نگاهی به آثار مکتوب دونالد ترامپ
دونالد ترامپ در کتاب «چگونه در زندگی برنده شوید؟»تعریف میکند، روزی دوست بسیار ثروتمندش، از او خواست تا در یکی از رستورانهای معروف برایش میزی رزرو کند.
دونالد ترامپ در کتاب «چگونه در زندگی برنده شوید؟»تعریف میکند، روزی دوست بسیار ثروتمندش، از او خواست تا در یکی از رستورانهای معروف برایش میزی رزرو کند.
تامین۲۴/ او سپس میپرسد چه فایده دارد که ثروتمند باشید، اما نتوانید از پس رزو کردن میزی در یک رستوران بربیایید؟ ترامپ استدلال میکند قدرت واقعی، ثروت با شهرت است، که فرد را قادر میسازد هرجایی را برای خودش رزو کند. به این معنی که اگر فرد خودش را باور داشته باشد، دیگران هم او را باور میکنند. به نظر این حرف ترامپ بیش از هر کس دیگری روی خودش موثر بوده، که امروز توانسته میز ریاستجمهوری را نیز از آن خود کند. رئیسجمهوری آمریکا این روزها توانسته است حتی کیم کارداشیان، این ابر سلبریتی جهانی را در فضای رسانهای کمرنگ کند. او حداقل شش ماه است که درحال بالا رفتن از شیب تند شهرتی است، که مشخص نیست کجا قرار است متوقف شود. وقتی ترامپ در سخنرانیهای انتخاباتیاش ادای یک معلول را در میآورد، تکههای نژادپرستانه میانداخت، صحبت از دیوار کشیدن در مرز مکزیک کرد و جملههای نامربوطش درباره زنان در همه خبرگزاریها و رسانهها بازشنیده شد، هربار فکر میکردم این آخرین نفسهایش در بالا رفتن از شیب شهرت است؛ اما او ادامه داد و برخلاف خوشبینی مرلین رابینسون2، تحلیلگر سیاسی مبنی بر بعید بودن برنده شدنش، در هشتم ژوئن به عنوان رئیسجمهور منتخب مردم معرفی شد.
او پس از چند هفته که همچنان در سرخط خبرها ایستاده بود، در در بیست ژانویه 2017 کاخ سفید را از رئیسجمهوری پیشین تحویل گرفت. عملکرد دونالد ترامپ در هفته اول فعالیتش نشان داده است که به هیچ عنوان خیال ندارد یک ثانیه هم از ماشین خبرسازیاش پیاده شود. این روزها هر توئیتش موجی از انواع واکنشها را در سراسر جهان برمیانگیزد. عمل کردن به یکی از مهمترین شعارهای انتخاباتیاش مثل منع ورود شهروندان برخی از کشور مسلمان به خاک آمریکا، میلیونها نفر را به خیابانها آورد و منجر به واکنش بسیاری از فعالان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در سراسر جهان شد. اما مسئلهای که چندان مورد توجه قرار نمیگیرد، این نکته است که آیا مسئله امروز جهان با دونالد ترامپ، صرفا روحیه و گفتههای نژادپرستانه و متعصبانه اوست؟ برفرض محال، اگر در مواجه با واکنشهای جمعیتها، ترامپ از مواضع متعصبانهاش کوتاه بیاید، مشکل حل خواهد شد؟ این سوال در این راستا مطرح میشود که اکثریت واکنشها به ترامپ در مسیری است که باعث شهرت او شده است. اما مخاطره اصلی ترامپ را باید جای دیگری جست. بررسیهای رایج به ما میگویند دونالد ترامپ سُرسُرهسوار ماهری است که روی اتمسفر تعصبآلوده و میهنپرستانه موجود در آمریکا حرکت کرده است. چامسکی و کریس هجز از جهان ناامیدکننده نئولیبرال و ممکن شدن تولد دوباره فاشیسم به مثابه یگانه منجی مردمان ناامید سخن گفتند؛ چامسکی میگوید فاشیسم اروپایی هم پس از فراگیر شدن موجی از یأس و ناامیدی پا به صحنه گذاشت.3 مایکل سندل فیلسوف آمریکایی، قدرت ترامپ را ناشی از شکست نخبههای سیاسی و فرهنگی میداند.4 مارک وازور استدلال میکند که «آتش شهرت ترامپ» با «هیزم شعارهای ناسیونالیستی» شعله گرفته است.5 وقتی رگههای میهنپرستی متعصبانه در میان جمعیتها وجود داشته باشد، هر چهره کاریزماتیکی اقبال پیشوا شدن خواهد یافت. الحق که ترامپ متعصب و نژادپرست، خوراک بسیار مناسبی با تکیه به کلیدواژههای فاشیستی و پولپولیستی به دست تحلیلگران داده است. در این راستا، جذب بخش زیادی از جمعیت سفیدپوست کارگر توسط ترامپ، علاوه بر تحریک احساسات میهنپرستانه محافظهکاران آمریکایی، همینطور مواضع تند نژادپرستانه او را به پوپولیستی بیبدیل تبدیل کرده است.
سخنرانی ترامپ در جشن آغاز ریاستش بر دولت آمریکا، که به گفته یکی از مشاورانش قرار بود بسیار «فلسفی» و «شخصی» باشد، ملغمهای بود از عبارات ساده شدهای از آرای احزاب چپ و راست، در عین تاکید بر جنبههای قهرمانمابانه شخصی خودش؛ در این مسیر ترامپ نماینده احتزار سیاست دو قطبی حزبی آمریکایی شناخته شده است. حال، که همهچیز نشان از برآمدن دولتی تماما فاشیستی دارد، چه مطلبی برای گفتن میماند؟ در این میان اما توماس فرانک تحلیلگر سیاسی، در یادداشتی با عنوان «چرا میلیونها نفر از مردم آمریکا از دونالد ترامپ حمایت میکنند؟6» از دریچه نسبتا متفاوتی به پدیده دونالد ترامپ توجه میکند؛ فرانک ادعای خود را از لابهلای سخنرانیهای طولانی و کشدار انتخاباتی ترامپ بیرون میکشد؛ فرانک میگوید که بحثهای متعصبانه و نژادپرستارانه ترامپ، تنها بخش اندکی از حجم گفتههای او به مردم را شامل میشود و طبیعتا نمیتواند نشانگر علت اصلی اقبال او باشند. ترامپ در سخنرانیهایش بیش از هر چیز در مورد «تجارت» و «کار» حرف میزند. اینکه آمریکای ورشکسته باید کسبوکارش را دوباره به جریان بیندازد، و کارخانهها را به خاک کشور بازگرداند. استدلال فرانک من را به یاد کتابهای پرفروش ترامپ انداخت؛ نباید فراموش کنیم که او در دو دهه اخیر، دهها کتاب منتشر کرده است.
من سه تا از کتابهای ترامپ را خریدم و سعی کردم با دقت آنها را بخوانم؛ فکر میکردم احتمالا در این نوشتهها، میتوانم صورتهای مشخصی را پیدا کنم، که نشان دهد دونالد ترامپ میلیونر و مشهور چه ذهنیت اقتصادی و تجاریای دارد که این چنین مورد توجه قرار گرفته است؛ فرضم این بود که شاید بتوان از خلال متنهایی که در این دو دهه نوشته، مسیر تازهای برای بررسی ذهنیتش به دست آورد. اما دریغ از یک جمله قابل اتکا. جملههای مبهم و متناقض در مورد عبارتهایی مثل «خلاقیت»، «تجربه»، «پایبندی به اصول و دانش»، «شهرت»، «غریزه»، «اعتماد به نفس»، «باور»، «توانستن»، «شکرگزاری» و غیره که حتی به درد تازه کاران کسبوکار هم نمیخورد. شیوه نوشتن او اینطور است که معمولا با یک جمله قصار از سقراط، کامو، مان یا دوستانش آغاز میکند، و گفتههای آنان را با خاطرات و تجربههای شخصیاش مرتبط میکند. آیا چیز بیشتری در میان انبوه نوشتههای رئیسجمهوری ایالاتمتحده یافت نمیشود؟ فکر میکنم یکی از مهمترین نکتههایی که در نوشتهها و سخنرانیهای ترامپ وجود دارد، «نادیدنی» است. پیشفرضی که او را به به شبکه محکم و به هم پیوسته فضای رقابتی موجود متصل کرده است. این پیشفرض، مبتنی بر اصل «توانستن و خواستن» است. اول باید دقت کنیم که مخاطبان کتابها و سخنرانیهای ترامپ چه کسانی هستند؟ واضح است که «همه». او مانند همه سلبریتیها، با همه مردم حرف میزند. نصیحتها و ارائه راهکارهای ترامپ به تمامی جمعیتهاست، هرچند گاهی عدهای را در حلقههای تنگ مذهبی و نژادی محاصره میکند، اما در هیچکدام از یادداشتهایش خبری از چنین تفکیکهایی نیست. ترامپ در مقدمه »چگونه مثل یک بیلیونر فکر کنید7» میگوید: «در دنیایی که بیش از 6 میلیارد جمعیت وجود دارد، فقط پانصد و هشتاد و هفت بیلیونر وجود دارد. این یک باشگاه اختصاصی است، دوست دارید به ما ملحق شوید؟» او در ادامه میگوید حتی اگر فقط 10 درصد پیامهای این کتاب به شما منتقل شود، شما به راحتی بیلیونر خواهید شد. تمامی ایدههایی که در متن این کتابها موجود است، حول و محور همین فرض قرار گرفتهاند: «من توانستهام، پس تو هم میتوانی.» این فرض هم خطرناک است، هم اشتباه و در عین حال ناشی از یک سوءتفاهم بسیار بزرگ است.
اما این ایده مثل جرقهایست روی سطح بسیار وسیعی از باروت؛ خیلی سریع میتواند همهجا را در بر بگیرد؛ اشتباهی که تمامی نوشتهها، و گفتههای ترامپ بر مبنی آن استوار شدهاند؛ چطور میتوان خطاب به مردم گفت که همهتان اگر بخواهید میتوانید؟ به این جمله فکر کنیم: همه میتوانند خانهدار شوند، پس شما هم میتوانید خانهدار شوید. فکر کنید در مسابقه اسبسواری روی سکو نشستهاید، اولین راهحل برای خلاصی از سروکلههایی که جلوی دیدتان را گرفتهاند، این است که بلند شوید و ایستاده بازی را تماشا کنید. اما اگر همه افراد از این منطق تبعیت کنند و برای بهتر دیدن روی پاهایشان بیاستند، آیا باز هم ایستادن شما لطفی خواهد داشت؟ با توجه به منطق غیردموکراتیک توزیع منابع از سوی نهادها، اکثریت نمیتوانند از نتایج منابع و نیروهای موجود در جامعه بهرهمند شوند. این فرض توهمآلود، میتواند صورتهای ادعایی خطرناکی را تقویت کند، که به سادگی به ما میقبولاند که اگر بُردهایم، به خاطر تواناییها، و اگر شکست خوردهایم، به علت ناتوانیمان بوده است.
در این فرض، هیچ یک از عوامل محیطی مثل عدم دسترسی به امکانات بهداشتی، آموزشی و تربیتی در نظر گرفته نمیشود. اما این منطق چه لطفی و چه تاثیری بر اقبال گفتههای ترامپ دارد؟ جوزف نای پیش از انتخابات آمریکا در مورد خواست مبرم آمریکایی برای داشتن رهبری توانا و قدتمند هشدار داده بود.8 بسیاری دیگر نیز در همین راستا نشان دادهاند که رهبری یعنی خوشبینی به آینده؛ در واقع یک رهبر هر چقدر هم که وضعیت امروز را مورد حمله قرار دهد، حق تاریک دیدن فردا را نخواهد داشت. تاریخ نشانمان میدهد که منطق خوشبینانه «توانستن» یگانه برگ برنده رهبران تمدنهای سه قرن اخیر بوده است. همانطور که تری ایگلتون هم در کتابش «امیدواری بدون خوشبینی» سعی میکند نشان دهد چگونه آدمهای واقعبین بختی برای برنده شدن ندارند. این مساله در ایالاتمتحده بسیار پررنگ است؛ رهبری که نتواند الگویی خوشبینانه «همه میتوانیم» را بقبولاند، نمیتواند سیل جمعیتها را به سوی خودش سر ریز کند و عاقلانه این است که اصلا وارد کاروزار انتخاباتی نشود. واقعیت این است که کتابهای ترامپ اساسا خالی از هرگونه راهکار عملی برای توانانمند شدن در بازار هستند؛ او یک مشت حرفهای تو خالی، استعاری و فاقد جنبه عملی به ما تحویل میدهد؛ مثل اینکه همیشه پشت چکهایتان را خودتان امضا کنید، خود را تقویت کنید، همیشه خود را یک رهبر بدانید، سریع فکر کنید، به غرایزتان اعتماد کنید و هر روز چیز جدید بیاموزید. این راهکارها هیچ تکنیک عملی برای رقابت به دستمان نمیدهند، اما فرض پنهان آنها، موجب تحریک باوری میشوند، که همه چرخه اقتصادی، اجتماعی جهان بیرونیمان بر اساس آن کار میکند؛ جهان منتظر اقدام و حرکت ما است و در این بین این فرض بیش از هرکس دیگری برای خود ترامپ، که شاید بهترین خواننده کتابهای خودش باشد کارکرد داشته است. ترامپ، فارغالتحصیل دانشکده کسبوکار وارتون میگوید، میتوانند اوضاع را بهبود بخشد؛ چراکه توانسته است اوضاع خودش را بهتر کند. ترامپ در کتابهایش که هزارن هزار نسخه از آنها در سرتاسر جهان فروش رفته است، ادعا دارد که در رهبری امپراتوری بنیاد ترامپ، فرد بینظیری است. او به طور مستقیم دیگران را نیز به ملحق شدن به اجتماع کوچک ثروتمندان و مشاهیر دعوت میکند؛ ترامپ خود را امتداد شخصیتهای برجستهای مثل سقراط، کنفوسیوس، پیکاسو و انیشتین میداند؛ فردی جسور، قدرتمند، باانگیزه، خودباور، باپشتکار که میتواند به هرآنچه بخواهد دست یابد. این ایدهها برای جمعیتهای بسیاری باورپذیر است، چون قابل رویت است. در باشگاه میلیونرها باز است و این افراد در کتابهایشان به مخاطبان خوشآمد میگویند. حتی ممکن است از آنها به خاطر کمبود جا عذرخواهی کنند، اما بازهم تاکید خواهند کرد که «شما میتوانید، به ما بپیوندید».
منبع : ماهنامه قلمرو رفاه / ایمان بهپسند