ششم، درس را رها کردم و به صورت جدی وارد بازار کار شدم، البته چند سال بعد دوباره همزمان با کار به مدرسه شبانه رفتم و دیپلم گرفتم.»
بعد از گرفتن دیپلم مشغول لباسفروشی میشود. سپس وارد کار فروش چینی و بلور میشود و تا همین امروز هم به شکلهای مختلف در همین زمینه فعالیتش را ادامه میدهد: «از 12سالگی وارد این کار شدم. آن زمان برای آقای لباف، یکی از تجار مشهور و بهترین خردهفروشهای بازار، کار میکردم. پسرعمهام که شاگرد یکی از تجار بود من را به او معرفی کرد و حدود 3 سال آنجا بودم تا اینکه در تجارتخانه و شرکت ستاره که مالکیت آن با هندیها بود فعال شدم. کار آنها واردات چای، نارگیل و صادرات زیره بود. در این مجموعه هم حدود سه سال حضور داشتم تا اینکه دوباره به تجارتخانه آقای لباف برگشتم و باز سه سال آنجا بودم تا اینکه کار خودم را شروع کردم.»
محمدنقی کارش را با دستمزد، روزی 2 تومان آغاز میکند، در شرکت ستاره این مبلغ تقریبا به روزی 5-6 تومان میرسد و پس از آن هم با روزی حدود 10 تومان به تجارتخانه اول برمیگردد.
با چهار هزار تومان سرمایه شروع میکند
«حدودا 20ساله بودم که کار خودم را شروع کردم. تقریبا 3-4 هزار تومان سرمایه داشتم که دفتری در بازار تهران خریدم و مشغول حقالعملکاری شدم و در کنارش هم کار واردات انجام میدادم. مشتریهایی در آبادان، اهواز و خرمشهر داشتم که برای آنها جنس بلور و چینی تهیه میکردم و کمیسیون میگرفتم.»
این دفتر را سه سالی داشت. «اول تنها کار میکردم ولی بعد شاگرد گرفتم و حتی با یکی از تجار دیگر هم مدتی شریک شدم و کار را گسترش دادم تا اینکه با مشکلی سیاسی روبهرو شدم و همهچیزم را از دست دادم و چند سالی کلا از کار دور شدم و بعد از آن همه چیز را دوباره از صفر شروع کردم.»
این دومین بار است که او کارش را از صفر شروع میکند اما یک لحظه هم امیدش را از دست نمیدهد: «اعتبارم در بازار، تجربه سالها کار و تجارت بود. با یکی از تجار شریک شدم، مغازهای گرفتیم و کار را شروع کردیم؛ از کشورهای آسیای دور مثل کره و ژاپن و کشورهای اروپایی مثل فرانسه بار شیشه و بلور میآوردیم و در بازار میفروختیم و این کار را تا زمان پیروزی انقلاب و کمی بعد از آن ادامه دادیم تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد و عملا واردات و تجارت تعطیل شد.»
از سال 63 تا سال 64 بیکار میماند: «میتوانم بگویم برای 3-4 سال کار خاصی انجام نمیدادم. البته تنها نبودم، شرایط اکثر تجار همین بود. در این مدت حتی چند ماهی هم با تعداد دیگری از تجار به سفر رفتیم و به دنبال ایدهای برای راهاندازی کار بودیم ولی درنهایت به نتیجه نرسیدم.»
سفرهای او ادامه پیدا میکند: «ما عضو اتاق بازرگانی بودیم. توصیهنامهای از اتاق گرفتیم و برای بررسی و مطالعه شرایط کسبوکارها به چندین کشور رفتیم و بیش از سه ماه سفرمان طول کشید. اول از آسیا شروع کردیم؛ هنگکنگ، تایلند، ژاپن و کره و بعد هم رفتیم آمریکا و از سانفرانسیسکو تا نیویورک را چرخیدیم و در آخر هم رفتیم اروپا و از آلمان، ایتالیا، لهستان و فرانسه دیدن کردیم. همه ما تاجر بلور و چینی بودیم. از کارخانهها دیدن میکردیم، به بازارها میرفتیم و کارهایی از این دست انجام میدادیم و البته میگشتیم و شرایط اقتصادی کشورها را بررسی میکردیم.»
بعد از این سفرهاست که او عازم دبی میشود: «تصمیم گرفتم به دبی بروم و تجارتخانه را آنجا که در حال تبدیل به یکی از مراکز بزرگ تجاری جهان بود دوباره راهاندازی کنم و همین کار را هم کردم.»
بازگشت به ایران
بعد از 20 سال زندگی و فعالیت اقتصادی در دبی، به ایران بازمیگردد: «با 4 نفر شریک شدم. در زمینه تجارت بلور و چینی فعال بودم. مدتی نگذشت که به بزرگترین توزیعکننده بلور در منطقه تبدیل شدیم؛ البته در خود دبی هم سه فروشگاه راهاندازی کرده بودیم.»
محمدنقی بار دیگر کار متفاوتی را میآزماید: «فکر کنم اواسط سال 1375 بود که شرکایم به این فکر افتادند؛ البته ابتدا پیشنهاد شراکت و سرمایهگذاری در احداث کارخانهای در حال ساخت در اصفهان به ما داده شد که شرکایم آن را رد کردند و خودشان به این فکر افتادند و وسوسه شدند که کارخانه ساخت بلور و کریستال با استانداردهای روز جهان راهاندازی کنند. فکر کنم اواخر سال 75 شروع کردیم و کلنگ کار را زدیم و از 1378 هم تولید و بهرهبرداری را شروع کردیم. سرمایه ثبتی ما 10 میلیارد تومان بود و زمین کارخانه را در شمسآباد برای شروع کار خریدیم.»
در دوران آغاز کار تولیدی در ایران، هنوز در دبی زندگی میکرد: «وقتی دوره جدید شروع شد و بهتدریج کارها پیش رفت، متوجه شدم که متاسفانه به دلیل طراحیهای نامناسب و سیاستهای خاص مدیریتی با مشکلات بسیاری روبهرو شدیم و کارخانه با خطر ورشکستگی روبهرو است. آن زمان حدود 1200 نیرو در مجموعه کار میکردند و بازده و راندمان کارخانه هم زیر 50 درصد بود.»
زمان میگذرد و او بهتدریج با شریکهایش به اختلاف برمیخورد و از آنها جدا میشود: «آن زمان تقریبا کارخانه نصفونیمه کار میکرد، شرایط سخت و پیچیدهای بود. کارخانه وضعیت ناهنجاری داشت و با همه بدهیها و چالشهایش به من واگذار شد. تا آن زمان به صورت مستقیم کار تولیدی انجام نداده بودم، هیچ شناختی نداشتم و کار را بلد نبودم تا اینکه کمکم سوار کار شدم. شاید باورتان نشود، این بار هم از زیر صفر شروع کردم چراکه زمانی که کارخانه را تحویل گرفتم حدود 40 میلیارد تومان بدهی داشتیم.»
این بار اما آغازش از صفر، دستاوردهای بزرگی به همراه میآورد، به طوری که در حال حاضر سرمایه ثبتی شرکت 300 میلیارد ریال است. او کارکنان زیادی دارد. فرازونشیبهای زیادی را طی کرده و دین خود را به زندگی بهراستی ادا کرده است. او اعتقاد دارد که باید همیشه کار درست را انجام دهد و بیهوده خرج و اسراف نکند. انگلیسیها یک ضربالمثل دارند که میگوید: «شما از پنیها (پول خرد) مراقبت کنید، پوندها از خودشان مراقبت میکنند.»
منبع: هفته نامه آتیه نو/ فاطمه علی اضغر