موتور... موتور! دیگر شنیدن صدایشان میان دود و شلوغی و صدای ماشینها برایمان عادی شده. در سرما و گرمای زمستان و تابستان، زیر آفتاب باشد یا برف و باران، در خیابانهای اصلی و فرعی شهر میایستند تا مسافرهایی را همراهی کنند که میخواهند بهسرعت به مقصد برسند.
تامین ۲۴/تقریبا نرخ هیچکدامشان شبیه هم نیست. اما از 15 هزار تومان کمتر نمیگیرند و بهندرت نرخشان از 40 هزار تومان به بالاست. یکی از مشتریهای همیشگی پیک موتوری میگوید: «از مبلغ کرایهای که پیک موتوریها میگویند، باید 25 درصدش را نداد.» معمولا آدمها تا مجبور نباشند از پیک موتوری استفاده نمیکنند. یکی از ویژگیهای این شغل سرعت است که باید امنیت هم در کنارش باشد. پیک موتوریهایی بودهاند که در یک سفر آسیب جدی دیدهاند و برای همیشه فلج شدهاند. کسانی که جذب این شغل میشوند تخصص حرفهای ندارند، یا اینکه تازه از شهرستان به تهران آمدهاند و در پی کار میگردند. رحمت یکی از این آدمهاست. تازه از سمنان به تهران آمده. در دانشگاه تهران صنایعدستی خوانده و مدتها در سمنان معلم نقاشی بوده. اما چند ماهی است همراه با خواهرش به تهران مهاجرت کرده. میگوید: «با پولی که از سمنان آوردم در تهران خانهای اجاره کردم. خواهرم بیماری خاص دارد و باید در تهران زیر نظر پزشک باشد. روزهای اولی که وارد این شغل شده بودم مسیرها را آنطور که باید نمیشناختم و گاهی مسافرها هم آدرس را بلد نبودند و مسیرهای یکربعه را نیمساعته یا یکساعته میرفتم. مسافرها هم عصبانی میشدند و کرایه را کم میدادند، حتی کمتر از درصدی که باید برای سرویس به شرکت بدهم. اینطوری برایم ضرر داشت. ماه اول و دوم درآمدم خیلی کم بود، اما همین که مسیرها را یاد گرفتم اوضاع بهتر شد. البته من موتورسوار قهاری نبودم و در بعضی مسیرها نمیتوانستم تند بروم که این باعث اعتراض مسافرها میشد. درآمد ماهیانه من حدود 2 میلیون و 500 هزار تومان است. البته بعضی از مسافرها پول کمتری میدهند و بعضیها بیشتر، اما ماهی 2 میلیون را میگیرم. من بیمه آموزشوپرورش هستم ولی همکاران من در شرکت هیچکدام بیمه نیستند، اما انگار قرار است اتحادیه بهزودی برای بیمهشان کاری کند.»
مکانیکی هم باید بلد باشیم
رضا 32 سال دارد و همیشه مقابل داروخانه 13آبان میایستد. افرادی را که دارو میخواهند از داروخانه به بیمارستان میبرد. میگوید: «بیشتر بیمارانی که به اینجا مراجعه میکنند بیماران سرطانی هستند و البته اکثرا هم شهرستانی. چون داروخانه 13آبان تقریبا تمام داروها را دارد، همه باید به این داروخانه مراجعه کنند، ولی اگر دارویی در اینجا نباشد بیماران باید درنهایت به داروخانههای هلالاحمر یا 29 فرودین یا داروخانه بیماران خاص بروند.» رضا دیپلم دارد و سالها قبل ازدواج کرده. میان سرمای هوای این روزهای تهران کاپشن گرم و کهنهای پوشیده و پوست صورتش از سرما تکهتکه شده است. میگوید: «5 سال است که با موتور مسافرکشی میکنم. دو سال پیش با موتورم تصادف سختی کردم و شش ماه در خانه ماندم. شانس آوردم مسافر همراهم نبود وگرنه باید خسارت او را هم میدادم. البته رئیس شرکتی که در آن کار میکردم آدم خوبی بود و بخشی از هزینههای درمانم را داد. اما هنوز که هنوز است ما بیمه نداریم و نمیدانیم در آینده اگر برای همیشه ازکارافتاده شویم بقیه عمرمان باید چه کنیم. خیلی از مردم دیدشان نسبت به شغل ما بد شده، آن هم به خاطر جوانها و نوجوانهایی که برای تفریح مسافرکشی میکنند. آنها میخواهند هیجان داشته باشند و به فکر خطرهای این شغل نیستند. همین چند وقت پیش یکی از همکارهایم تعریف میکرد یکی از همین جوانها مردی را بعد از تصادف گوشه خیابان رها کرد و رفت. خوب اگر اتحادیه از ما حمایت کند تا هر کسی وارد این شغل نشود، دیگر چنین مشکلاتی پیش نمیآید.»
رضا میگوید: «ما باید مکانیکی هم بلد باشیم تا اگر موتورمان گوشه خیابان افتاد و خراب شد بتوانیم آن را درست کنیم. وگرنه هم مسافر عصبانی میشود و هم افسر از راه میرسد و ما را جریمه میکند.» او از برخورد همسرش میگوید هنگامی که خستهوکوفته با دست و صورت سیاه و روغنی به خانه میرود: «هر شب وقتی به خانه میروم دوش میگیرم. ظاهرم با یک کارگر مکانیک هیچ فرقی ندارد. البته همسرم هم این را قبول کرده و دیگر برایش عادی شده است.»
درد سیاتیک برایم خواب نگذاشته
صدایش میکنند آقا رحمان. با موتورش سر خیابان ویلا میایستد و مسافرها را به کریمخان و دیگر خیابانهای اصلی شهر میبرد. 56 سال دارد و بازنشسته آموزشوپرورش است. دوتا از دخترهایش را عروس کرده و دو دختر دیگر در خانه دارد. میخندد و میگوید: «من هنوز که هنوزه مستاجرم. این دردم را نمیدانم به کی بگویم. آنوقتها چشمم به حقوقی بود که اول هرماه برایم واریز میشد، اما همهاش برای اجاره خانه میرفت و چیزی برایم نمیماند. حالا شش سال است که در این خط کار میکنم و سرقفلی آن در دستم است. ما شرکتی کار نمیکنیم و فقط مسافر جابهجا میکنیم. قیمتهایمان هم توافقی است. اما بعضیها هستند که با پول کمتری مسیرهای بیشتر را میبرند و بعد که ما متوجه میشویم دعوا راه میافتد. برای 2 هزار تومان بیشتر و کمتر بچهها با هم درگیر میشوند.» آقا رحمان با قامتی که اندکی خمیده شده و ناتوانی که در چشمهایش موج میزند میگوید: «هیچوقت فکر نمیکردم آخر و عاقبت درس دادن به یک نسل دانشآموز این باشد که برای پول اجارهخانه مجبور باشم در خیابونها با موتور مسافرکشی کنم. اما سرنوشت ما اینطوری است که تا جان داریم باید برای یک لقمه نان کار کنیم.» آقا رحمان از جریمههایی میگوید که به خاطر شغلش میشود: «متاسفانه ما طرح ترافیک نداریم و در خیلی از مسیرها پلیس همین که ما را میبیند جریمهمان میکند. بعضی وقتها با حساب جریمههایی که میدهیم دیگر پولی برایمان باقی نمیماند. مامورهای شهرداری هم هرازگاهی میآیند و با ما درگیر میشوند. چه وقتهایی که کنار خیابان ایستاده باشیم و چه وقتهایی که در خیابان مشغول مسافرکشی باشیم.» آقا رحمان دلش از مردم هم پر است، میگوید: «کاشکی مردم همین که موتوریها را در خیابان میبینند ناسزا نگویند. همه برای تفریح و هیجان موتورسواری نمیکنند یا سرعت نمیروند. به این فکر کنند که کسی دنبال امرارمعاشش است. گاهی که از مشکلات و بیماریهایم برای مسافرها میگویم تازه با این شغل آشنا میشوند. وقتی میگویم به خاطر ساعتها نشستن پشت موتور آرتروز دارم و میان ستون فقراتم فاصله افتاده و یکییکی از جایشان بیرون آمدهاند، باور نمیکنند. درد سیاتیک شبها به سراغم میآید و اجازه خواب نمیدهد. آنوقت صبح زود دوباره باید از خواب بیدار شوم و روز از نو روزی از نو.»