تامین۲۴/ ابر و باد و مه و خورشید و فلک به همدستی هم در کار شدند تا دل به راه و جاده زدم، که هزار وسوسهام چنگ در جگر میزد. مسیر: مشهد، تربتجام، خواف، تربتحیدریه، مشهد.
از تربتجام که عبور کردم در مسیرم به سمت تایباد، بر سر راه روستای قلندرآباد تابلویی دعوتم کرد که بیا و حمام قدیمی ما را ببین. حمام متعلق به دوران قاجار و به روایتی مربوط به حدود ۲۲۰ سال پیش است، نمونه کلاسیک حمام ایرانی. درون محوطهای گود، تون و تین و گلخن و خزینه، با سربینه و گرمخانه و حجرههای دورتادور. و البته کانالهای گربهرو کف که فقط اسمشان این است و درواقع برای عبور هوای گرم بالای گلخن، و گرم نگه داشتن کف حمام از آنها استفاده میشده است.
اندک مسافتی مانده تا تایباد، در راهی فرعی و خاکی به طول حدود 3 کیلومتر، در محلی به نام عباسآباد، کاروانسرایی با دو حیاط، بسیار زیبا و باشکوه در کنار شهر متروکهای از خشت و گل، در پهنای دشتی وسیع غنوده است. دو ساعت گردش در حیاط و بام و حجرههای تودرتویش همراه باد و آفتاب، هوش از سر میبرد. مجموعهای زیبا از هنر آجرکاری. دهانهها و سقفها، تکنیکهای مختلف تبدیل چهارضلعی و هشتضلعی به دایره، نشان از آن دارد که گویا معمار قصد هنرنمایی داشته است. هر دالان و دهانه را بهنوعی و سبکی ساخته. آبانباری عظیم در کنار کاروانسرا، از موجخیز حوادث سالیان، تن سالم به در نبرده و رهایش کردهاند فی امانالله.
در شروع پیچوخم جاده تایباد به خواف، میل کرات بر بلندای تپهای ایستاده، کجتر از پیزا گمانم. این میل آجری نشانهای در راه عبور کاروانها بود و حوادث بسیاری را از سر گذرانده تا امروز در جادهای خلوت به تماشا بنشیند. شرفه (نقش و نوشته با آجر) بینظیری بر تنش چشم مینوازد. چه دلها که در طول قرنها با دیدن آتش برافروخته بر بامش، آرامش یافته.
پیچهای پیدرپی که تمام میشود، کوههای قد برافراشته خربزه در کناره مزرعههای وسیع پدیدار میشوند. گشت کنترل، داخل بار کامیونها و جعبه بغل اتوبوسها را تفتیش میکند. تابلوهای اخطار گویاست که به دنبال مقابله با قاچاق انسان هستند.
مرا به کناره هدایت کردند:
«میروم مدرسه غیاثیه را ببینم و عکس بگیرم».
نشانه شوک و تعجب را در چهره و چشمانش میبینم. فکر میکند اشتباه شنیده. دوباره میپرسد: «برای چه کاری؟» به دوربین و لوازمم اشاره میکنم و قصدم را میگویم. سرک میکشد. هنوز ناباور است. گرما کمطاقتش کرده. سری به نشانه «عجب دیوانههایی پیدا میشوند!» تکان میدهد و میگوید: «بفرما... 4 کیلومتر جلوتر است».
مدرسه از دور نمایان میشود. ابعاد و عظمتش بسیار بیشتر از چیزی است که در ذهنم بود. رنگ آبی نقشونگار کاشیهای لاجوردیاش از دور دل میبرد و نفسم حبس میشود. سمت دیگر جاده است. کمی جلوتر دور میزنم و کوچهای را به خیال راه نزدیکتر میروم. اشتباهی شیرین.
آسباد قدیمی مقابلم پیدا میشود. پیاده میشوم و مشغول عکاسی. تکنیک ساختش بینظیر است. مدل پرههایی نیست که به خاطر آسبادهای هلندی در ذهن من است. بر روی محوری چوبی عمود به زمین، میلهایی چوبی با نظم فرورفته و در انتهای بیرونی میلها صفحههایی چوبی از بالا تا پایین نصب شده است. این استوانه عظیم با دیواره خشتوگلی با حدود ۲۷۰ درجه پوشش احاطه شده است. مقابل آسباد روستای خرگرد با خانههایی قدیمی و سقفهای ضربی و گنبدی و بادگیرهای کوچکشان تن به رخوت و آفتاب عصر دادهاند و کبوتران خسته بر بامها آرام گرفتهاند.
راه مدرسه غیاثیه را پیدا میکنم. از معدود بناهای این سرزمین که به نام معمار و سازندهاش معروف است، نه خان و شاه و حاکم وقت. حین طواف دیوارههای دلنواز آن عکس میگیرم، و محو ریزهکاریهایش میشوم. غروب خورشید نزدیک است و باید بروم تا به شهر برسم. «گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات / با این همه افسونگری و ناز چه سازم؟»
تربتحیدریه را در تاریکی رد میکنم. رباط سنگ و رباط سفید فقط تابلوهایشان را نشانم میدهند. بمانند برای سفر بعد. آدمی به امید زنده است.
پ ن: بین تاریخدانان نظری غالب است که خراسان یکی از ایالات مهم و بزرگ ساسانیان بوده و به معنی سرزمین خورشید است.