نویسنده : توماس گریونمترجم : سحر کریمیتامین ۲۴/ پوپولیسم راستگرا در اروپا و ایالاتمتحده، با توجه به ویژگیهای خاص هر منطقه همچون تاریخ سیاسی و فرهنگی، شکل خاصی به خود گرفته است. اما شباهتها همچنان وجود دارند. دکتر توماس گریون، استادیار علوم سیاسی دانشگاه آزاد برلین و پژوهشگر ارشد انیستیتوی آلمانی روابط بینالملل در برلین، در پژوهشی که به وسیله بنیاد سوسیال دموکراسی (FES) در آلمان منتشر شدهاست، به بررسی ظهور پوپولیسم راستگرا در آمریکا و اروپا و مقایسه این دو جریان میپردازد که با اندکی تلخیص در پی میآید:
با وجود تمامی سخنپردازیهای پوپولیستها در تضاد با طبقهای سیاسی که «پاسخگوی مردم نیستند»، برنامه آخرین مجمع حزب «جایگزین برای آلمان» آشکارا به وسیله نظام حاکمی سازمان یافته بود که به نظر میرسید ذهنش درگیر این مسأله است که پیشبینی شرکت در ائتلاف دولت را بکند یا بر مخالفت سیاسی مداومش تمرکز کند. در حقیقت، اگر به تاریخ بنگریم، مسأله حضور در دولت یا ماندن در اپوزیسیون، مسأله کماهمیتی برای احزاب پوپولیست راستگرا، حداقل در اروپای غربی نیست.
حضور در دولت باعث میشود آنان حربه مهم تقابل روشنفکران سیاسی کشور که حکومت را در دست دارند و خودشان، به عنوان کسانی خارج از گود که فقط سخنگوی اکثریت خاموشند را از دست بدهند. مثلاً در اتریش و هلند، نارضایتی از پوپولیستها از همان زمانی آغاز شد که وارد دولت شدند و ناچار شدند به مسائلی فراتر از مسائل مورد علاقهشان مثل مهاجرت، هویت و حق حاکمیت بپردازند و راهحلهای سادهشان را به نفع راههای پیچیدهتر مصالحه و چانهزنی کنار بگذارند. اما پیش از آنکه در مورد استراتژیهای مقابله با پوپولیسم راستگرا صحبت کنیم، میخواهم به طور خلاصه به این مطلب بپردازم که پوپولیسم و پوپولیسم راستگرا چیست؟ بعد مختصری از تاریخ برخاستن پوپولیسم راستگرا را بررسی خواهیم کرد و به شباهتها و تفاوتهای مسائلی که احزاب راستگرای پوپولیست به آنها میپردازند، حمایتی که در مناطق مختلف کسب میکنند، دلایلی که میآورند و استراتژیهایشان، در مناطقی از اروپا و ایالاتمتحده، میپردازیم.
حزب پوپولیست دهقانی یا حزب مردم در آمریکای دهه 1890 آغاز آن چیزی است که ما امروزه به نام پوپولیسم میشناسیم. این حزب، نظام مسلط دوحزبی را با نقد منافع اغنیا به چالش کشید و در نهایت با حزب دموکرات درهم آمیخت و به نوعی این حزب را تغییر داد. در حالی که حزب دموکرات به چپگرایی متمایل میشد، آمریکا شاهد دورانی از تسلط جمهوریخواهان بود. برای همین بود که بسیاری از تحلیلگران، همواره آمریکا را کمابیش مصون از خطر پوپولیسم تلقی میکردند، چونکه به نظر میرسید دو حزب اصلی قادر به جذب این جریانات در خود هستند. تجارب اخیر پوپولیسم درونحزبی که در حزب جمهوریخواه به میانجی جنبش تیپارتی و دونالد ترامپ آشکار شده و تا حدی برنی سندرز در حزب دموکرات هم نمایانگر همین موضوع است، این تلقی را زیر سؤال برده است.
اما پوپولیسم دقیقاً چیست؟ و آنچه پوپولیسم راستگرا را متمایز میکند چیست؟ در حالی که بسیاری از احزاب گاهی مردم را دستاویز قرار میدهند یا ادعا میکنند که به جای گروهی خاص، منفعت عموم را در سر دارند، نمیتوان گفت که استفاده گاهبهگاه از این حربهها حزبی را پوپولیست میکند. اگر این حربهها پوپولیسم خوانده میشوند، بیشتر در جهت تقبیح آنها است و شاید بهتر باشد آنها را فرصتطلبانه بخوانیم. در عین حال، ایدئولوژی یا برنامهای منسجم هم مهمترین مشخصه ذاتی یا عامل موفقیت حزبی پوپولیست نیست.
احزاب پوپولیست بیش از احزاب برنامهگرا در مورد بیشتر مواضع سیاسی خود منعطف هستند. روایت مرکزی و همیشگی پوپولیسم، همنشینی طبقهای سیاسی، روشنفکر یا نظام حاکم (فاسد) با مردمی است که تنها صدای اصیل آنان را حزب پوپولیست به نام خود میزند. به همین دلیل، پوپولیستها ابزارهای دموکراسی مستقیم را دوست دارند. پوپولیستهای راستگرا، تعارض دیگری را نیز به این مجموعه اضافه میکند: ما در برابر آنها. علاوه بر این، آنها سبک خاصی در ارتباط سیاسی دارند، اول اینکه، بنا بر تعریفی که مردم را مجموعهای یکپارچه به لحاظ فرهنگی میداند، پوپولیستهای راستگرا، منافع عمومی و هویت خود را مبتنی بر عقل سلیم میدانند و آنرا در مقابل منافع و هویت «دیگرانی» قرار میدهند که اغلب اقلیتهایی چون مهاجران هستند.
اقلیتهایی که ظاهراً روشنفکران (فاسد) به آنان متمایلند. دوم، پوپولیستهای راستگرا، هم از نظر راهبردی (استراتژیکی) و هم راهکنشی (تاکتیکی)، در ارتباطات سیاسی از نگرش منفی استفاده میکنند. ابزارهایشان هم طیفی از شکستن حسابشده - بهاصطلاح - تابوها و بیاحترامی به قواعد رسمی و غیررسمی (مانند سنجیدگی سیاسی1) تا دست به دامن احساسات شدن و توهینهای شخصی است. تئوری توطئه و کنایههای خشونتآمیز یا مربوط به زیست افراد هم جایگاه ویژه خود را دارند. هماهنگ با تعریف ضدپلورالیستی پوپولیستهای راستگرا از مردم، آنان از رسیدن به مصالحه سیاسی پرهیز میکنند و خواستار راهحلهای افراطی در مورد مسائل مد نظرشان هستند.
اگرچه میتوان میان پوپولیسم راستگرا و چپگرا تفاوت قائل شد، اما مفهوم پوپولیسم معیار مفیدی برای اینکه بدانیم احزاب چقدر افراطی یا رادیکال هستند، نخواهد بود. به عبارت دیگر، تمام احزاب رادیکال و افراطگرا میتوانند پوپولیست باشند، چون ایدئولوژی سیاسیشان آنها را به سمت پوپولیسم سوق میدهد و این امری است که در مورد احزاب جریان اصلی و فراگیر رخ نمیدهد. طیف حامیان آنان آنقدر گسترده است و آنقدر در مباحث سیاسی تکثرگرا (پلورالیست) هستند و آنقدر باید در سیاستگذاری پیچیده و منطقی عمل کنند که زمانی که به «راهحلهای ساده» پوپولیستی روی میآورند، با واکنش منفی مواجه میشوند و پاسخهای آنان اعتباری کسب نمیکنند.
بنابراین، در حالی که جوهره پوپولیسم، ایدئولوژی سیاسی نیست، به هرحال نمیتوان گفت که این مفهوم فقط سبکی از سیاستورزی به شمار میرود، بلکه پوپولیسم سبک خاصی از سیاستورزی است که با ظرافت به ایدئولوژیهای سیاسی خاصی مربوط است. بنابراین، چرا به جای اینکه در مورد افراطگرایی و رادیکالیسم صحبت کنیم، درباره پوپولیسم راستگرا حرف میزنیم؟ چون امروز، در سایه بحران مالی اروپا و ورود پناهجویان، پوپولیسم در دستان احزاب راستگرای افراطی، تبدیل به حربهای مفید شده که احزاب جریان اصلی قادر نبودهاند راهبرد مؤثری در تقابل با آن ارائه دهند.
برخاستن پوپولیسم راستگرا در دوران جدید پوپولیستهای راستگرا لزوماً افراطی نیستند و افراطگران هم لزوماً پوپولیست نیستند، هرچند که حالت اخیر بسیار محتمل است. افراطگرایی بسیاری از احزاب و البته انعطافپذیری آنها در برنامههایشان در اروپا قابل مشاهده است. پوپولیسم راستگرا در اروپا: جبهه ملی در فرانسه، طی رهبری طولانیمدت ژان ماری لوپن همواره پیامی افراطگرایانه، حاوی عناصری یهودستیزانه داشته است. طرفداران این حزب اغلب از طبقه متوسط هستند، کشاورزان و خرده کاسبانی که به خاطر وضعیت اقتصادی نئولیبرال، به داروینیسم اجتماعی متمایل شدهاند. جبهه ملی موفقیتهای انتخاباتی خوبی داشت و حالا، رهبر فعلی حزب، دختر لوپن قصد دارد تصویر منفی این حزب را اصلاح کند تا طیف حامیانش را گستردهتر سازد.
این تغییر در جهت «بههنجارسازی» حزب، نه فقط مستلزم کنار گذاشتن رهبر قدیمی و طرفداران رادیکال حزب، بلکه متضمن گذار از یهودستیزی به اسلامهراسی و ضدیت با مهاجران و همچنین گذار از لیبرالیسم اقتصادی به سیاستی است که قصد محافظت از مردم فرانسه در برابر جهانیسازی را دارد. در حال حاضر، ملیگرایی مبتنی بر ضدیت با اتحادیه اروپا و ضدنخبهگرایی، نقاط اصلی برنامههای جبهه ملی هستند و طیف حامیان رو به رشدش به سمت بیکاران و طبقه کارگر سفیدپوست متمایل شده است. جبهه ملی، اکنون سومین حزب سیاسی قدرتمند در فرانسه است و به نظر میرسد که مارین لوپن شانس زیادی برای راهیابی به دور دوم انتخابات بعدی ریاستجمهوری دارد. حزب آزادی اتریش (FPÖ) در سال 1955 تأسیس شد و مثال دیگری از احزاب راستگرای پوپولیست افراطگرا و انعطافپذیری برنامههای آنهاست.
تا سال 1980 ملیگرایان سوسیالیست نقش مهمی در اتریش داشتند و حزب آزادی فقط حزبی کوچک در ائتلافی بزرگ با حزب سوسیال دموکرات به شمار میرفت، تا اینکه در 1986 یورگ هایدر رهبری حزب را در دست گرفت. هایدر شخصیتی کاریزماتیک بود که حزب را به سوی راستگرایی بازگرداند و با حرفهای اسلامهراسانه و ضدمهاجران بدنه طرفداران حزب را در میان طبقه کارگر گسترش داد. ملیگرایی پان - ژرمن و کماهمیت کردن سوسیالیسم ملیگرا مشخصه پیام حزب آزادی شد. در انتخابات 1999، حزب آزادی دومین حزب قدرتمند اتریش شد و تا سال 2006، شریک کوچکتر حزب محافظهکار اتریش در قدرت بود. تناقض حضور در دولت و پیام ضدنخبهگرایانه حزب، باعث تضعیف قدرتش و منجر به بحثها و انشعاب در حزب شد. حالا با رهبری هانس گرستین اشتراخه، حزب دوباره به برنامههای ضدیت با مهاجران و اتحادیه اروپا بازگشته و قدرتش را بازمییابد.
در انتخابات 2016، کاندیدای حزب آزادی، نوربرت هوفر 35.3 درصد آرا را به دست آورد، در حالی که کاندیداهای احزاب محافظهکار و سوسیال دموکرات که سیاست اتریش از زمان پایان جنگ را در دست داشتند، نتیجه قابل قبولی نگرفتند. نداشتن سیستم حزبی پایدار در اروپای شرقی باعث شده است که احزاب پوپولیست راستگرای این منطقه نوسان زیادی در تعداد طرفدارانشان داشته باشند، به نحوی که گاه به قدرت میرسند و گاه تا مرز نابودی پیش میروند.
دولتهای فعلی مجارستان و لهستان که از همین احزابند، نشان میدهند که همیشه هم به قدرت رسیدن پوپولیستها عامل تغییر مواضع آنها نمیشود. یکی از وزرای حزب قانون و عدالت که از سال 2015 در لهستان برسرکار است، منفعت مردم را جانشین قانون دانسته و این را دلیل معتبری برای محدود کردن رسانهها دانسته است. حزب فیدز در مجارستان هم از سال 2010 به سوی اقتدارگرایی و محدود کردن رسانههای کشور پیش رفته است. همچنین مفهموم ملت مجارستان نزد این حزب، برای همسایگان کشور هم دردسرساز شده، چون از نظر آنان هرکسی با تبار مجار، عضوی از ملت آنها است.
در اروپای غربی نیز احزاب پوپولیست راستگرا سربرآوردهاند و اگرچه در انتخابات حمایت چندانی نداشتهاند، اما تأثیرشان بر دولتهای وقت غیرقابل انکار بوده است. حزب مستقل پادشاهی متحد (یوکیپ) در 1993 در بریتانیا تأسیس شد و از 2011 در سیاست این کشور مؤثر بوده است. مهمترین تأثیر این حزب، بر دولت محافظهکار فعلی بود که در مواجهه با محبوبیت یوکیپ، رفراندوم خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا را ترتیب داد و برنامهای برای منع ورود پناهجویان به کشور تدارک دید. تا مدتهای طولانی پس از جنگ جهانی دوم، ناظران گمان میکردند که آلمان از خطر پوپولیسم و افراطگرایی راستگرا مصون خواهد ماند.
اما هجوم پناهندگان به آلمان در اوایل دهه 90، احساسات «دیگرهراسانه» را بهخصوص در آلمان شرقی نمایان کرد. حزب «جایگزین برای آلمان» (AFD) در واکنش به بحران مالی اروپا و در اعتراض به سیاستهای کمک مالی اتحادیه اروپا در سال 2013 تأسیس شد. از سال 2015، تحتتأثیر تظاهراتهایی که علیه سیاستهای مهاجرپذیری دولت، بخصوص از طرف جنبش پگیدا ترتیب داده میشد، تغییراتی هم در حزب جایگزین برای آلمان به وقوع پیوست. حزب به سوی پوپولیسم راستگرا گروید و ادبیات «ضد نظام موجود»، «ضد اسلام»، «ضدرسانه» و «ضدمهاجران» پگیدا را اختیار کرد.
آنها مدعی بودند که طبقه حاکم عامداً قصد دارد با اجازه ورود گسترده به مهاجران، منافع مردم آلمان را برای جبران نرخ تولد پایین به خطر بیندازد. تئوری توطئهای که اولینبار در فرانسه مطرح شده بود. حزب جایگزین برای آلمان، همین الان هم موفقیتهای انتخاباتی زیادی داشته و احزاب رقیب نتوانستهاند راه مناسبی برای کاهش تأثیر آن بیابند. مورد عجیب ایالاتمتحده: ترامپیسم و تیپارتی: سیستم دو حزبی آمریکایی که در آن برنده، تمام آرای ایالت را به دست میآورد، حداقل از زمانی که حزب جمهوریخواه فعلی جانشین حزب ویگ در دهه1860 شد، چالش روی کار آمدن حزب سوم را ناممکن ساخته است.
حزب پوپولیست هم در دهه 1890 در حزب دموکرات مستحیل شد. اما پوپولیسم درونحزبی پدیدهای جدید نیست و حداقل حزب جمهوریخواه دهههاست که کمابیش اصول روایت «ما در برابر آنها» را پذیرفته است. «استراتژی جنوبی2» ریچارد نیکسون که بری گلدواتر آن را آزموده و در آن شکست خورده بود، از احساسات نژادپرستانه سفیدهای جنوبی بهخوبی استفاده کرد. رونالد ریگان، با ارائه تصویری شیطانی از سیاهپوستانی که دریافتکننده خدمات رفاهی دولت هستند، رأی حومههای شهری شمالی را به دست آورد، جورج بوش همین تصویر را از مجرمان سیاهپوست ساخت و دست روی احساسات رأیدهندگان سفیدپوست گذاشت. پسرش هم برای بردن انتخابات در سال 2004 از ناراحتی مردم از ازدواج همجنسگرایان استفاده کرد.
اما تمامی این فرصتطلبیهای سیاسی از حزب جمهوریخواه، حزبی پوپولیست نمیسازد، اما ترقی جنبش تیپارتی که ناشی از عواملی مانند ریاستجمهوری اوباما، طرح بیمه درمانی اوباما، ادعای برنامه نجات مالی بدهکاران سیاهپوست و لاتینتبار، میزان بدهی ملی و سازوکار حزب جمهوریخواه بود و حالا هم ظهور دونالد ترامپ، عمیقاً صحنه سیاست آمریکا را به سبکی پوپولیستی تغییر داده است. جمهوریخواهانی که قبلاً از نژادپرستی، بومیگرایی و ساختن چهره شیطانی از مخالفانشان استفاده کرده بودند، حالا ادعایشان در مورد اینکه از سخنان ترامپ در مورد اخراج 11 میلیون مهاجر غیرقانونی از کشور، بستن مرزها به روی مسلمانان و ساختن دیوار در مرز مکزیک (به خرج مکزیک) «برای ممانعت از ورود مکزیکیهای متجاوز و جانی برای همیشه»، شگفتزده شدهاند، عمیقاً ریاکارانه است.
بر همین اساس، حزب جمهوریخواه و تا حدی هم حزب دموکرات برای تبدیل سیاست آمریکا به این صحنه نبرد دوقطبی مسئولند، آنها سیاستهایی پیشه کردند که زندگی بسیاری از کسانی که اکنون حامی ترامپ هستند را بسیار سخت کرد. راهحلهای سادهای که ترامپ برای مسائل پیچیده وعده میدهد و مصالحه و گفتگو به آنها راه ندارد، آشکارا در دنیایی خیالی به درد میخورند، اما قطعاً بخش ناراضی مردم را تحت تأثیر قرار میدهد. مسأله فقط این نیست که ترامپ کاریزما، راهحلهای ساده و حتی پول دارد، بلکه او جنبشی را پیش میبرد که خارج از نهاد سیاست عمل میکند.
شباهتها و تفاوتها پوپولیسم راستگرا درسطح اروپا و آمریکا به شکل واحدی نمایان نمیشود و بر اساس عوامل گوناگونی مانند تاریخ سیاسی، سیستم و فرهنگ هر منطقه، شکل خاصی به خود میگیرد. هرچند که شباهتهایی هم همچنان وجود دارد. موضوعات:احزاب، جنبشها و کاندیداهای پوپولیست در همه جای اروپا و ایالاتمتحده از موضوعات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی زیادی ابراز نارضایتی کردهاند. این موضوعات، اغلب در تمامی مناطق مشترک بوده، اما خصوصیات ملی خاص خود را هم داشته است. مثلاً، مخالفت با جهانیسازی، وقتی پای مهاجرت وسط میآید، موضوعی مشترک است، اما درجه و هدف آن میتواند متفاوت باشد.
در تجارت بینالملل و امور مالی هم به همین ترتیب است. با وجود اینکه برای آنها دفاع از مردم دربرابر رقابت، آشکارا اصلی مهم است، احزاب پوپولیست اروپای شرقی (و به دلایلی دیگر، احزاب بریتانیایی)، در مخالفت با اتحادیه اروپا بسیار ثابتقدمند، در حالی که حزب جایگزین برای آلمان با وجود مخالفت با برنامه های نجات مالی، به خاطر اقتصاد صادراتمحور آلمان، برای اتحادیه اروپا و حتی واحد پول یورو ارزش قائل است. ترامپ و تیپارتی هم به اتحادیه اروپا حمله میکنند، اما تا جایی که به حامیان آنها مربوط است، مخالفت با قراردادهای تجارت آزاد مانند TPP و TTIP موضوعات مهمتری هستند. پوپولیستهای راستگرا، مهاجرت را مسألهای مربوط به رقابت اقتصادی تلقی نمیکنند، بلکه برای آنان مهاجرت تهدیدی علیه هویت برساخته مفروض مردم و ارزشهای سنتی آنان است.
اینجا هم، اصل «دیگریسازی» و برساختن و تأکید بر تضاد میان «ما و آنان» مشترک میان تمامی پوپولیستهای راستگراست، اما تعریف این «دیگری» وابسته به شرایط و ملیتها گوناگون است. موضوع مشترک دیگر، نارضایتی از نظام موجود، یعنی آن «دیگری» که سازه بنیادین «ما علیه آنان» به شمار میرود، است که باز هم در مناطق مختلف اشکال گوناگونی به خود میگیرد و البته که بسته به جایگاه حزب راستگرا (اینکه اپوزیسیون باشد یا در دولت) هم تغییر میکند. البته که بیشتر احزاب راستگرای پوپولیست در جایگاه اپوزیسیون قرار دارند و این امر کار حمله به نظام حاکم، نخبگان از نظر آنان فاسد و رسانههای مسلط را ساده میکند. پشتیبانی: اطلاعات کافی برای دانستن این امر که چه کسانی احزاب پوپولیست راستگرا را پشتیبانی مالی میکنند و آیا تفاوتهای معناداری در این زمینه، در اروپا و ایالاتمتحده وجود دارد، در دست نیست.
بهترین نمونه دونالد ترامپ است، زیرا کمپین او تا حد زیادی از نظر مالی به وسیله خودش تأمین شده و دیگر اینکه، قانون آمریکا در مورد کمکهای مالی به کمپینها خواستار شفافیت نسبی است. در مورد پشتیبانی انتخاباتی، در اروپای غربی تفاوت میان احزاب راستگرا در این امر است که تا چه حد توانستهاند حمایت طبقه متوسط و کاسبان جزء که در گذشته بدنه اصلی حامیان آنان بودهاند را برای خود نگه دارند. امروزه، طیف حامیان بیشتر این احزاب راستگرای پوپولیست و همچنین دونالد ترامپ و تیپارتی در آمریکا، خطکشی واضحی که به طور سنتی میان بدنه حامیان چپها و راستها وجود داشت را محو کرده است و حامیان مفروض طیف چپ تا میانه، که پیش از این طبقه کارگر و بیکار (خصوصاً در میان مردان) تصور میشدند، امروزه به سمت سخنان پوپولیستهای راستگرا گرایش دارند.
برای نمونه، در حالی که جبهه ملی فرانسه، همچنان در میان کاسبان جزء طرفدار دارد و به همین دلیل نمیتواند سیاستهای تأمیناجتماعی را کاملاً بپذیرد، روند روبهرشد «اقتدارگرایی کارگری» (که مثلاً در عدم تحمل اقلیتها و پذیرش پرشور هویت ملی نمود دارد) و کاهش مشارکت رأیدهندگان چپگرا در طبقه کارگر (مثلاً کاهش ادغام کارگران در اتحادیههای صنفی یا احزاب سیاسی چپ که آشکارا با تغییرات اقتصادی ناشی از جهانیسازی در ارتباط است)، به نفع این حزب عمل کرده است. در حالی که این رأیدهندگان، اصول نئولیبرالیسم در سیاستهای جبهه ملی را کاملاً نمیپذیرند، در عین حال میتوانند از مفهوم «سرمایهداری ملی» که مشخصه آن ترتیباتی شرکتگرایانه است، حمایت کنند.
در اروپای شرقی، گروههای حامی پوپولیستهای راستگرا بسیار سیالترند، چون سیستم حزبی در رأیدهدنگان هنوز قوام نیافته است. در حال حاضر، این احزاب در وهله نخست، رأیدهندگان مسنتر که به دنبال تأمیناجتماعی و سیاستگذاریهای سمبلیک میهنپرستانه هستند را به خود جذب میکنند، در حالی که رأیدهندگان جوانتر معمولاً در پی آزادیهای تازهیافته که با عضویت در اتحادیه اروپا و از این قبیل سیاستها به دست آمده، هستند. بدنه حامیان یوکیپ در بریتانیا هم از طبقه کارگر مرد مسن سفیدپوست که تحصیلات چندانی ندارند، تشکیل شده است.
ترامپ هم آشکارا بدنهای از حامیان مرد سفیدپوست که عضو اتحادیههای صنفی نبودند را بسیج کرد و بهترین عملکرد را هم در ناحیههایی داشت که درآمد زیر متوسط داشتند. حمایت طبقه کارگر از پوپولیسم راستگرا، ممکن است اکنون به جای عقیده و باور آنان، نوعی اعتراض یا «ندایی برای یاری» تلقی شود، اما شبح آن بر سر احزاب چپگرا گسترده است. البته که پوپولیستهای راستگرا، خیلی هم برای محافظهکاران دردسر ایجاد نمیکنند، چون آنها ممکن است در آخر بتوانند با پوپولیستها ائتلاف کنند. دغدغههای اقتصادی رأیدهندگان مشروع است و آن دسته از افرادی که نگران تغییرات اجتماعی و اقتصادی هستند و احساس میکنند که احزاب اصلی نماینده آنان نیستند را به سختی میتوان به صحنه سوسیال دموکراسی بازگرداند.
راهبردها: سنجیدگی سیاسی و گفتمانهای مسلط، دشمنان آشکار و در عین حال بهترین دوستان پوپولیستهای راستگرا هستند. این دو به آنها اجازه میدهند تا رسواییها و اعمال تحریککنندهای را به طور محاسبه شده صحنهآرایی کنند و به اصطلاح تابوها را بشکنند. آنها از زبانی صریح استفاده میکنند تا در برابر نظام سرکوبگر رسانهای جا نزنند و آرمانهای اکثریت خاموش را بیان کنند. آنها با کلیگوییهای مطلق، میان خود و دیگری فاصله انداخته و دوست و دشمن را تعریف میکنند. برای رسیدن به سیاست ترس و خشم، غلو کردن و چنگ زدن به احساسات معمول است، همانطور که سادهسازیهای محض، چه در توضیح مشکلات و چه در راهحلهایشان مشهود است. عقل سلیم به سادگی به آنان میگوید که با هر موقعیت چگونه مواجه شوند و مصالحه سیاسی ناشی از ضعف و غیرضروری است. بیشتر احزاب پوپولیست و کاندیداهای آنها در ارتباطات سیاسی خود، از عناصری تئاتری (مثل ارتباطات مبتنی بر تصویر و تحتتأثیر وقایع و استفاده سمبلیک از سیاست) وام میگیرند.
همه بازیگرانی که در اینجا دربارهشان صحبت کردیم از چنین راهبردهایی استفاده میکنند، اما نوع و میزان استفاده آنان بر اساس ملیتشان متفاوت است. به طورکلی، پوپولیستهای راستگرا از مزایای رسانههای مدرن استفاده میکنند (هر چند که استفادهشان در این جهت است که بگویند آنها بخشی از نظام فاسد حاکم هستند)، چون راهبردهای ارتباطات سیاسی نزد آنان با نیازهای رسانه از نظر خواست بازار و چرخه اخبار سازگار است. پوپولیستهای راستگرا، بهخاطر طبیعت سادهانگارانه، احساسی و تحریکآمیز ارتباطات سیاسی خود، توجه رسانههای آزاد را به خود جلب میکنند و همین امر تأثیر پیام آنها را فارغ از لحن پوشش خبری آن پیام، افزایش میدهد. واکنشها و راهبردهای تقابل بهترین و منتقدترین روزنامهنگاران هم معمولاً نمیتوانند به خوبی از پس پوپولیستهای راستگرا برآیند، چون آنها میتوانند هر نقد یا حملهای را با همان دیدگاه که در مقابل نظام موجود فاسد - که رسانه هم بخشی از آن است - به حاشیه رانده شدهاند، پاسخ دهند.
رسانههای تحقیقی یا هجو در این امر موفقترند، اما آنها هم اغلب بیثمرند چون مخاطبانشان حامیان احزاب راستگرای پوپولیست نیستند. مشکل احزاب رقیب از این هم بزرگتر است، چون راهبرد به حاشیه راندن آنها که در سطح منطقهای و گاهی ملی اعمال میشود، اگرچه ممکن است مانعی برای سیاستگذاری آنان باشد، اما تأثیری در کاهش رأی آنها ندارد و در نهایت تصویر آنها به عنوان «غیرخودیهایی» که برای منافع مردم میجنگند را تقویت میکند. از سوی دیگر، اگر ملاحظه جایگاه پوپولیستهای راستگرا را هم بکنند، باز هم با مشروعیت بخشیدن به سیاستهایشان به آنان کمک کردهاند. در بخشهایی از اروپا، با ضعیف شدن احزاب جریان اصلی، ائتلاف با احزاب پوپولیست راستگرا ناگزیر شدهاست. راهبردهای سیاسی و انتخاباتی، خصوصاً در مورد مسأله هویت (که مرکز مفهوم «مردم» و «دیگری» از دید پوپولیستهاست)، محدودیتهای خاص خود را دارند.
با توجه به این واقعیت که احزاب پوپولیست نشان دادهاند با مشارکت در ائتلاف دولت (مانند اتریش)، فقط برای مدتی کوتاه تضعیف میشوند یا در بدترین حالت، بر دولت مسلط میشوند (مانند مجارستان و لهستان) و کشور را به سوی اقتدارگرایی و محدودیت آزادیها پیش میبرند، روشن است که ممانعت از به قدرت رسین احزاب پوپولیست کافی نیست و راهبردهایی همچون استفاده از تحریم های اتحادیه اروپا فقط درمانی موقتی خواهند بود. در حقیقت، پرداختن به مسئله هویت است که به معنای به چالش کشیدن قدرت گفتمانی پوپولیستهای راستگرا است که احتمالاً فقط از طریق آموزش مدنی و سیاسی و همچنین مباحثه و مناقشه در جامعه مدنی کشورهای مزبور ممکن خواهد بود، چنانچه هماکنون در لهستان و مجارستان این امر رخ داده است. یکی از دشوارترین مسائل در اتخاذ راهبردی عملی علیه افراطگرایی راستگرایان این است که آیا میتوان راهبردهای موفق را فراسوی مرزها نیز اعمال کرد؟ یادگیری و آموزش ورای مرزها و پیوند تجارب موفق (در کسبوکار و کمپینهای سیاسی و تجارت) ایدهای جذاب است و در دنیای ارتباطاتِ آنی امروز که انگلیسی زبانی بینالمللی است، طبیعی به نظر میرسد، اما مستندات تجربی از گزینشهایی ناپایدار و موانعی فتحناشدنی در انتقالات فراملیتی حکایت میکنند که هشداردهنده است. هر بافت ملی، ویژگیهای فرهنگی، تاریخی و نهادی خاص خود، هم از نظر «ساختار فرصت» برای پوپولیستهای راستگرا و هم شرایط موفقیت در نبرد علیه آنها را دارد که مسأله آموزش فراملیتی را قضیهای دشوار برجای میگذارد.
منبع : ماهنامه قلمرو رفاه
جشنواره رسانهای رفاه و تامین اجتماعی«رستا» برگزار می شود جشنواره رسانهای رفاه و تامین اجتماعی«رستا» از سوی سازمان تامین اجتماعی و به همت موسسه فرهنگی-هنری آهنگ آتیه برگزار میشود. علاقمندان تا 15 مرداد ماه سال جاری می توانند آثار خود را به این جشنواره ارسال کنند.