
از راه دور سلام
دلتنگیم، دلتنگ ضریح عشق و پرچم سرخی که منادی آزادی و عدالتخواهیاست .
دلتنگیم، دلتنگ ضریح عشق و پرچم سرخی که منادی آزادی و عدالتخواهیاست .
تامین ۲۴/ شهر سیاهپوش است. به هر طرف که نگاه میکنی پرچم سیاهی به دیوار آویخته شده و مردم با لباسهای سیاه در شهر رفتوآمد میکنند. صدای طبل از هر طرف به گوش میرسد و فضای عزاداری روی شهر سایه انداخته است. برای ما که عادت کردهایم به سیاهپوشی هرساله و حتی کمک کردن به فضا، چندان عجیب نیست. حتی سوالی که اینجا پرسیدهایم هم چندان منطقی به نظر نمیرسد. منطقی نیست که در روزهایی که ظلم و آزادگی مدام و مدام در یک جمله تکرار میشوند از دلمردگی صحبت کنیم. این سوال، سوال یک توریست لهستانی است.
کسی که ماه محرم سال گذشته به ایران مسافرت کرد و در مواجهه با فرهنگی متفاوت قرار گرفت. روز اول را در بهت گذراند و روز دوم به این سوال رسید؛ سوالی که احتمالا پاسخ دادن به آن برای خودمان هم جذاب و هیجانانگیز است. روایت دوبارهای است از دل بستن به حریم امن بیادعا. آن هم برای ما که دلمان میخواهد زنده ماندن این فرهنگ را تا ابد ببینیم. برای ما که این ده روز را دل میدهیم به دل یک واقعه تاریخی و سعی میکنیم قدمی ولو کوچک برای زنده نگه داشتنش برداریم.
دلمردگی زمین تا آسمان با این فرهنگ متفاوت است. دلمردگی اتفاق ناخوشایندی است، مترادف با بیانگیزگی، بیخیالی و ناامیدی. آنچه باعث میشود حال و هوای دلمان ابری و بارانی شود. بیحوصلگی به ما فشار بیاورد و بیهدف و سرگردان به راه خود ادامه دهیم. نه توان مبارزه داشته باشیم و نه جرئتش را. باری به هر جهت زمان را بگذرانیم و ندانیم شادمانی را کجای زندگیمان پیدا کنیم. دلمردگی یعنی در شهر بچرخیم و صدای قدمهایمان را بشنویم. دلمردگی یعنی سیاه بپوشی چون رنگهای دیگر را نمیشناسی و نمیبینی. اما در این شهر که سیاهپوش میشود این روزها، هیچکدام از این قاعدهها و قوانین صدق نمیکند. ما رنگهای دیگر را میشناسیم، میدانیم که آبی و سبز و زرد هم رنگهای طبیعت هستند اما دست به انتخاب میزنیم. بگذارید دل به دل آن توریست لهستانی بدهیم که باورش نمیشد در چه فضایی نفس میکشد. چه اتفاقی میافتد که شهر عزادار میشود بیآنکه قلبهایمان تیره و کدر شود؟ چه اتفاقی میافتد که دلمرده نمیشویم.
دغدغههای دهروزه
راهنمای گردشگری که توریست لهستانی را همراهی میکرد، برایش واقعه را توضیح داده بود، موبهمو. میگفت: «آنقدر هیجانزده شده بود که مدام از من جزئیات را میخواست. برایش کتابهایی آوردم و توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده و چرا ما تا این اندازه به چنین واقعهای احترام میگذاریم.» باورش نمیشد، «آنقدر که او را دعوت کردم تاسوعا و عاشورا را در مراسم نذریپزان خانوادگی ما بگذراند. برنامهای که هر سال در باغ پدربزرگ برگزار میشود. تعزیهای در باغ بزرگ، با ناهار نذری و همسایههایی که هر سال محوطه باغ را پر میکنند.» در این میان نوشیدنیهای نذری و غذاهایی که دستبهدست میشود برایش عجیبتر از هر چیز بود، همانطور که موسیقی مخصوص این روزها. میگفت: «هر سال برگزار میشود؟ دولت برگزار میکند؟ چه کسی پول این غذاها را میدهد؟ چه کسی از مردم مراقبت میکند؟» درحقیقت پاسخی که راهنمای گردشگری داده بود، سوال اولیهاش را از میان برد، وقتی شنید «مردم»، باورش شد که چرا دلمردگی در این روزها جایی ندارد. شاید اگر این توریست اهل لهستان نبود، پایاننامهای که یکی از دوستان نوشت و دهه اول محرم را زمان مناسب آشنایی با فرهنگ و آیینهای غنی عزاداری عنوان کرد، بیربط و اشتباه به نظر برسد.
در آن پایاننامه نوشته شده بود که دهه اول محرم موقعیتی فرهنگی است و افرادی که دوست دارند به فرهنگ واقعی کشورهای دیگر دسترسی پیدا کنند، در این مدت میتوانند از هرکدام از شهرهای ایران دیدن کنند و به آدابورسوم آنها نگاه بیندازند. همانطور که راهنمای گردشگری به توریست لهستانیاش گفته بود. از ابیانه و ماسوله، از رشت و بندرعباس، از خرمآباد و کاشان. گفته بود که هرکدام مراسم خاصی دارند اما در تمام این برنامهها، غذا و تعزیه پابرجاست. باورش نمیشد، باور نمیکرد که آدمها میتوانند تا این اندازه دوستانه در کنار یکدیگر به احترام یک واقعه تاریخی جمع شوند.
فرهنگ جمعی دهروزه
ده روز نخست ماه محرم، ده روزی است که فرهنگ جمعی ما از این رو به آن رو میشود. اگر تا پیش از این روزها، پارک کردن ماشین در خیابان میتوانست دعوایی راه بیندازد، در این ده روز احتمال دیدن چنین صحنهای کمتر است. اگر تا پیش از این روزها، پلیس درگیریها و زدوخوردها را مدیریت میکرد و امنیت و آرامش مردم را تامین، در این روزها مردم هستند که مدیریت را عهدهدار میشوند. به رفتوآمد ماشینها توجه میکنند و مدیریتی برایش در نظر میگیرند. حتی دیده شده دستهای که در خیابان در حال حرکت بوده، متوقف شده تا عبور و مرور ماشینها امکانپذیر شود. اما فقط اینها که نیست، در این ده روز کمتر پیش میآید که کسی گرسنه بماند، تشنگی که دیگر محال است. شربت و چای و آب آزاد است و آدمها میتوانند هر اندازه که دلشان میخواهد خودشان را سیراب کنند.
برگردیم به آن توریست اهل لهستان، به توریستی که باورش نمیشد لیوانهای یکبارمصرف با نوشیدنیهای رنگارنگ اینطور دستبهدست میشود. چطور میتوان برایش توضیح داد که آدمها در این روزها به خودشان و دیگران نوشیدنی تعارف میکنند، همانطور که در روزهای دیگر سال. چطور میتوان به او توضیح داد که ما یک سال تمام، هر وقت کسی یک لیوان آب به دستمان میدهد، وحشت و ظلمی که به امام حسین (ع) رفت را برای خودمان تکرار میکنیم و یاد و خاطره آن روز در ذهنمان تکرار میشود. چطور میتوانیم توضیح دهیم که در تمام سال صدای این واقعه در گوش ما طنین میاندازد و به همین خاطر است که در دهه اول محرم، بیشتر از آنکه دلمردگی به سراغمان بیاید، ادای احترام به یکی از امامانمان است. توریست لهستانی گفته بود: «همهتان سیاه میپوشید؟ شهر را سیاهپوش میکنید؟» و تا وقتی به چشم ندیده بود که چه غوغایی برپا میشود، باورش نشده بود که این سیاهپوشی از جنس دلمردگی نیست. از جنس ادای احترام است به خاطرهای که در حافظه تاریخی ما ثبت شده و ما را آدمهایی بهتر میکند، آدمهایی که نه ظلم را تاب میآورند و نه حاضرند ظلمپذیر شوند. برای مبارزه در چنین فضایی، یادمان میآید که باید رخت واقعیت بر تن کنیم و چشم به دنبال واقعیت بگردانیم. بدانیم و بخوانیم و ببینیم و در این بین دست از تلاش برنداریم. یادمان میآید که تاریخ برایمان درسهای فراوان دارد و به ما گوشزد میکند که برای خواستههای برحقمان چطور از جانودل مایه بگذاریم. یادمان میآید که ظلمپذیری در خون و گوشت ما نیست. توریست لهستانی پرسیده بود: «شما برای مبارزه سیاه میپوشید؟» پاسخ شنیده بود که «ما برای یادآوری سیاه میپوشیم.»
رو به سوی آزادگی
دلمردگی با تلاش برای رسیدن به آزادگی و زیر بار ظلم نرفتن زمین تا آسمان تفاوت دارد. نمیتوان بیانگیزه بود و برای آزادگی تمرین کرد. نمیتوان بیخیال بود و مبارزه با ظلم را در دستور کار قرار داد. نمیتوان روایت آن واقعه تلخ را شنید و از کنارش با دلمردگی گذشت. نمیتوان هدف را دید اما برایش کاری انجام نداد، دست روی دست گذاشت به این امید که خودش جلوی راه ما قرار بگیرد. روایت هرساله واقعهای که امام حسین (ع) و یارانش از سر گذراندند و بازمانده خانوادهاش که ما را از این ظلم آگاه کردند، یادمان میدهد که برای رسیدن به آزادی و آزادگی، دلمردگی انتخاب شایستهای نیست.
فراموشی جایز نیست
فراموشی چنین واقعهای در پوست و خون ما نیست، حتی اگر بخواهیم هم نمیتوانیم آن را از یاد ببریم. هر مرتبه که تشنگی به ما فشار میآورد، هر مرتبه که حرف زور میشنویم، هر مرتبه که جملهای تکاندهنده از آن روزها برایمان بازگو میشود، به خودمان میآییم و آن واقعه را مرور میکنیم. واقعهای آنقدر تلخ که برایمان درسهایی به دنبال دارد. مراسم یادآوری این واقعه را هیچ دولت و حکومتی هم به تنهایی از میان نبرده و توان مقابله با آن را نداشته و هیچ دولت و حکومتی هم به تنهایی آن را برپا نکرده است. که اگر بود، چهبسا تا به امروز دوام نمیآورد. حال تصور کنید برای توریست لهستانی توضیح این ماجرا چقدر سخت است که حتی زرتشتیان ایران هم به دهه اول محرم و ماههای عزاداری احترام میگذارند. گفتن این حقیقت که زرتشتیان مراسم شاد خود را در این ماهها برگزار نمیکنند و برخی از آنها در این روزها مراسم ویژهای دارند. توضیح این حقیقت که اگر زرتشتیان را در این روزها با لباس سفید دیدید، بدانید که به دلیل احترام گذاشتن به چنین روزی است. راهنمای گردشگری برایش جملههایی از صحبتهای یکی از زرتشتیان کرمان را خوانده بود: «ما زرتشتیان امام حسین را داماد ایرانیها میدانیم و به داشتن داماد شجاعی چون امام حسین (ع) افتخار میکنیم»، «ما با خواندن دعا و طلب ادامه راه آزادگان دنیا، مراسم نذری خود را برگزار میکنیم»، «بسیاری از زرتشتیان کرمانی روزهای تاسوعا و عاشورا نذری میدهند و این نذری را به روح شهدای کربلا هدیه میکنند.» توریست لهستانی گفته بود: «یعنی مبارزه میکنید؟» راهنمایش گفته بود: «ما بزرگشده این مکتب هستیم که اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید. ما به خودمان درس آزادگی میدهیم.» و خب چه کسی است که از درس آزادگی، به جای سربلندی احساس دلمردگی کند؟ چه کسی است که از این همراهی و همدلی که در روزهای تاسوعا و عاشورا موج میزند، احساس ناامیدی کند؟ چه کسی است که نداند آزادگی یکی از اصول ابتدایی زندگی ماست که اگر نبود؛ حقیقت هیچگاه ماندگار نمیشد.
منبع : هفته نامه آتیه نو/ نگار مفید