تامین ۲۴/پای صحبت ظریفیان نشستیم تا ببینیم او از دلایل و علل این مهاجرت چه می تواند به ما بگوید و اینکه چرا این موضوع هنوز نیز ادامه دار است. همچنین تجربه او از سیاستگذاری در این حوزه چه درسهایی برای ما دارد. در ادامه این گفتگو را بخوانید:
به عنوان اولین سؤال، از آنجایی که شما در دوره اصلاحات، معاون دانشجویی وزیر علوم بودید و مسئول مستقیم بحثهای مربوط به مهاجرت تحصیلی دانشجویان، این پدیده و روند مهاجرت دانشجویان به خارج از کشور را چگونه ارزیابی میکنید؟
بعد از انقلاب روند مهاجرت به دلایل مختلف که یکی از آنها خود انقلاب و بعدتر انقلاب فرهنگی در دانشگاهها بود (که زمینه مهاجرت را برای خیلی افراد ایجاد کرد) تسریع شد و گسترش پیدا کرد. بعد، شروع جنگ تحمیلی با عراق، عامل دیگری برای مهاجرت بود.
از آنجایی که کانون اصلی جنگ استفاده از نیروی جوان است، بخش مهمی از مهاجران جنگ، جوانان بودند. بعد از پایان جنگ و به دلیل گسترش دانشگاهها و ظرفیتهای خوبی که در آنها ایجاد شد و از سوی دیگر جمعیت دانشجویان ما از 170 هزار دانشجو در ابتدای انقلاب به یک و نیم میلیون نفر در اواسط دهه هفتاد رسید - و اکنون هم این تعداد به پنج میلیون دانشجو رسیده است -، بخشی از فارغالتحصیلان دانشگاهها خصوصاً بعد از مقطع لیسانس، در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا شروع به مهاجرت میکنند و از آنجایی که جنس دانشجوی ما نسبتاً مرغوب است و آموزش در ایران هم از تجربه خوبی برخوردار میباشد، کشورهای پیشرفته هم زمینه را برای جذب دانشجویان ایرانی مهیا کردند.
به این ترتیب، بخش مهمی از نخبههای ما برای تحصیلات تکمیلی به کشورهای توسعه یافته رفتند و اکنون هم با نرخ بیشتری میروند. آمارهایی هم که آموزش و پرورش، مجلس، سازمان مدیریت و غیره، ارائه دادند نشان میدهد که به طور مثال 70 درصد کسانی که در المپیادهای دانشآموزی رتبههای خوب کشوری و جهانی کسب کردهاند، از کشور خارج شدهاند و بخش زیادی از آنها هم به آمریکا رفتهاند. آمار مربوط به رتبههای برتر کنکور سراسری هم به همین منوال است یا در برخی از دانشگاههای شاخص ما، دانشجویان وقتی که دوره کارشناسیشان تمام میشود برای تحصیلات تکمیلی به راحتی میتوانند با تسهیلات مناسب، به دانشگاههای کشورهای دیگر بروند. در ایران، ما از اواسط دهه هفتاد تدریجاً با پدیده مهاجرت مغزها و به یک معنی فرار مغزها روبهرو هستیم که بخش مهمی از اینها معطوف به دانشجویان است.
اگر در این زمینه یک کار آماری میان هنرمندان، ورزشکاران، صنعتگران و غیره، انجام دهیم، بیش از 70 درصد این مهاجرتها معطوف به دانشگاهیان و عموماً دانشجویان است. با این شرایط میتوان گفت که با یک عرصه طبیعی مهاجرت روبهرو نیستیم و این موضوع تبدیل به یک اصطلاحی شده است به نام «بحران فرار مغزها». آمارها متأسفانه دقیق نیست اما گزارشهای داخلی حاکی از مهاجرت سالانه حدود 60 هزار نفر از ایران است، اما بر اساس آمارهایی که صندوق بینالمللی پول و سازمان ملل منتشر کرده، چیزی حدود 150 هزار تا 180 هزار مهاجرت سالانه داریم که بین 70 تا 80 درصد این جمعیت را دانشگاهیان و عمده دانشگاهیان را دانشجویان و بیشتر دانشجویان را هم دانشجویانی تحصیلات تکمیلی، تشکیل میدهند.
در یک گزارش که صندوق بینالمللی پول حدود هفت سال پیش ارائه کرد، ما در جمع 93 کشور در حال توسعه، در زمینه مهاجرت رتبه اول را کسب کردیم. در این میان، طبیعتاً تفاوتی هم میان مهاجرت و فرار مغزها، وجود دارد، اینطور نیست؟
به طور خلاصه و اگر با ادبیات توسعه بخواهیم صحبت کنیم، مهمترین عامل توسعه، نیروی انسانی است و نیروی انسانی متخصص و تربیت شده مهمترین عامل رسیدن به توسعه پایدار است. وقتی یک جامعه با بحران فرار مغزها روبهرو میشود یعنی نیروی انسانی آن میرود و در جامعه دیگری از سرمایه خود استفاده میکند، میشود نیروی توسعه برای جامعه دیگری. البته در عین حال این موضوع یک سری عوامل داخلی و یک سری عوامل خارجی دارد. عوامل خارجی، غیر از قدرتها و توانهایی که کشورهای توسعهیافته دارند در ادبیات چهار، پنج دهه گذشته به نوعی به عنوان تجارت مغزها هم از آن یاد میکنند؛ استثمارشدگی جهان سوم. جهان سوم زمانی از طریق فولاد، طلا، ادویه، سرمایههای زیرزمینی و غیره، استعمار و استثمار میشد.
عمدتاً این منابع به صورت خام و قیمت اندک توسط استعمارگران خریداری میشد و در آن کشورها تبدیل به کالا و فرآورده میگشت و با قیمت خیلی بالا دوباره به همین کشورهای جهان سوم فروخته میشد. از یک دورهای که در ادبیات توسعه، مهمترین سرمایه انسان شد، و توسعه مغزبنیاد آغاز گشت و انسان بود که ارزش افزوده و توسعه ایجاد میکرد، کشورها در ارائه سرمایههایشان به چند نوع سرمایه اشاره میکردند: سرمایه انسانی، سرمایه سختافزاری و منابع طبیعی. در این میان هم، بیشترین اهمیت را به سرمایه و منابع انسانی اختصاص دادند. مثلاً ژاپن به عنوان یک کشور پیشرفته، منابع طبیعی آن دو درصد و سختافزار آن 18 درصد است، اما سرمایه اصلی آن یعنی منابع انسانی، 80 درصد است که این عامل باعث حداکثر بهرهوری از منابع طبیعی میشود. انسان مهمترین عامل توسعه شد، بنابراین استعمار و استثمار جدید به سمت نوعی استفاده و بردن این سرمایههای انسانی حرکت کرد.
اکنون میبینیم که در کشورهایی مانند آمریکا، انگلیس و غیره، بخش زیادی از ارزش افزوده را غیر بومیان آنجا، ایجاد میکنند. شاید تحت تأثیر ادبیات چپ باشد اما درست است که این امر نوعی استثمار کشورهای توسعهیافته علیه کشورهای کمتر توسعهیافته است. طبیعی است که هر کشوری تلاش میکند که سرمایه کشورهای دیگر را برای خود ببرد، خصوصاً سرمایههایی که تحصیلکرده هستند. یک محاسبه نشان میدهد که ارزش افزوده 150 هزار نفر نیروی نخبهای که از ایران میروند، سالانه 150 میلیارد دلار میشود.یعنی ایرانیان این مقدار سود سالانه را آن هم به کشورهای توسعهیافته میرسانند در حالی که باید بر عکس باشد. زمانی که معاون دانشجویی وزیر علوم بودم، سفری به کانادا داشتم. در آنجا آن مسئول مربوطه به من گفت شما سالانه پنج میلیارد به ما از طریق انتقال دانشجویانتان به کانادا، سود میرسانید.
به هر حال آنچه مسلم است تبدیل به نگرانی در کل ارکان نظام شده است. یکی از مسئولان عالیرتبه نظام که خود استاد دانشگاه هم هست زمانی گفته بود که اشکالی ندارد اگر نصف نیروهای تحصیلکرده به خارج کشور میروند، 50 درصد باقیمانده برای ما کافی هستند. اما از یک دوره به بعد این موضوع تبدیل به یک بحران شد. این حجم از دانشجویان که از کشور خارج میشوند و تعداد قابل توجهی از آنها هم به کشور باز نمیگردند و تبدیل به ارزش افزوده نمیشوند و در آنجا هم اگر مخالف کشور نشوند نسبت به سرنوشت جمعی مردم ایران، معمولاً بیتفاوت میشوند؛ و این یعنی یک بحران عظیم. آمار دقیقی وجود ندارد اما اکنون حدود پنج میلیون ایرانی در خارج از کشور زندگی میکنند که بخش اعظم آنها هم تحصیلکرده و متخصص هستند.
من در همان سفری که به کانادا داشتم خواستم تنها با استادان دانشگاه در شهر تورنتو دیدار کنم و از آنها دعوت کردم و با اینکه خیلیها هم نیامدند، حدود 180 استاد مسلم ایرانی به مهمانی ما آمدند و حتی خیلی از آنها همدیگر را نمیشناختند! این وضعیت یک شهر از یک کشور از یک قاره است و بعضی از آنها موقعیتهای ویژهای هم داشتند و حتی به ما میگفتند که ما گرنتهای خوبی داریم و حاضریم برای دانشجویان ایرانی هزینه کنیم. متأسفانه ما کاری نکردیم که این روند مهاجرت و دوری از وطن، کند شود، البته در دورههای گشایش سیاسی شاهد این قضیه بودیم که تعدادی از افرادی که در کشورهای مختلف بودند به ایران بازگشتند اما شیب رفتن در هیچ دورهای در 20 ساله اخیر کم نشده است. عوامل خارجی این موضوع را میدانیم؛ کشورهای پیشرفته نیازمند نیروی انسانی هستند و این سرمایه را جذب میکنند؛ حالا یا از طریق استثمار یا از راههای طبیعی.
شاید بیش از 80 درصد بودجه نخبگان جهان در اختیار کشورهای پیشرفته است و از آن در راستای جذب نخبگان استفاده میکنند. 95 درصد بودجه نخبگان در دنیا در دست 15 تا 30 کشور است که آنها از این بودجه برای جذب نخبگان کشورهای دیگر، استفاده میکنند. به نظرم پدیدهای که الان با آن مواجه هستیم فراتر از فرار مغزهاست. شاید در ابتدای شروع این مهاجرتها، اینگونه بود که افرادی که با معیارهای جهانی نخبه حساب میشدند از کشور مهاجرت میکردند. اما، امروزه با وضعیتی روبهرو هستیم که هر کسی با هر وضعیتی که دارد، درصدد برمیآید تا از کشور خروج یا فرار کند. این وضعیت را به خصوص بعد از سال 88 مشاهده کردیم و کارکرد دانشگاه به سکویی برای رفتن، تبدیل شد.
نظر شما در این باره چیست؟
جامعه ما، یک جامعه جوان است و دانشگاه نیز در ایران توسعهای سریع داشت. در یک زمانی بیشتر مهاجرین مقطع دکترا بودند، بعد آمد به سطح کارشناسی ارشد و در یک دورهای ما شاهد هستیم که قبل از ورود به دانشگاه، افراد مهاجرت میکنند. من سفری به انگلستان داشتم، مشاهده کردم که پانسیونهای کالجهای این کشور از یک سال قبل توسط ایرانیان پر میشد. بنابراین یک دفعه سطح از نخبگی و رشتههای مهندسی و پزشکی آمد به همه حوزهها و افراد متوسط و حتی متوسط به پایین. یکی از علل آن شاید گسترش بیرویه دانشگاه بدون هیچ چشماندازی بود و اینگونه شد که بسیاری از افراد آینده خود را در جای دیگری جستجو کنند و به دلیل تبدیل رشد عددی دانشجویان به یک رشد تصاعدی (از 170 هزار به 4 میلیون) طبیعتاً سرریز مهاجرت هم به همین نسبت بالا میرود. مهاجرت 150 تا 180 هزار نفر سالانه، بر اساس آمارهای جهانی، بسیار عدد عجیب و نگرانکنندهای است، البته آمارهای داخلی هم عدد خیلی کمتری را نشان نمیدهد. طبیعی است گسترش بیرویه دانشگاه که مبتنی بر آمایش سرزمینی نبود، باعث این وضعیت شود.
در هر جامعهای برای این گسترش، ابتدا آمایش سرزمینی میکنند تا مشخص شود که مزیتهای نسبی آن چیست، نیازهای تخصصی آن کدام است و غیره، و بنابراین من تربیت نیروهای انسانی را بر اساس این آمایش انجام میدهم و با این تربیت میرود جای آن نیاز مینشیند. وقتی ما آمایش سرزمینی نداشتیم یعنی تربیت میکردیم بدون داشتن نقشه راه، طبیعی است که وضعیت فعلی دچار شویم. ما از کجا به این نتیجه رسیدیم که این تعداد مهندس برق نیاز داریم؟ این دانشجویان آموزش دیدند بدون اینکه کار مرتبط برای آنها مشخص شده باشد. برای همین، این افراد یا مهاجرت کردند یا اینکه وارد تجارتهای غیرمرتبط شدند. ما مثلاً کلی پزشک داریم که امروزه در زمینه ساخت و ساز کار میکنند و مثالهای زیاد دیگری از این دست. به علت پهناوری کشورمان، جوان بودن جامعه و جدی بودن نیازهای توسعهمان، اگر اقتصاد کشور به سمت دانشبنیان شدن برود به طور طبیعی نه به این پنج میلیون دانشجو بلکه به دو برابر آن نیاز پیدا خواهیم کرد؛ چرخه اقتصادی کشور میرود به سمت استفاده از نیروهای متخصص مانند ژاپن که دو درصد منابع طبیعی دارند اما 80 درصد منابع انسانی و این قضیه اتفاقاً نرخ مهاجرت را هم کاهش میدهد. اما وقتی اقتصاد ما تکمحصولی و مبتنی بر نفت و بعد متکی بر دلالی است، طبیعتاً نیروهای متخصص جذب سازههای توسعهای نمیشوند.
به طور مثال، یکی از مزیتهای نسبی کشور ما به علت چهار فصل بودن، کشاورزی است. اما، در 2.5 درصد از کشاورزی ما، نیروی متخصص فعال است. این درصد پایین در این پدیده بزرگ، نشان میدهد کشاورزی نمیتواند ارزش افزوده خود را علمی کند. توجه کنیم که یکی از مهمترین بحرانهای کنونی کشور، بحران کم آبی است. بخش عظیمی از این منابع آبی در کشاورزی سنتی و غیر علمی ما، هدر میرود و ما برای حل این موضوع کاری نمیکنیم در حالی که خیلیها، جنگ جهانی سوم را جنگ بر سر آب میدانند. در این شرایط طبیعی است که بخش مهمی از فارغالتحصیلان کشاورزی بیکار میشوند و از این بخش آنهایی که توانایی مهاجرت دارند و حتی اگر نخبه نباشند، از کشور خارج میشوند.
اگر کشور مقصد درایت داشته باشد، از این نیرویی که هزینهای برای آموزش و پرورش او نداده است، در بخش کشاورزی استفاده میکند. با این توضیحات اگر برگردیم به سؤال شما، خواهم گفت بله، مهاجرت از یک پدیده مخصوص به نخبگان خارج و تبدیل به یک فرایند عمومی شده است. این پدیده همانگونه که شاهد بودیم در دوره احمدینژاد افزایش پیدا کرد و علاوه بر عوامل ساختاری این نکته هم بود که ایشان میگفت من اصلاً نیازی به کارشناس ندارم و میدیدیم که در سفرهای استانی 300 مصوبه در عرض نیمساعت تصویب میکردند و حاصلش این شد که درآمد آن سالها، صرف توسعه، اقتصاد دانشبنیان و توسعه نیروی انسانی نشود و به همین دلیل فرار مغزها هم بر اساس آمار، رشد جدیتری پیدا کرد.
به نظر شما عوامل افزایش نرخ مهاجرتهای بیبازگشت تحصیلی و یا فرار مغزها چیست؟ آیا در این میان بحرانهای اجتماعی مانند آنچه در سال 88، شاهد آن بودیم دخیل است؟ به طور کلی عوامل اصلی را شما در چه چیزهایی میدانید؟
به هر حال برای اندیشمند، نخبه و استاد دانشگاه اولین مسأله، دانش است. اگر اینها، در جامعهای چه در رسانهها، چه اخبار عمومی و حکومت، خارج از تبلیغات موسمی، دیدند که اعتبار اجتماعی اقشار دیگر مانند ورزشکاران و هنرمندان از آنها بالاتر است، این خود یکی از عوامل مهاجرت میشود. او در اینجا هویت، شأن و منزلت خود را خوب نمیبیند زیرا در صدر ننشسته، مورد مراجعه قرار نمیگیرد و علمش را مفید نمیبیند. البته نگاهی سیاسی پشت این قضیه است. ما یکی از عوامل توسعهیافتگی را انسان دانستیم و مهمترین ابزار تولید این انسان را دانشگاه. دانشگاه در یک جامعه توسعهیافته چه نوع دانشگاهی است؟ دانشگاه پیشرو است یا پیرو؟ وقتی ما دانشگاه را پیرو و تابع کردیم، در حالی که دانشگاه در جهان در رصد موقعیتها، آیندهنگری، تحلیل مناسبات، ارائه ایدهها و غیره، پیشرو است.
وقتی گفتیم که دانشگاه باید تحت سیطره و زیر چتر خاصی قرار گیرد، استادش باید از یک کریدورهایی غیر از کریدورهای علمی، عبور کند تا استاد شود. یعنی یک هیأت جذبی را تعیین کردیم که ابتدا 10 عامل را بررسی میکنند بعد به بحث توان علمی استاد میرسند، در این صورت ما دانشگاه را پیرو کردهایم. یکی از پدیدههای مهم و عامل اول توسعه علمی، «استقلال دانشگاه» است. یعنی دانشگاه به دلیل اینکه مرکز و محل جمع شدن نخبههاست، قواعد خودش را خودش تعیین میکند. خودگردانی مالی، استخدامی، تعیین مواد درسی و روابط بینالمللی دارد. اما، اگر شما آمدید اینها را نقض کنید یعنی وقتی روابط بینالمللی دانشگاه زیاد شد، آن را ذیل بحث نفوذ بردید، استقلال دانشگاه را از بین بردهاید. اگر آمدید استادی را انتخاب کردید که وفاداریهای خاصی داشت، این با حریت و استغنای استادی در تعارض است. اگر گفتید من باید چشم بگذارم و نگران دانشگاه باشم، استقلال آن را نقض کردهاید.
در حالی دانشگاه باید نگران جامعه و منافع ملی باشد و هشدار بدهد که فلان کار غلط است. اساتید به تعبیر حافظ، نازک خاطر هستند و وقتی ببینند یک سایهای از مراقبتهای خاص بر سر آنهاست، طبیعی است که استقلال شکل نمیگیرد و وقتی او با نگاه دفاع از کشور، کیان ملی و مذهبی خود به دریافتیهایی رسید که نگران بحرانهایی باشد که قرار است بر سر جامعه بیاید اما، بترسد که آنها را مطرح کند، به دومین عامل یعنی عدم وجود «آزادی آکادمیک» میرسیم. دانشگاهیان باید بتوانند، نظریاتشان را بدون هیچ دغدغهای از پیامدهای حقوقی، ارائه کنند و این نظریات را آزمایش هم بکنند. اگر این عامل هم نبود یا ضعیف بود و بخشی از این جامعه احساس تنگنا و قبض کرد بعد از مدتی یا از حرفه خودش به حرف دیگر مهاجرت میکند که این هم به نوعی مهاجرت است، یا اینکه مهاجرت مکانی میکند و به علت دلزدگیاش ارتباط ارگانیکش را هم با جامعه خودش قطع میکند. علم یک ماهیت آزادانهای دارد، به فرض هیچکس ابن سینا را مجبور نکرد که در فلان پروتکل باید ایدههایت را بپرورانی. اگر معیارهای امروزین حاکم بود، حتماً ملاصدرا نمیتوانست حرکت جوهری را مطرح کند. علم در همین آزادی آکادمیک و استقلال ساختاریاش است که میتواند موجودیت بیابد.
در این فضا اگر یک دانشمند دید که هم معیشتش و هم منزلتش از اقشار دیگر پایینتر است، دلزده و مأیوس میشود و احتمال مهاجرتش بالاتر میرود. نکته دوم بحث پژوهش است. اصلاً دانشگاه به این دلیل دانشگاه است که در آن خلاقیت و ایده جدید شکل بگیرد و این دو نیاز به پژوهش دارند. در واقع تولید دانش و حرکت در مرزهای دانش بدون پژوهش ممکن نیست وگرنه حرف و شعار و اقتباس از دیگران است نه واقعیت. حالا چگونه میفهمیم که وضعیت پژوهش در جامعه چگونه است؟ یکی سازوکارهای پژوهش در جامعه علمی است و دیگری منابع پژوهش. در همه جای دنیا یک شاخص مهم پژوهش، نسبت سهم منابع پژوهش به تولید ناخالص ملی است. به طور میانگین این سهم در کشورهای در حال توسعه، 2 تا 2.5 درصد و در کشورهای توسعهیافته تا 4 درصد است اما، در ایران این سهم زیر نیم درصد است.
تازه بخشی از این سهم هم صرف پرسنل و غیره، میشود نه پژوهش. توسعه نسبت وثیقی با تحقیق دارد. وقتی این سهم نیم درصد است ما چگونه میتوانیم حرف از توسعه بزنیم؟ 80 درصد وقت دانشجوی دکترا باید صرف پژوهش شود و ما الان حدود 90 هزار دانشجوی دکترا داریم، با این سهمی که از GDP در نظر گرفتهایم یعنی داریم دکترهای بیکیفیت تولید میکنیم. پژوهشگر اگر ایدهای داشته باشد طبیعتاً به جایی میرود که امکانات و منابع این پژوهش تأمین باشد. ما نیم درصد تولید ناخالصی ملی را به پژوهش اختصاص دادهایم در حالی که آمریکا 4 درصد اختصاص داده است. با مقایسه GDP این دو کشور، متوجه خواهیم شد که تفاوت چقدر فاحش است و با در نظر گرفتن اینکه در آمریکا بستر و امکانات پژوهش به طور تاریخی مهیاتر است، نتایج ناامیدکنندهتر خواهند بود. نکته دیگر، بحث عوامل اقتصادی است. ما چه بخواهیم چه نخواهیم، عامل اقتصادی در زندگی ما نقش تعیینکنندهای دارد.
به اعتبار حدیث امیرالمومنین: «وقتی فقر از دری وارد شد، ایمان از در دیگری خارج میشود»، یک استاد دانشگاه اگر بخواهد دغدغه کرایه منزل، یک وسیله معمولی برای رفت و آمد، هزینههای ابتدایی نداشته باشد، این به حداقلی از معیشت درست نیازمند است. در این صورت است که استاد دانشگاه میتواند بر روی درسی که میدهد و کارهایی که میکند، تمرکز داشته باشد. بنابراین وقتی تورم بالا میرود، فقر زیاد میشود، سطح زندگی پایین میآید و غیره، استاد و دانشجو طبیعتاً مایل هستند به جایی بروند که این سطح نسبی، بالاتر برود. عامل دیگر، عامل اجتماعی در افزایش نرخ مهاجرتهاست. در این زمینه بحث امنیت اجتماعی یکی از مهمترین شاخصهاست. در بحث جامعهشناسی مسأله امر ذهنی به مراتب اثرگذارتر از امر عینی است.
یعنی تصور ناامنی از خود ناامنی اثرش بیشتر است. بحث کمبود رفاه اجتماعی، نابرابری و تبعیض، احساس عدم اطمینان به آینده، عدم احترام به قانون، عوامل سیاسی و حقوقی، تغییر سریع قوانین و مقررات، وجود جنگ داخلی و تهدید خارجی برای یک کشور، عدم وجود امنیت فکری برای ابزار عقیده، برخورد نامناسب با اصحاب اندیشه و غیره، از مهمترین عوامل اجتماعی مهاجرت محسوب میشوند. عامل دیگر، عوامل فرهنگی و علمی - علم به معنای عام آن - است. در این بحث عدم توجه به منزلت علم و عالم در جامعه، یک نوع نگاه الگوپذیری از خارج، سبک زندگی افراد متفاوت از نظام حاکم، نظام آموزشی ناکارآمد، مدرکگرایی، ضعف نظام بهرهگیری از توان متخصصان (ما مکرر دیدیم کسانی که به عشق کشورشان بازگشتند اما بعد از مدتی سرخورده شدند) و غیره، مهم است.
نکته دیگر، عوامل ایدئولوژیک است. ما یک ایدئولوژی خاصی را (که لزوماً به معنای دین نیست) بلکه انگاره خاصی از دین است، میخواهیم حاکم کنیم و این امر طبیعتاً باعث میشود افراد زیادی که ذیل این ایدئولوژی جای نمیگیرند، احساس تعارض کنند و تن به رفتن بدهند. عوامل مهمی را برای بحث مهاجرت دانشجویان اشاره کردید. حالا در صورت اینکه ما راهکاری نیندیشیم، موضوع مهاجرت تحصیلی و رشد آن چه پیامدهایی برای کشور میتواند داشته باشد؟ اگر فکری برای این قضیه نکنیم (البته که کار دشواری است)، ما با یک بحران تمام معنا روبهرو میشویم. از یک دورهای به بعد نهادهای مسئول تلاش کردند که قواعد و چارچوبهایی برای جلوگیری از این بحران ایجاد کنند اما، حل این موضوع با قواعد صرفاً درست نمیشود؛ زیرساخت، انسجام، نوعی همگرایی و نوعی جرأت تغییرات مهم هم میخواهد. وقتی که یک جامعه از نیروهای متخصص تهی میشود، اولین مسأله این است که ثروت ملی آن از بین میرود، وقتی یک جامعهای نیروی انسانی خلاق و با کیفیت خود را از دست داد لاجرم، باید منتظر فقر بماند.
روی دیگر این موضوع این است در این خلأ، راه برای ورود نیروهای بیکیفیت باز و که این موضوع خود باعث اتلاف هزینههای گزافی میشود. پیامد و مسأله بعدی، انتقال معکوس تکنولوژی است. ما بنا بود تکنولوژی را از کشورهای پیشرفته بگیریم و وارد کنیم نه اینکه نیروهای متخصص را بفرستیم که تکنولوژی آنها را گسترش دهند و آن کشورهای پیشرفته، پیشرفتهتر شوند و ما مصرفکنندهتر. پیامد دیگر، تداوم چرخ توسعهنیافتگی است. چقدر جوامع توسعهنیافته باید هزینه سنگین توسعهنیافتگی را پرداخت کنند؟ این موضوع خود را در اشکال گوناگون نشان میدهد؛ در اخلاق جامعه، ترافیک، فرهنگ استفاده از منابع و غیره. طبیعتاً وقتی این حجم مهاجرت اتفاق میافتد ما نمیتوانیم به برنامههای خودمان در سال 1404 برسیم. پیامد بعدی، انتقال ژنهای باهوش و رسوب ژنهای کمهوشتر است. این خودش در دراز مدت مشکل تمدنی و توسعهای برای ما ایجاد میکند. وضعیت سیاستگذاری برای این امر چگونه است؟ این یکی از بحثهایی است که به مسئولیت پیشین شما نیز مربوط میشود. آیا نهادهای مسئول متوجه این بحران هستند و راهکاری برای آن اندیشیدهاند؟ همانطوری که در بحث آمد بخشی از عوامل، ذهنی هستند. در دوره اصلاحات، بخشی از این عوامل ذهنی کاهش پیدا کرد.
ما در آن دوره، دو هزار بورس به خارج داشتیم اما شش هزار نفر که با پول خودشان به خارج رفته بودند بازگشتند تا در توسعه ایران نقش ایفا کنند. این امر معطوف به عوامل ذهنی بود؛ افراد احساس میکردند امنیت بیشتری پیدا کردهاند، اهمیت بیشتری به آنها داده میشود و در دانشگاهها مشکل جذب به آن معنا وجود ندارد. بهبود این عوامل ذهنی خیلی اثرگذار بود. اما، تغییر عوامل عینی خیلی کار سختی است زیرا یک سری ساختارهای غلطی شکل گرفته و تصحیح آنها دشوار است. ایجاد اقتصاد دانشبنیان که بر اساس آن بتوان این مقدار دانشجو در حال تحصیل را جذب کرد، کار بسیار سنگینی است. علاوه بر ساختارها، نگاههای سیاستگذاران هم باید تغییر کند. در دوره آقای هاشمی که بعد از جنگ بود، نیاز به ایجاد بخشهای ترمیمی احساس میشد. در دوره اصلاحات، گامهای خوبی برداشته شد. وزارت فرهنگ و آموزش عالی تبدیل شد به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری. یعنی بنا شد که برای تحقیقات و فناوری هم نوعی سامانه ایجاد شود.
بحث برنامه چهارم را اگر نگاه کنید به سمت دانش - بنیان شدن اقتصاد حرکت کرد که البته در دوره بعد به این موضوع یکسره بیتوجهی شد. درست شدن ساختار و نگاه، یک عزم ملی میطلبد و فقط در گرو خواست قوهمجریه نیست. قوه مجریه باید آمایش کند، اقتصاد را به سمت دانشبنیان شدن ببرد، اختیار لازم را به دانشگاهها بدهد و غیره. اما، این اقدامات نیاز به چتر حمایتی قوهقضاییه و حتماً نیاز به تقنین قوانین درست و کارآمد از سوی مجلس دارد و نیروهای امنیتی و نظامی در این زمینه باید همراهی کنند. اصلاح این موضوع، به صورت یک بسته است که اگر این بسته تحقق پیدا نکند عوامل ذهنی و عینی در کنار هم قرار نمیگیرند. این عوامل قطعاً یک امر حاکمیتی مهم است. کارهایی شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام داده است، بیشتر در بحث آسیبشناسی و رهیافتها، اما این موضوع صرفاً روی کاغذ است و برای تحقق آن، نیاز به عزم جدی سو قوه و نگاه حاکمیتی دارد.
اگر این عزم نباشد به دلیل وجود جاذبههای کشورهای دیگر مانند رفاه، پژوهش و غیره، و دافعههای داخلی مانند پیرو بودن دانشگاه، نگاه امنیتی به دانشگاه و غیره، این چرخه معیوب باقی میماند و در ادامه هم با بحران فرار مغزها روبهرو خواهیم بود. وقتی فضا نامناسب باشد و این امر بهبود نیابد، افراد دچار بیهویتی و بیتعهدی اجتماعی خواهند شد. ما 300 هزار شهید برای امنیت دادیم اما عملکرد ما باعث وضعیت فعلی شده است. به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) خدواند از علما تعهد گرفته است که عدالت را تقویت و فاصله طبقاتی را کم کنند. این امر با دانشبنیان بودن و علم و دانش است که محقق میشود. یکی از آثار مهم حفظ وضع موجود، بهبود نیافتن اوضاع فرهنگی است. یعنی ایجاد دلزدگی، بیهویتی، بیتعهدی و غیره. در این صورت درد نخبهها، درد جامعه نخواهد بود و بیتفاوتی در بین نخبهها حاکم خواهد شد. البته من میخواهم در اینجا از جامعه علمی کشور دفاع کنم. اگر ما الان هم در زمینههایی مانند نانو، بایو و غیره، میتوانیم بدرخشیم محصول تلاشهای همین نخبگان و دانشگاههایی است که به آنها بیتوجهی کردیم.
دانشمندان نشان دادهاند که هنوز تعهد اجتماعی دارند، کمی اگر قدر ببینند، به آنها توجه کنیم و به سازوکارهای توسعه علمی پایبند شویم و نخواهیم دانشگاه را در یک قفس قرار دهیم، مطمئن باشید همین دانشگاه، ایران را میسازد، به خون شهدا و مردم وفادار میماند، درد جامعه را خواهد داشت، دموکراسی را تقویت میکند، آسیبهای اجتماعی را رصد خواهد کرد و رهیافتهای جدی برای آن ارائه خواهد داد. به نظر شما در این موقعیت، وظیفه دانشجویان و کسانی که اکنون در کش و قوس رفتن هستند، چیست؟ من به دانشجویان خودم و انجمنهای اسلامی گفتهام که اینقدر که شما دغدغه بحثهای فلان نماینده مجلس را دارید، دغدغه خانه خودتان را ندارید. اتفاقاً ایجاد اقتصاد دانشبنیان، دانشگاهی که متکی بر ضوابط دانشگاهی اداره بشود و غیره، باید تبدیل به یک مطالبه جدی در میان دانشجویان شود. اگر اینها درست نشود، دموکراسی هم در کشور درست نخواهد شد و منزلتهای اجتماعی هم بهبود نخواهد یافت.
ما منابع و سرمایه کم نداریم ولی استفاده از آنها منوط است به دانشگاهی با سازوکارهای درست و ویژگیهای مهمی که ذکر کردیم. مطالبه افزایش سهم پژوهش از تولید ناخالص ملی باید تبدیل بشود به یک خواست عمومی در جنبش دانشجویی. چون اگر این موضوع تحقق نیابد جامعه ما رشد پیدا نمیکند، بهرهوری آن بیشتر نمیشود و به جای اینها فقر و فحشا گسترش مییابد. اینها نقایصی است که برمیگردد به دانشجویان که باید این موضوعات را ببرند در خواستها و مطالبات خودشان و از حاکمیت، مردم، جامعه دانشگاهی و دیگران، بخواهند که این نیازها را پاسخ بدهند.
به عنوان سؤال آخر، در دولت و مجلس فعلی، چشماندازی برای بهبود اوضاع مشاهده میکنید؟
فضا از قبل بهتر شده است اما از دو حال خارج نیست. یا باید اجباراً برویم به سمت توسعه دانشبنیان یا اختیاری. چرا اجباراً؟ وقتی که میبینیم بدون اقتصاد دانشبنیان، اجتماع دانشبینان و سیاست دانشبنیان، منابع ما هدر میرود، آسیبها افزایش پیدا میکند، اعتیاد گسترش مییابد و غیره، اجباراً باید به سمت توسعه دانشبنیان حرکت کنیم. اما، تفاوت هست میان اینکه اختیاری برویم یا اجباری. اجباری که به این سمت حرکت کنیم توأمان با از دست رفتن منابعمان و از دست دادن زمان است و ممکن است قبل از این حرکت اجباری، چالشها و آسیبهای جدی پیدا کنیم. ما راهی غیر از حرکت به سمت توسعه دانشبنیان نداریم و چه بهتر است که راه را پیش از وقوع فاجعه، به صورت اختیاری انتخاب کنیم. ما اگر فرهنگمان، اسلاممان، ایرانمان و هویتمان را میخواهیم باید به این سمت حرکت کنیم. توسعه علمی شرط بقای جامعه است و این توسعه با شعار درست نمیشود و باید به مکانیسمها، دینامیسمها و ضوابط آن آگاه و پایبند شویم.
منبع: ماهنامه قلمرو رفاه