نویسنده : جان بی جودیسمترجم : محمد بیکران بهشتتامین ۲۴/ متخصصان علوم سیاسی هنگامی که در مورد پوپولیسم مینویسند، اغلب با تلاش برای تعریف این اصطلاح آغاز میکنند، گویی که پوپولیسم مانند آنتروپی یا فوتوسنتز اصطلاحی علمی است. چنین کاری خطاست. مجموعهای از ویژگیها وجود ندارد که بر مبنای آن بتوان مشخصاً جنبشها، احزاب و مردمی را که «پوپولیست» خوانده میشوند، تعریف کرد: مردم و احزاب متفاوتی که در این مقوله قرار میگیرند، هر یک با دیگری شباهتهای خانوادگی دارند، اما هیچ مجموعه عامی از خصیصهها وجود ندارد که میان همه آنها مشترک باشد. نوع پوپولیسمی که در تاریخ آمریکا جریان داشته و به اروپا انتقال یافته است، نمیتواند مشخصاً بر حسب راست، چپ یا میانه تعریف شود: این نوع پوپولیسم هم شامل دونالد ترامپ میشود و هم برنی سندرز، هم جبهه ملی فرانسه را در بر میگیرد و هم پودموس اسپانیا. پوپولیسم نه یک ایدئولوژی، که نوعی منطق سیاسی است، شیوهای از تفکر در مورد سیاست.
مایکل کازین، مورخ آمریکایی، در کتاب خود درباره پوپولیسم آمریکایی به نام «کیش پوپولیسم»، پوپولیسم را به این شکل توصیف میکند: «زبانی که سخنگویانش مردم عادی را اجتماع اصیلی میدانند که محدود به طبقه نیستند؛ مخالفان نخبه آنها را خودمحور و غیردموکرات میبینند و به دنبال بسیج گروه نخست برضد گروه دوم هستند».
این توصیف نقطه شروع خوبی است. این بیان افرادی مانند رونالد ریگان یا ولادیمیر پوتین را توصیف نمیکند، کسانی که هر دو گاه بگاه «پوپولیست» خطاب شدهاند، بلکه به درستی منطق [پوپولیستی] احزاب، جنبشها و کاندیداها را وصف میکند، از «حزب مردم» آمریکا در ١٨٩٢ گرفته تا «جبهه ملی» مارین لوپن در ٢٠١٦. با این حال من صورتبندی کازین را یک گام پیشتر میبرم و میان پوپولیستهای چپگرا مانند برنی سندرز و پابلو ایگلسیاس (از حزب پودموس اسپانیا) و پوپولیستهای دست راستی مانند ترامپ و لوپن خط تمایز میکشم.
پوپولیستهای چپگرا از مردم در برابر نخبگان یا دستگاه حاکم دفاع میکنند. سیاست آنها نوعی سیاست عمودی پایین و میانه است که برضد بالا آرایش یافتهاند. پوپولیستهای دست راستی مدافع مردم در برابر نخبگانی هستند که از سوی پوپولیستها به حمایت از یک گروه سوم متهم میشوند، گروهی که برای مثال میتواند شامل مهاجران، اسلامگرایان، یا مبارزان سیاهپوست آمریکایی باشد. پوپولیسم راست سهجانبه است: به بالا نگاه میکند، اما در عین حال نگاهی هم به پایین، به گروهی بیرونی دارد.
پوپولیسم چپ به لحاظ تاریخی از جنبشهای سوسیالیست یا سوسیال دموکرات متمایز است. پوپولیسم چپ نوعی سیاست تضاد طبقاتی نیست و الزاماً سرنگونی سرمایهداری را دنبال نمیکند. همچنین این پوپولیسم با سیاست پیشرو (پروگرسیو) یا لیبرال که به دنبال آشتی دادن منافع طبقات و گروههای متضاد است، تفاوت دارد. پوپولیسم چپ نوعی آنتاگونیسم بنیادی میان مردم و نخبگان را در قلب سیاست خود مفروض میگیرد. به همین صورت سیاست دست راستی نیز از نوعی محافظهکاری، که خود را پیش از هر چیز با طبقات تاجر - در برابر منتقدان و مخالفان پایینی آنها - همهویت میپندارد، متمایز است.
همچنین این پوپولیسم در نسخههای آمریکایی و اروپای غربی با محافظهکاری اقتدارگرا که سرنگونی دموکراسی را دنبال میکند، متفاوت است. پوپولیسم راست در چارچوب دموکراتیک عمل میکند. درست همانطور که هیچ ایدئولوژی مشترکی نیست که پوپولیسم را تعریف کند، هیچ گروه خاصی نیست که «مردم» را تشکیل دهد. مردم میتوانند کارگران یقه آبی باشند، مغازهداران باشند، یا دانشجویانی که تحت فشار وام قرار دارند؛ مردم میتوانند فقرا یا طبقه متوسط باشند.
به همین دلیل، هیچ هویت مشخص و تعریف مشترکی از «دستگاه حاکم» وجود ندارد. چیزی که معنی پوپولیسم را روشن میکند نه مدلول دقیق «مردم» و «نخبگان»، که تضاد میان آن دو (یا در حالت پوپولیسم راست، میان آن سه) است. خود این تضاد حول مجموعهای از مطالباتی دور میزند که پوپولیستها خواستار تحقق آنها از سوی نخبگان هستند – مطالباتی که پوپولیستها معتقدند دستگاه حاکم تمایلی به تحققشان ندارد. سندرز «نظام مراقبت سلامت برای همگان» و حداقل دستمزد ١٥ دلاری را مطالبه کرد. اگر او خواستار این بود که قانون مراقبت مقرون به صرفه خرید سمعک را نیز تحت پوشش قرار دهد، یا اینکه حداقل دستمزد از ٧.٢٥ به ٧.٧٥ دلار افزایش یابد، به معنی تضاد میان مردم و دستگاه حاکم تلقی نمیشد.
اگر ترامپ قصد درخواست افزایش نیروهای امنیتی را در مرز مکزیک داشت، یا اگر «حزب مردم» راستگرای دانمارک صرفاً برای کاهش پناهجویان مبارزه میکرد، چنین مطالباتی شکافی میان مردم و نخبگان حاکم ایجاد نمیکرد. اما وعده دیواری که دولت مکزیک هزینهاش را خواهد داد یا توقف کامل مهاجرت، مرز قاطعی [میان مردم و نخبگان حاکم] ایجاد میکند. این دست از مطالبات تضاد میان مردم و دولت را معنا میبخشند. اگر با چنین مطالباتی به طور کامل یا حتی تا حدی موافقت شود، یا اگر پوپولیستها آنها را به این دلیل که بیش از حد بلندپروازانهاند کنار گذارند - چنان که سیریزا با مطالبات خود بر سر مذاکره مجدد در مورد بدهی یونان چنین کرد - محتمل است که جنبش پوپولیستی پراکنده شود یا به حزب یا کاندیداتوری سیاسی عادی تغییر شکل یابد.
به این معنا، جنبشهای پوپولیست آمریکا و اروپای غربی تا زمانی که در اپوزیسیون بودند دوره شکوفایی خود را طی کردهاند و از زمانی که وارد دولت شدند به بحران هویت دچار گشتند. کمپینها و احزاب پوپولیست اغلب به مثابه نشانههای هشداردهنده بحران سیاسی عمل میکنند. جنبشهای پوپولیستی، هم در اروپا و هم در آمریکا، هنگامی بیشترین موفقیت را داشتند که مردم هنجارهای سیاسی مسلط را - که از سوی دستگاه حاکم حفظ و پشتیبانی میشود - مغایر با امیدها، ترسها و دغدغههای خودشان دیدند. پوپولیستها این دغدغههای فراموش شده را بیان میکنند و آنها را در قالب سیاستی درمیآورند که مردم را برضد نخبگان سرسخت میشوراند. آنها با چنین کاری به کاتالیزور تغییر سیاسی بدل میشوند.
کمپینها و احزاب پوپولیست، بنا به طبیعت خود، مسائل را به میانجی مطالباتی نشانه میروند که تحقق آنها در مقتضیات سیاسی کنونی بسیار نامحتمل است. در مورد برخی پوپولیستهای دست راستی، این مطالبات با چاشنی تعصب همراه میشود یا هنجارهای دموکراتیک را مورد چالش قرار میدهد. در موارد دیگر، مطالبات با اطلاعات نادرست غبارآلود میشوند. اما در هر حال آنها به شکافهای موجود در تار و پود خرد سیاسی حاکم اشاره میکنند. در دهههای اخیر، پس از توقف جهش اقتصادی بزرگ بعد از جنگ، احزاب اصلی در دو سوی آتلانتیک، دستور کار نئولیبرال جابهجایی آزاد سرمایه و کار را برای دستیابی به رونق اقتصادی در آغوش گرفتند. رهبران سیاسی از افزایش مهاجرت استقبال کردند، تنها با این نتیجه که متوجه شوند رأیدهندگان آمریکایی خود را برای نبرد با مهاجرت غیرقانونی، و رأیدهندگان اروپایی خود را برای نبرد با اجتماعات مهاجران آماده میکردند، اجتماعاتی که از دید این رأیدهندگان بستر رشد جرم و بعدتر تروریسم محسوب میشدند. در اروپای قارهای، احزاب اصلی ایده ارز یکسان را به آغوش کشیدند تنها با این نتیجه که متوجه شوند این ایده در زمان رکود بزرگ به بیاعتباری درغلتیده بود.
در ایالاتمتحده، هر دو حزب معاهدات «تجارت آزاد» را در آغوش گرفتند تنها با این نتیجه که کشف کنند عموم افراد از این معاهدات حمایت نمیکردند. در دهههای پایانی قرن نوزدهم، همزمان با حضور پرسروصدای «حزب مردم» در صحنه آمریکا، اروپا شاهد ظهور احزاب سوسیال دموکراتی بود که از نظریه سوسیالیسم کارل مارکس الهام گرفته بودند. در طول ٧٠ سال بعدی، اروپا به خانه گسترهای از احزاب چپ، میانه و راست بدل شد، اما تا پیش از دهه ١٩٧٠ شاهد هیچ جریانی نبود که به پوپولیسم آمریکایی شباهت داشته باشد. مانند نسخه اصلی «حزب مردم» در آمریکا، احزاب اروپایی درون عرصه انتخاباتی عمل میکردند و مدافع «مردم» در برابر «دستگاه حاکم» یا «نخبگان» بودند. «جبهه ملی» فرانسه میگوید که نماینده «مردم ناچیز» و «افراد فراموش شده» در برابر «کاست [مسلط]» است. در فنلاند، حزب فنلاندیها (Finns Party) میگوید که «خواستار نظام دموکراتیکی است که نه برخاسته از نخبگان یا بوروکراتها، که متکی به رضایت مردم باشد».
در اسپانیا، پودموس پرچمدار دفاع از «مردم» در برابر «کاست [مسلط]» است. در ایتالیا، بپ گریلو از جنبش فایو استار به شدت بر ضد آنچه که او «سه نابودگر» میخواند اعتراض میکند - ژورنالیستها، کارخانهداران، و سیاستمداران. در هلند، «حزب آزادی» خیرت ویلدرز نماینده «هنک و اینخریت» 1 در برابر «نخبگان سیاسی» است. نخستین احزاب پوپولیست اروپایی دست راستی بودند. آنها نخبگان را به نازپروری کمونیستها، دریافتکنندگان خدمات رفاهی، یا مهاجران متهم کردند. در نتیجه، اصطلاح «پوپولیست» در اروپا از سوی سیاستمداران و آکادمیسینها به شیوهای تحقیرآمیز به کار برده شد. با این حال در دهه گذشته، احزاب پوپولیست چپ در اسپانیا و یونان ظهور کردهاند که خشم خود را بر ضد دستگاه حاکم در کشورشان یا بر ضد مرکز اتحادیه اروپا در بروکسل نشانه رفتهاند. تفاوت اصلی میان پوپولیستهای آمریکایی و اروپایی این است که در حالی که احزاب و کمپینهای آمریکایی به سرعت میآیند و میروند، برخی احزاب پوپولیست اروپایی برای دههها [در صحنه سیاسی] حضور داشتهاند. این موضوع در اصل به این خاطر است که بسیاری از ملل اروپایی نظام چند حزبی، و خیلی از کشورها نمایندگی تناسبی دارند که به احزاب کوچکتر اجازه میدهد که پایگاهی هر چند کوچک را حفظ کنند، حتی زمانی که درصد آرای تکرقمی کسب میکنند. خود جنبشهای پوپولیستی اغلب به اهدافشان دست پیدا نمیکنند.
مطالبات آنها ممکن است توسط احزاب اصلی اخذ و درونی شود، یا ممکن است به طور کامل پس زده شود. اما آنها بازی را به هم میزنند. آنها نشانهای از این هستند که ایدئولوژی سیاسی مسلط کار نمیکند و جهانبینی استاندارد در حال فروریختن است. هیچکس، انتظار نداشت که دونالد ترامپ نامزدی حزب جمهوریخواه را در ٢٠١٦ به دست آورد، حتی خود او. به همین صورت، هیچکس، حتی خود برنی سندرز، انتظار نداشت که سناتور ورمانت در طول انتخابات مقدماتی کالیفرنیا در ژوئن همچنان هیلاری کلینتون را برای نامزدی حزب دموکرات با چالش مواجه کند. موفقیت ترامپ در ابتدا به هنرپیشگی و شهرت او نسبت داده شد. اما همچنان که او انتخابات مقدماتی را یکی پس از دیگری میبرد، کارشناسان سیاسی متوجه شدند که او با برگ اپوزیسیون نژادپرست ریاستجمهوری باراک اوباما بازی میکند یا از همدلی پنهان آمریکاییهای سفید طبقه کارگر با فاشیسم بهره میبرد.
موفقیت سندرز نظرپردازی کمتری را به خود جلب کرد، اما [در مجموع] مفسران تمایل داشتند که او را به عنوان یک یوتوپیست از سرشان بیرون کنند و [موفقیت او را] به ایدئالیسم واهی رأیدهندگان آخرالزمانی حواله دهند. اگر چنین تفسیری توضیح کافی برای موفقیت او به دست نمیداد، آنها علاوه بر آن بر ضعف هیلاری کلینتون به عنوان کاندیدای پیشرو تأکید میکردند. با این حال، معقولتر است که موفقیت ترامپ و سندرز را به عنوان آخرین فصل از تاریخ پوپولیسم آمریکایی درک کنیم.
گرچه خطوط پوپولیسم به انقلاب آمریکا میرسد، پوپولیسم در واقع با «حزب مردم» در دهه ١٩٨٠ آغاز میشود که برای جنبشهایی که به طور دورهای از آن زمان ظاهر شدند، نوعی سنت [سیاسی] ایجاد میکند. در آمریکا، بر خلاف اروپا، این کمپینها به طور ناگهانی و غیرمنتظره ظهور کردند. این کمپینها به رغم اینکه غالباً عمر کوتاهی داشتند، تأثیر شگرفی از خود به جا گذاشتهاند، و گرچه ممکن است در زمان خودشان غیرعادی به نظر برسند، بخش مهمی از تار و پود سیاسی کشور هستند. در حالی که تاریخ سیاست آمریکا به دلیل تنازعات - بر سر بردگی، ممنوعیت الکل، سقط جنین، مداخلات خارجی - چندپاره است، همچنان برای دورههای طولانی تحت سلطه وفاقی ضمنی در مورد نقش دولت در اقتصاد و [وضعیت] خارج از کشور بوده است.
سیاست آمریکا به گونهای ساختار یافته است که چنین نگرشهای غالبی را حفظ کند. ویژگیهای [انتخابات آمریکا از جمله قاعده] «برنده همه چیز را میبرد»، [قاعده مبتنی بر اکثریت نسبی] «نفر اول همه را کنار میزند»، و مناطق تک عضوی، سیستم دو حزبی را تقویت کرده است. کاندیداهای حزب سوم اغلب به عنوان «بازی خراب کن» از سر باز میشوند. به علاوه، رأیدهندگان و کلهگندههای حزب در تصمیمگیری برای این موضوع که چه کسی در انتخابات مقدماتی حزب نامزد شود، عموماً قابلیت رأیآوری را مورد ملاحظه قرار دادهاند، و در انتخابات عمومی، کاندیداها معمولاً سعی داشتهاند که موضعی میانهروانه اتخاذ کنند تا از خوردن برچسب «افراطی» در امان بمانند. در نتیجه تمایل دو حزب به سوی مرکز، تمایزات سیاسی حاد بر سر مسائل اقتصادی - اجتماعی اساسی، به خصوص در انتخابات ریاست جمهوری، به سمت نرم شدن و حتی نادیده انگاشته شدن میل کرده است.
اما لحظاتی هست که رأیدهندگان در مواجهه با تغییرات چشمگیر در جامعه و اقتصاد یا درباره جایگاه آمریکا در جهان، ناگهان نسبت به سیاستمداران یا جنبشهایی حساس و علاقهمند میشوند که مسائلی را که احزاب اصلی کوچک شمردهاند یا به کل نادیده گرفتهاند پیش میکشند. ظهور حزب مردم نخستین یورش عمده برضد جهانبینی بازار آزادی سرمایهداری بود؛ جنبش «ثروتمان را شریک شویم» هویی لانگ، فرماندار لوئیزیانا، که در پی انتخاب فرانکلین روزولت در ١٩٣٢ شکل گرفت، روزولت را تحت فشار قرار داد تا به نابرابری اقتصادی توجه کند. این جنبشها در کنار هم، چارچوبی را فراهم کردند که برنی سندرز، که خود را هم سوسیالیست دموکرات و هم پراگرسیو توصیف کرد، آن را در کمپین ٢٠١٦ اخذ کرد و به کار انداخت.
به همین صورت کمپینهای پوپولیستی جورج والاس در دهه ١٩٦٠ و پَت بوکانان در دهه ١٩٩٠ زمینهساز کاندیداتوری دونالد ترامپ بودند. پوپولیستهای حزب مردم در طول عصر طلایی خود در اواخر قرن نوزده تأثیر عمیقی بر سیاست آمریکا و - چنان که معلوم شد - آمریکای لاتین و اروپا گذاشتند. این حزب منطق پوپولیسم را توسعه داد: مفهوم نوعی «مردم» بر ضد گروهی نخبه که از پذیرش اصلاحات ضروری خودداری میکردند. این سازمان در سیاست آمریکایی نشانه زودهنگامی از عدم کفایت دیدگاه دو حزب اصلی در مورد دولت و اقتصاد بود. پوپولیستها نخستین کسانی بودند که از دولت خواستند تا صنایعی را که جزء اساسی اقتصاد بود، مانند صنعت راهآهن، تحت قاعده درآورد و حتی ملی کند؛ آنها خواستار کاهش نابرابری اقتصادی توسط دولت شدند، نابرابری [شدیدی] که سرمایهداری، هنگامی که به ابزار خودش واگذاشته میشد، ایجاد میکرد. همچنین آنها خواستار کاهش قدرت بنگاههای اقتصادی در تعیین نتیجه انتخابات شدند. پوپولیسم تأثیر بیدرنگی بر سیاست برخی دموکراتهای پراگرسیو، و حتی بر جمهوریخواهانی چون تئودور روزولت داشت. در نهایت، بخش بزرگی از دستورالعمل پوپولیستی در نیو دیل فرانکلین دلانو روزولت و در چشمانداز لیبرالیسم نیو دیل جا داده شد.
در می ١٨٩١، آنگونه که مشهور است، برخی اعضای «اتحادیه کشاورزان کانزاس» که از کنوانسیونی ملی در سینسیناتی به خانه بازمیگشتند، اصطلاح «پوپولیست» را برای توصیف آن دیدگاه سیاسی که خود و دیگر اتحادیهها در غرب و جنوب توسعه میدادند، ایجاد کردند. سال بعد، اتحادیهها با «سازمان شوالیههای کارگری»، که در آن زمان سازمان اصلی کارگران در ایالاتمتحده بود، دست تفاهم دادند تا حزب مردم را شکل دهند. این حزب در دو سال بعدی اصلیترین مفروضاتی را که جمهوریخواهان و دموکراتها را در واشنگتن هدایت میکرد، مورد چالش قرار داد. عمر حزب کوتاه بود، اما این نمونه بنیان پوپولیسم را در ایالاتمتحده و اروپا بنا کرد. در آن زمان، جمهوریخواهان و دموکراتهای برجسته در ایالاتمتحده از پیشرفت صنعت و بخش مالی آمریکا لذت وافری میبردند. آنها به بازار خود تنظیمگر به عنوان ابزاری برای شکوفایی و فرصت فردی عقیده داشتند، و گمان میکردند که نقش دولت باید حداقل باشد. گرووِر کلیولند، که از ١٨٨٤ تا ١٨٨٨ و سپس از ١٨٩٢ تا ١٨٩٦ رئیسجمهور بود، نسبت به «قیممآبی» دولت اعتراض میکرد.
او در دومین سخنرانی افتتاحیه خود به عنوان رئیسجمهور اظهار کرد که «مداخله بخش عمومی روح امریکنیسم حقیقی را خاموش میکند»؛ او بیان کرد که «کارکردهای دولت شامل حمایت از مردم نمیشود». نقش اصلی دولت این بود که «واحد پولی استوار و پایداری» را از طریق حفظ پایه استاندارد طلا برقرار نگه دارد. اما در طول این سالها، کشاورزان جنوب و دشتهای غرب میانه، از افت شدید قیمت محصولات کشاورزی متضرر شدند. از سال ١٨٧٠ تا ١٨٩٠ قیمت محصولات کشاورزی در غرب میانه و جنوب کشور به میزان دو سوم افت کرد. دشتهای غرب میانه که در اوایل دهه ١٨٨٠ رونق یافته بودند، در اواخر این دهه بخاطر خشکسالی ویرانگر ضربه شدیدی خوردند. با این حال صنعت راهآهن که از موقعیتی انحصاری برخوردار بود، با کشاورزان همکاری نکرد و هزینه حمل و نقل محصولات آنها را افزایش داد.
بسیاری از مزرعهداران در ایالتهای جنوبی و دشتهای غرب میانه حتی نتوانستند سر به سر کنند و جلوی ضرر را بگیرند. [رفته رفته] زراعت خانوادگی کوچک تسلیم زراعت «پربرکت» بزرگ شد، که اغلب زمینهای آن تحت مالکیت کمپانیهایی در شرق کشور بود. کار ارزان کارگران مهاجری که از چین، ژاپن، پرتغال و ایتالیا به اینجا آمده بودند، تهدیدی برای دستمزدها محسوب میشد. کشاورزانی که زمینهایشان را حفظ کردند، بدهیهای زیادی را متحمل شدند. در کانزاس ٤٥ درصد زمینها به مالکیت بانکها در آمده بود. نخستین پوپولیستها خودشان را نماینده «مردم»، از جمله کشاورزان و کارگران یقه آبی، در برابر «قدرت پول» یا «حاکمیت ثروتمندان» میدیدند. این موضعی است که در برنامههای اولیه آنها منعکس شده بود، برنامههایی که قانونی شدن و به رسمیت شناختن اتحادیههای کارگری را، در کنار تنظیم مقررات برای صنعت راهآهن، پایان دادن به سوداگری زمین، و سیاست گشایش پولی (از طریق جایگزینی یا تقویت پایه استاندارد طلا) برای کاهش بار بدهی بر دوش مزرعهداران بدهکار مطالبه میکرد.
پوپولیستها به جز معدودی رهبران منزوی و جداافتاده، سوسیالیست نبودند. آنها به جای نابودی سرمایهداری، به دنبال اصلاح آن بودند و عامل چنین اصلاحاتی برای آنها، نه طبقه کارگر سوسیالیست، که ایده کلی و آزاد متصوری از «مردم» بود. وقتی مطالبات آنها - که همچنین شامل مالیات بر درآمد تصاعدی و اصلاحات سیاسی برای رأیگیری مخفی و انتخاب مستقیم سناتورها میشد - برای احزاب اصلی بسیار رادیکال و دور از دسترس از آب درآمد، حزب مردم در سال ١٨٩٢ تأسیس شد و برای انتخابات ریاستجمهوری نامزد معرفی کرد. در نخستین مرامنامه حزب اعلام شده بود که «ما به دنبال این هستیم که دولت جمهور را به دستان «مردم عادی» بازگردانیم، همان مردمی که دولت از دل طبقه آنها برآمده است. ما باور داریم که قدرت دولت - یا به عبارت دیگر قدرت مردم- باید گسترش یابد ... با همان سرعت و تا جایی که درک درست مردمی هوشمند و درسهای تجربه تأیید میکند، تا نقطهای که سرکوب، بیعدالتی و فقر سرانجام در سرزمینمان از میان برود». در جنبش پوپولیستی همواره رگهای محافظهکارتر حاضر بوده است.
در جنوب، برخی گروهها با اتحاد ملی موازی کشاورزان سیاه همکاری میکردند، اما سایرین نه. پوپولیستها همچنین حامی اخراج مهاجران چینی بودند - مهاجرانی که بنگاههای اقتصادی برای فراهم کردن نیروی کار ارزان در مزارع غربی و راهآهن وارد کرده بودند - و حمایت آنها از این سیاست اغلب با ادبیات نژادپرستانه همراه بود. اما در دهه ١٨٨٠ و اوایل دهه ١٩٨٠، سیاست پوپولیستی پیش از هر چیز به سوی بالا و بر ضد ثروتمندان بانفوذ معطوف بود. در انتخابات ١٨٩٢، حزب مردم به موفقیت قابل توجهی دست یافت. نامزد ریاستجمهوری این حزب، که به طرز غمانگیزی با کمبود منابع مالی مواجه بود، ٨ % از آرا را کسب و پنج ایالت را از آن خود کرد. در انتخابات ١٨٩٤، نامزدهای حزب مردم برای مجلس نمایندگان ١٠% آرا را به دست آوردند. حزب چهار نماینده کنگره، چهار سناتور، ٢١ مدیر ایالتی و ٤٦٥ قانونگذار ایالتی را انتخاب کرد. به نظر میرسید حزب مردم با پایگاهی که در جنوب و غرب داشت، و عدم محبوبیت بالای جورج کلیولند، در راه خود به سوی ایجاد چالش برای دموکراتها به عنوان حزب دوم باشد.
با این حال، انتخابات ١٨٩٤ غزل آخر حزب از کار درآمد. در نهایت، کار پوپولیستها تحت دینامیک سیستم دو حزبی به پایان رسید. در ایالتهای دشت بزرگ غرب میانه، خشم نسبت به کلیولند رأیدهندگان را به سوی جمهوریخواهانی کشاند که احتمال انتخاب بیشتری داشتند. در جنوب، دموکراتها با ترکیبی از عضوگیری [از حزب مردم] و هجمه سنگین تبلیغاتی بر ضد نژادپرستی در پاسخ به تمایل برخی پوپولیستها برای جذب رأی سیاهان، حزب مردم را تحت کنترل درآوردند. حزب مردم، همانطور که منتقدان لیبرال بعدها نشان دادهاند، درون خود حاوی رگههایی از یهودستیزی، نژادپرستی و ملیگرایی بود، به ویژه بر ضد مهاجران چینی، اما این موارد در بهترین حالت عناصر دست دوم بودند. تا پیش از آغاز روند تجزیه جنبش، حزب مردم ابتدایی پیش از هر چیز جنبشی چپ بود. نخستین نمونههای اصلی پوپولیسم راست در دهه ١٩٣٠ - از زمان پدر چارلز کاگلین، کشیش کاتولیک و مجری رادیو - و پس از آن در دهه ١٩٦٠ با کمپینهای ریاستجمهوری جورج والاس ظاهر شد.
والاس، فرماندار دموکرات آلاباما، به نابودی اکثریت حامی نیودیل کمک و زمینه را برای تجدید سازمان ریگان در دهه ١٩٨٠ ایجاد کرد. او نوع جدیدی از پوپولیسم دست راستی را ایجاد کرد - آنچه که دونالد وارن جامعهشناس آن را «رادیکالیسم آمریکاییهای متوسط» نامیده است - که بعداً به حزب جمهوریخواه انتقال یافت و پایه چالشی شد که دونالد ترامپ در ٢٠١٦ برای ارتدکسی جمهوریخواه به وجود آورد. نیو دیل بر ائتلافی تاکتیکی بین لیبرالها و دموکراتهای محافظهکار جنوب متکی بود، که از بین آنها دموکراتهای محافظهکار جنوب در برابر هر مقرراتی که ممکن بود تفوق سفیدها را مورد چالش قرار دهد، مقاومت میکردند. جمهوریخواهان به عنوان حزب آبراهام لینکلن، سنتاً پذیرای حقوق مدنی سیاهان بودند و رهبری جمهوریخواهان در کنگره از قوانین حقوق مدنی و حق رأی سالهای 1964 و 1965 مورد پیشنهاد لیندون جانسون، رئیسجمهور دموکرات حمایت کرد. بری گلدواتر، سناتور جمهوریخواه آریزونا از همان ابتدا مخالف این جریانها بود، اما در انتخابات ریاستجمهوری 1964، جانسون به راحتی او را شکست داد.
با این حال پیروزی جانسون نشاندهنده حمایت گسترده از ابتکارات و اقدامات او در زمینه حقوق مدنی نبود، و هنگامی که او قانون حق رأی را تصویب و لوایحی موسوم به «جنگ علیه فقر» را مطرح کرد، واکنش عمومی شدیدی بالا گرفت. والاس این واکنش را به جهادی پوپولیستی تبدیل کرد. والاس سرانجام توانست نامش را به عنوان یک جداییطلب نژادی بزرگ جا بیاندازد، اما او در اصل یک دموکرات پوپولیست بود که مسأله نژاد برایش در درجه دوم اهمیت قرار داشت. او ابتدا در سال 1958 به عنوان یک دموکرات پایبند به نیو دیل وارد کارزار انتخاباتی شد و در برابر کاندیدایی شکست خورد که از سوی سازمان کو کلاکس کلن2 حمایت میشد. بعد از آن بود که قسم خورد «من هرگز دوباره فریب کاکاسیاهها را نخواهم خورد». در سال 1962 والاس بار دیگر در انتخابات شرکت کرد و این بار به عنوان مدافع «تفکیک نژادی اکنون، تفکیک نژادی فردا و تفکیک نژادی برای همیشه» پیروز شد. والاس در سال 1963 پس از تلاش برای جلوگیری از ثبتنام دو دانشجوی سیاهپوست در دانشگاه آلاباما، انگشتنما و بدنام شد.
در سال 1964 او در انتخابات اولیه حزب دموکرات در ویسکانسین، ایندیانا و مریلند شرکت کرد و موفق شد حدود یکسوم آراء را کسب کند - رأی او در مریلند به 43 درصد رسید و توانست 15 مورد از 23 بخش را از آن خود کند. در سال 1968 او به عنوان نامزدی مستقل وارد رقابت با ریچارد نیکسون، نامزد جمهوریخواه و هوبرت هامفری، نامزد دموکرات شد. در اوایل اکتبر آن سال والاس در نظرسنجیها از هامفری جلوتر بود - در پایان او 13.5 درصد از آراء را کسب کرد و در 5 ایالت جنوبی پیروز شد. در سال 1972، او به عنوان دموکرات وارد کارزار انتخاباتی شد و این شانس را داشت که به عنوان نامزد حزب انتخاب شود اما در ماه می، در حالی که برای انتخابات مقدماتی در مریلند تلاش میکرد، در نتیجه یک ترور نافرجام، فلج شد. والاس بر مخالفت خود با ادغام نژادی پافشاری میکرد، اما این موضع خود را به مثابه دفاعی از آمریکاییهای (سفید) متوسط در برابر استبداد بوروکراتهای واشنگتن جا میزد.
دولت بزرگ اراده خود را بر افراد معمولی و متوسط تحمیل میکرد. والاس در سال 196٧ با حضور در برنامه میت دپرس 3، نامزدی خود را اینچنین خلاصه میکند: «واکنش شدیدی بر ضد دولت بزرگ در این کشور به وجود آمده است. این یک جنبش مردمی است ... و من گمان میکنم که اگر سیاستمداران در برابر این حرکت بایستند، حرکت این مردم عادی در خیابانها بسیاری از آنها را به زیر خواهد کشید و له خواهد کرد - این مردم عادی در کارخانه نساجی، این مردم عادی در کارخانه فولاد، این آرایشگر، پلیس در حال گشت... این تاجر خرد.» والاس مخالف برنامه ضد تفکیک نژادی جابهجایی دانشآموزان بود - برنامهای که براساس آن کودکان با هدف تصحیح تفکیک نژادی در مدارس ایالتی خاصی ثبتنام میشدند - چراکه [به زعم او این برنامه] محلات کارگرنشین را از میان میبرد.
او به لیبرالهای سفیدی حمله میکرد که این برنامه را رواج میدادند و آنها را ریاکارانی میخواند که حاضر نبودند کودکان خودشان را در معرض آن چیزی قرار دهند که تأکید داشتند کودکان خانوادههای کمبرخوردارتر باید تحمل کنند. او میگفت «آنها در حال ساخت پلی بر روی رودخانه پوتوماک برای تمام لیبرالهای سفیدی هستند که به سمت ویرجینیا میگریزند». با این حال والاس یک محافظهکار سیاسی نبود. در مورد مسائل داخلی که مستقیماً به نژاد ربط نداشتند، او همچون یک دموکرات پایبند به نیو دیل عمل میکرد. او در بروشور انتخاباتی خود در سال 1968 از اینکه مخارج آموزشی، رفاهی، زیرساخت جادهای و کشاورزی را افزایش داده است، به خود میبالید. دونالد وارن در سال 1976 پژوهشی را در مورد «رادیکالهای متوسط آمریکا» 1 (middle American radicals - MARs) منتشر کرد. او با تکیه بر پیمایشهای وسیعی که در سالهای 1971، 1972 و 1975 انجام شده بود، گروه سیاسی متمایزی را مشخص کرد که نه راست بود، نه چپ، نه لیبرال بود و نه محافظهکار.
وارن مینویسد رادیکالهای متوسط آمریکا «حس میکنند طبقه متوسط به شدت نادیده گرفته شده است. آنها دولت را همزمان حامی ثروتمندان و فقرا میبینند». رادیکالهای متوسط مورد نظر وارن در خصوص مسائل فقر و نژاد مواضع محافظهکارانهای داشتند. آنها با برنامه ضد تفکیک نژادی جابهجایی دانشآموزان و مراکز رفاهی مخالف بودند و این مراکز را نمونهای از این میدیدند که «ثروتمندان تسلیم خواستههای فقیران شدهاند و مردم با درآمد متوسط باید هزینه آن را بپردازند». آنها علاقهای به دولت ملی نداشتند اما در عین حال معتقد بودند بنگاههای اقتصادی نیز «قدرت بسیار زیادی دارند» و «بسیار بزرگ» هستند.
آنها از بسیاری از برنامههای لیبرال طرفداری میکردند. آنها از دولت میخواستند اشتغال برای همگان را تضمین کند. آنها از کنترل قیمتها (و نه درآمدها)، نظام مراقبت سلامت (مدیکر)، برخی از انواع بیمههای سلامت ملی، کمکهای دولت فدرال به آموزش و از تأمیناجتماعی حمایت میکردند. وارن دریافت که رادیکالهای متوسط حدود یکچهارم رأیدهندگان را بازنمایی میکنند. آنها به طور متوسط بیشتر مرد بودند تا زن، تحصیلات دبیرستانی داشتند اما به دانشگاه نرفته بودند، درآمد آنها در حد متوسط یا کمی پایینتر از آن بود، کارگران یقه آبی ماهر یا نیمه ماهر بودند یا در کارهای دفتری یا خرید و فروش خرد کار میکردند - و آنها محتملترین گروه جمعیتی برای رأی دادن به جورج والاس بودند.
به عبارت دیگر پایگاه آراء والاس در میان کسانی بود که خودشان را در قالب طبقه متوسط - معادل آمریکایی«مردم»- میدیدند و معتقد بودند در تضاد بین پایینیها و بالاییها گیر افتادهاند. چهل سال بعد ترامپ خودش را اینگونه به تصویر میکشد: دشمن معاهدات تجارت آزاد، دشمن صنایعی که کارخانجات خود را به خارج میبرند، دشمن مهاجرت غیرقانونی، و پرچمدار «اکثریت خاموش» - اصطلاحی که از نیکسون وام گرفته شده است- در برابر «گروههای صاحب نفوذ» و «تشکیلات» هر دو حزب جمهوریخواه و دموکرات. سال گذشته ترامپ اعلام کرد که «اکثریت خاموش بازگشته است و دیگر خاموش نیست، بلکه عصبانی است». در جریان مبارزات انتخاباتی،کمپین او پرچمهایی را توزیع کرد که روی آنها نوشته بود: «اکثریت خاموش در کنار ترامپ است». در ماه ژانویه 2016، درست پیش از جلسه انجمنهای حزبی در ایووا، کمپین انتخاباتی ترامپ یک تبلیغ تلویزیونی با عنوان «تشکیلات» پخش کرد که در آن ترامپ، در حالی که پشت یک میز نشسته بود و مستقیم به دوربین نگاه میکرد، گفت: «تشکیلات و دستگاه حاکم، رسانهها، گروههای صاحب نفوذ، لابیگران، حامیان مالی، اینها همه در برابر من هستند. من هزینه کمپینام را خودم میدهم. من به هیچ کس هیچ دینی ندارم. من برای انجام کاری بزرگ تنها به مردم آمریکا مدیون هستم. اینها واقعاً تلاش میکنند مرا متوقف کنند».
منبع : ماهنامه قلمرو رفاه
جشنواره رسانهای رفاه و تامین اجتماعی«رستا» برگزار می شود جشنواره رسانهای رفاه و تامین اجتماعی«رستا» از سوی سازمان تامین اجتماعی و به همت موسسه فرهنگی-هنری آهنگ آتیه برگزار میشود. علاقمندان تا 15 مرداد ماه سال جاری می توانند آثار خود را به این جشنواره ارسال کنند.