
سلامت روان؛ چالش بزرگ دنیای مدرن
پژوهش های ژان توئنج، جامعه شناس آمریکایی نشان می دهند که «زندگی مدرن برای سلامت روانی انسان ها خوب نیست»
پژوهش های ژان توئنج، جامعه شناس آمریکایی نشان می دهند که «زندگی مدرن برای سلامت روانی انسان ها خوب نیست»
نویسنده: ژان هانا ادلستین
مترجم: آزاده شعبانی
منبع: گاردین
تامین ۲۴/ تجربیات جهانی حاکی از آن است که نسل های گذشته زندگی شادتر و سعادتمندانه تری نسبت به انسان های عصر حاضر داشته اند.
سلامت روان ما طی 80 سال گذشته، متحمل رنج های بسیاری شده است. دلایل مرتبط با مشکلات روانی عصر ما پیچیده است. با این حال نمی توان نادیده گرفت که چنین مشکلاتی زندگی ما را در جامعه طاقت فرسا کرده است، چرا که در جوامع امروز غالبا تمامی واکنش ها به درخواست های کمک در این زمینه با شکست رویارو شده است.
اضطراب و افسردگی به شدت افراد را تنها کرده است. با توجه به داده های یک کتاب تازه انتشاریافته، تعداد جوانان آمریکایی که برای مقابله با بیماری های مربوط به سلامت روان خود در حال تلاش هستند، طی 80 سال گذشته به صورت مداوم افزایش یافته است. جامعه شناس آمریکایی، ژان توئنج، نویسنده کتاب «نسل من» اظهار می کند که چرا جوانان آمریکایی جسورتر، بی پرواتر، محق تر و در عین حال تیره بخت تر از زمان های گذشته هستند؟ او می گوید، پژوهش هایش او را به این نتیجه رسانده است که «زندگی مدرن برای سلامت روانی انسان ها خوب نیست»
با اندازه گیریِ مرتبِ نشانه های مرتبط با افسردگی و اضطراب همچون خواب اندک، مشکلات حافظه، اختلالات تمرکز و یادگیری، توئنج به این نتیجه رسیده است که پدران و مادران ما نسبت به نسل ما بسیار خوشبخت تر بوده اند، یا حداقل می توان گفت که کمتر افسرده و مضطرب بوده اند.
ژان توئنج می گوید: افزایش بیماری های روانی مرا متعجب نمی کند، چرا که من یکی از همین جوانان آمریکایی هستم. 20 سال پیش بود که افسردگی من تشخیص داده شد و تحت درمان قرار گرفتم، یعنی از سن 14 سالگی. من حالا چندان جوان به حساب نمی آیم، اما احتمال می دهم که همواره افسرده باشم. طی دو دهه گذشته راهکارهای مقابله با این بیماری را آموخته ام و می دانم که چگونه باید خودم را کنترل کنم و به گونه ای زندگی کنم که نشانه های این بیماری روند زندگی مرا مختل نکند. اما حالا من به این نتیجه رسیده ام که بسیار خوشبخت بوده ام که به مراجعی برای کمک گرفتن دسترسی داشته و دارم، اما اکثر جوانان آمریکایی فاقد این کمک ها هستند.
ابایی از نوشتن درباره بیماری خود ندارم و بعید می دانم که بیماریِ من، تاثیری منفی در توانایی من برای انجام شغلی که انتخاب کرده ام، داشته باشد. اما مورد من تقریبا استثنا است. چرا که آمریکایی ها به ویژه جوانان آمریکایی، دسترسی اندکی به مراجع درمانی مناسب در زمینه سلامت روانی دارند، چه به دلیل بیمه های درمانی شان که به اندازه کافی آنها را تحت پوشش قرار نمی دهد و چه به این دلیل که اکثر جوانان از پیگیری درمان در این زمینه احساس خجالت و شرم می کنند.
اگر زندگی مدرن با سلامت روان ما چندان همراه نیست، بخش عمده آن به این دلیل است که بسیاری از جوانان از پذیرش افسردگی به دلیل تاثیرات آن روی شغل و روابط شان واهمه دارند، آن هم در زمانی که آنها دورنمای ذهنی تیره تری درباره آینده خود نسبت به پدر و مادرهایشان دارند.
توئنج چنین می گوید که تغییرات جمعیتی به سوی افرادی که استقلال بیشتری دارند و زندگی هایی که کمتر خانواده محور است، نیکبختی و سعادت را از زندگی افراد سلب کرده است. من نمی خواهم آزادی هایی را که به دست آورده ام از دست بدهم، چون من یک زن هستم و حرکت دوباره به سوی نقش های سنتی و چشم اندازهای آن مرا طبیعتا ناخشنود می سازد، اما متاسفانه یک شرم در زمینه آزادی برای صحبت کردن درباره احساساتمان وجود دارد که مشکلات در این زمینه را حادتر می سازد.
من فکر نمی کنم که اگر جوانان با پدر و مادر، یا پدر بزرگ و مادر بزرگ هایشان در یک خانه مشترک زندگی کنند، حتما خوشبخت خواهند شد و احساس همدلی و عشق خواهند کرد. اما از لحاظ عاطفی عمل کردن در یک محیط اجتماعی که وجوه مختلف زندگی ما را از طریق رسانه های اجتماعی کنترل می کند، طاقت فرسا است و ما را واقعا آسیب پذیر می کند. این یک تصویر تاریک از رویای زندگی آمریکایی است؛ چرا که زندگی واقعی همواره از رویا ها ناامید کننده تر است. شاید اجداد ما کمتر از افسردگی و ناامیدی رنج می بردند چرا که زندگی های آنها کمتر اجتماعی شده بود.
توئنج در این گزارش اشاره می کند که در دهه 90 نشانه های افسردگی و اضطراب بسیار اندک بوده است، چرا که در آن مقطع داروهای ضد افسردگی جدیدی وارد بازار شد. بین 8 تا 10 درصد از آمریکایی از این داروهای ضد افسردگی استفاده کردند و دارو درمانی یک انتخاب مناسب برای درمان بیماری بسیاری از مردم است. اما آیا استفاده از داروها منجر به درمان قطعی می شود؟ تجربه من نشان می دهد که داروها تنها در تشدید نشانه های افسردگی بسیار موثر هستند. علی رغم اینکه مدت زمان زیادی برای افسردگی دارو مصرف می کردم، اما مصرف دارو به هیچ وجه وضعیت روحی مرا بهبود نمی بخشد، اینجا بود که تصمیم گرفتم، روان کاوی را دنبال کنم و با روان درمانی بود که توانستم احساس بهتری داشته باشم و بتوانم با بیماری خود مقابله کنم.
توئنج می گوید که دلمشغولی های الان من با پول و شهرت، احتمالا با احساس بی قراری من مرتبط است. اینگونه دلمشغولی ها افراد را از پیگیری درمان باز می دارد و سبب می شود، کمتر احساس نیاز به کمک داشته باشند.
شما باید از گفتن درباره بیماریتان ابایی نداشته باشید تا بتوانید راحت تر بهبود یابید و برای بهبود اقدام کنید. من افسردگی داشتم، تحت درمان قرار گرفتم و الان احساس بهتری دارم و احساس موفقیت بیشتری می کنم. بهتر است شما نیز با احساس افسردگی خود و درمان آن کنار بیایید تا بتوانید یک زندگی آرام تر و آسوده تر داشته باشید.