
روز و روزگار روزنامهنگاران
دنیای ما روزنامهنگاران برای خودمان عجیب نیست، خودمان فکر نمیکنیم که با اطرافیانمان، با خانواده و دوست و آشنا تفاوت داریم.
دنیای ما روزنامهنگاران برای خودمان عجیب نیست، خودمان فکر نمیکنیم که با اطرافیانمان، با خانواده و دوست و آشنا تفاوت داریم.
تامین ۲۴/برایمان پیش آمده که روایت زندگی روزنامهنگارانهمان را از زبان این و آن بشنویم. چند مرتبهای مخاطبان دستبهکار شدهاند و دفعاتی هم پیش آمده که خودمان آستین بالا زدهایم. غمانگیزترین نمونهاش سقوط هواپیمای سی ۱۳۰ بود که آذرماه سال ۸۴ به ساختمانی در شهرک توحید برخورد کرد و نزدیک به ۴۰ روزنامهنگار و عکاس از دنیا رفتند.
دنیای ما روزنامهنگاران برای خودمان عجیب نیست، خودمان فکر نمیکنیم که با اطرافیانمان، با خانواده و دوست و آشنا تفاوت داریم. خودمان فکر میکنیم از روزی که روزنامهنگار شدهایم تا به امروز همان آدمهای سابق هستیم، حالا فرقی هم نمیکند یکی دو سال باشد یا 15-20 سال. اما در آن چند ثانیه و چنددقیقهای که از روزنامهنگار بودن دست برمیداریم، ناگهان تمام تفاوتها آشکار میشود. به نظرمان میرسد که انگار آدمهای غیرروزنامهنگار راحتتر زندگی میکنند. باورمان میشود که تفاوت با آدمهای دوروبر، مثل سایهای بر زندگی ما افتاده و نمیخواهیم آن را ببینیم و باورش کنیم. برای همه ما روزنامهنگاران پیش آمده که شبهایی را به خاطر یک خبر بیدار نشستهایم، بدون آنکه مسئولیتی بر دوشمان باشد. نمونهاش کودتای ترکیه، نمونهاش مراسم اسکار، نمونهاش بمبگذاری در فرودگاه آتاتورک و خیلی از اتفاقات داخلی که دیگران چندان توجهی به آنها نشان نمیدهند. شببیداری کشیدیم و خودمان با خودمان صحبت کردیم و نظر نوشتیم و بحث کردیم و موقعیت استراتژیک همسایه را بررسی کردیم و آخر سر صبح با بدنهای له و خسته خودمان را به محل کار رساندیم. با این توصیفها باورتان بشود یا نه، ما هیجان نمایشگاهی را احساس میکنیم که در آن آدمهای شبیه به خودمان گرد هم جمع شدهاند. به همان اندازه که دلمان برای دیدن مخاطبهای روزنامه و نشریه ضعف میرود، هیجان دیدن همکاران را داریم. همکارانی که شاید ده سالی میشود بیخبر ماندهایم از هم. همکارانی که کمتر در این سالها دیدهایم. همکارانی که وقتی به آنها میگوییم یادت میآید شببیداریهای صفحهبندی را، مجبور نیستیم برایشان بگوییم که شببیداری یعنی تا خود صبح و دلیلی ندارد تمام اتفاقات صفحهبندی را به آنها یادآوری کنیم. اشتباههایی که ممکن است رخ دهد یا عکسهایی که ممکن است از روی دستگاه پاک شود یا ...
بیمه داریم؛ نداریم؟ یا چی!؟
نظریهای در دنیای رسانه وجود دارد که میگوید تمام روزنامهنگاران از آن جهت که از طبقه اجتماعی خاص و نگاهی یکسان و با دغدغههایی مشابه وارد دنیای روزنامهنگاری میشوند، در پرداخت به خبرها یکسان عمل میکنند و این شباهت غیرقابلانکار است. راهکاری که برای دوری از این شباهت پیشنهاد میشود، معاشرت با مردم و حضور بیواسطه در دنیای خبرهاست. نمونهاش آنکه سالهاست با بیمه خودمان مشکل داریم. دغدغههای مربوط به بیمه اشتغال کلافهمان میکند و کار به جایی رسیده که بسیاری از ما عطای بیمه را به لقایش بخشیدهایم و حتی تلاشی برای آن نمیکنیم. به همین خاطر است که دیدن روزنامهنگاری با 20 سال سابقه کار و 5 سال بیمه تامیناجتماعی برای ما عجیب نیست. اما اگر به نظریه تکیه کنیم، راهکارش این است که نگاه بیشتری به دوروبر بیندازیم، خبرها را دقیقتر رصد کنیم و بدانیم که اگر کارفرمایی پیدا میشود که بیمه خبرنگارانش را جدی نمیگیرد، میتوان بدون نیاز به کارفرما تحت پوشش بیمه قرار گرفت. وقتی درباره چنین معضلی صحبت میکنیم، احتمال بالایی وجود دارد که پایمان بلغزد و یادمان برود که حقوق خودمان را پیگیری کنیم و به همان نسبت احتمال بالایی وجود دارد که پیگیری بیمه دیگران را هم فراموش کنیم. نه آنکه عامدانه باشد یا از سر بیحوصلگی. بیشتر مربوط به ندانستن است و بیخیالی. با این حال، دلایل بیشتری برای شباهتهای روزنامهنگاران وجود دارد که در این نظریه به آن نپرداختهاند؛ نمونهاش ساعتهای کاری است. وقتی همه بهجز ما روزنامهنگاران در حال استراحت ظهر روز جمعه هستند و به تمام برنامههای تفریحی عصر جمعه فکر میکنند تا غم غروب را فراموش کنند، عدهای پیدا میشوند که در محل کار توی سر خودشان میزنند که چرا فلانی جواب تلفنش را نمیدهد، چرا ما سر کار هستیم، چرا یکی از ویراستارها مرخصی گرفته و مطالب تلنبار شده و حالا باید وقت بیشتری را در روزنامه بگذاریم. درحقیقت جمعههایی که همه در خانه هستند و به ناهار مفصل ظهر جمعه لبخند میزنند، گروهی پیدا میشوند که باید از کنار سفره پرشادی بگذرند و خود را به محل کار برسانند.
در شرایطی که طبق تمام توصیههای سبک زندگی بهتر است موبایل خود را از ساعت 10 به بعد فراموش کنید و ساعتی را با خانواده بگذرانید، تا ساعت 12-1 نیمهشب و حتی پس از آن، ما موبایل به دست به دنبال خبرهای داغ میگردیم و ذهنمان به صفحه فردا فکر میکند و گزارشی که آیا آماده میشود، آیا آماده نمیشود. به همین خاطر اگر پنجشنبه شب، در مهمانی خانوادگی و دورهمی، روزنامهنگاری را دیدید که تلفنش را زمین نمیگذارد و زودتر از دیگران از جا بلند میشود تا خود را به خانه برساند، جا نخورید. او از معاشرت با شما دلسرد نیست، او با خودش فکر میکند: «بروم خانه که فردا خودم را زودتر برسانم روزنامه و این خبر را پیگیری کنم.» توصیه میکنم هر زمان از چنین برخوردی جا خوردید، خودتان را جای روزنامهنگاران بگذارید و به چهارشنبه شب فکر کنید که شما آن را شب کار حساب میکنید و علاقهای به برنامه تفریحی ندارید اما برای روزنامهنگاران شب بیکاری است و باید آن را تنها و در خانه بگذرانند. یا آنکه با همکارانشان معاشرت کنند. به هر حال فراموش نکنید که کمتر روزنامهنگاری پیدا میشود که پنجشنبهها از خانه بیرون برود، مگر آنکه - باورتان نمیشود که وجود داشته باشد!- در ماهنامه یا هفتهنامه کار کند و بخواهد از تنها روز تعطیل روزنامهاش به نفع کار دیگری استفاده کند. یا کار اداری عقبافتادهای داشته باشد و بخواهد خود را به ساعت اداری برساند یا گفتوگو و گزارش هماهنگشدهای داشته باشد که او را از خانه بیرون بکشد، که با احتساب تمام این اما و اگرها خیلی محال است پنجشنبهای از آن خود وجود داشته باشد. اما آخ اگر پنجشنبهای باشد و روزنامهنگار مجبور به بیرون زدن از خانه نباشد. آنوقت یعنی زندگی در رویا...
ما و رویاهایمان
تیتری که برای این مطلب انتخاب کردهایم، نام کتابی است از بن بردلی، روزنامهنگاری از واشنگتنپست که ماجرای واترگیت را رو کرد و منجر به برکناری رئیسجمهور آمریکا شد. اتفاقی واقعی که از تاثیر رسانهها بر سیاست خبر میدهد و روایتی تحلیلی توصیفی از واترگیت است. بیشتر ما روزنامهنگاران برای چنین رویایی جان میدهیم. برای آنکه نوشتهها و کارهایمان تاثیری اینقدر محسوس بگذارد. احتمالا همهمان بارها به این رویا فرو رفتهایم که نوشتههایمان مسئول کمکار یا خطاکاری را مجبور به استعفا کند. یا نوشتههایمان موجی به راه بیندازد و مردم را به هیجان وادارد، البته موج مثبت و در راستای امر خیر. هرکدام از ما در موقعیتهای متفاوتی تصمیم به روزنامهنگاری گرفتهایم اما درنهایت هدفی مشترک وجود داشته که تاثیرگذاری در رأس تمام آنهاست. این احساس که چشم و گوش دیگران هستی، به تو قدرتی باورنکردنی میدهد. باعث میشود در مواجهه با سادهترین اتفاقهای روزمره زندگی خودت را مسئول ببینی. مثلا اگر در سوپرمارکت به جنسهای تاریخمصرفگذشته برمیخوری، صرفا به مسئول فروشگاه اعتراض نمیکنی. دنبال شرکت را میگیری، پای شرکت توزیع را به میان میآوری، در سوپرمارکت منتظر میمانی تا جنسهای تاریخمصرفگذشته را جمع کنند و احتمال زیادی وجود دارد که یکی دو روز بعد راه خود را به سمت همان سوپرمارکت کج کنی تا مطمئن شوی که آن اجناس را کاملا جمع کردهاند.
کجا بودیم؟ ما و رویاهایمان. رویاهایی که هرکدام جدا از هم آنها را به دست آوردهایم. یک نفر با خواندن نثر روان و آرام و دقیق یک روزنامهنگار قدیمی و دیگری با تماشای یک تحریریه شلوغ و پرهیاهو. یکی با حضور در واقعهای باورنکردنی و دیگری در برخورد با روزنامهای قدیمی. البته از میان ما کسانی هم بودهاند که ابتدا در دانشگاه ارتباطات خواندهاند و سپس به رویای روزنامهنگاری رسیدهاند. آنهایی که علاقهای به خواندن و نوشتن نداشتند و ناگهان خود را در مواجهه با خواندهها و دیدههای منسجم احساس کردهاند. در چنین موقعیتی بود که کتابخانههایمان از کتابهای عجیب پر شد و لپتاپهایمان گنجینه نوشتههایی شد که احتمالا هیچوقت فرصت انتشارشان را پیدا نمیکنیم. گزارشهای نیمهکاره، گفتوگوهای پیادهنشده، تیترهای بیمطلب و مطلبهای بدون تیتر.
ما و ناامیدیهایمان
برای خودمان که عجیب نیست اما به نظر میرسد به هر کسی میگوییم پولهای معوقهمان زندگیمان را تغییر میدهد، بهسختی آن را باور میکند. برایش عجیب است که چطور میتوان از کنار امنیت شغلی و زندگی آرام و تغییرهای ناگهانی گذشت و همچنان به این شغل ادامه داد. همانطور که برای دیگران روایت دردهای روزنامهنگاران سادهتر است تا خودمان که هرروز در تحریریهها همدیگر را میبینیم. برایمان پیشآمده که خودمان سوژه خبر شویم و دستمان به جایی بند نباشد. برایمان پیش آمده که روایت زندگی روزنامهنگارانهمان را از زبان اینوآن بشنویم. غمانگیزترین نمونهاش سقوط هواپیمای سی130 بود که آذرماه سال 84 به ساختمانی در شهرک توحید برخورد کرد و نزدیک به 40 روزنامهنگار و عکاس از دنیا رفتند. سایه ناامیدی و تلخی بر تمام تحریریهها افتاده بود. قلمهایمان روحیه نمیدادند و صدایمان از اعماق چاه بیرون میآمد. یا وقتی خبر شهادت محمود صارمی آمد و به یادمان آورد خبرنگاری و عرصههای پرخطر و پریسک باهم عجین شدهاند. چرا راه دور برویم؟ همین هفته گذشته که یکی از همکارانمان در حوزه فرهنگ و هنر از دنیا رفت و همچنان باورش برایمان مشکل است و رنجآور. تفاوت ما با مخاطبانمان شاید این باشد که پس از طی دورهای از ناامیدی، قدرتی برای پیگیری آن خبر به ما دست میدهد که شبیه به سوخت موشک است. انرژی دوچندانی که برای تلفن زدن و پیگیری خبر به دست میآوریم، اجازه نمیدهد ناامیدی در ما نفوذ کند. انگار از دل آن ناامیدیها، خودمان به قدرتی باورنکردنی میرسیم و دوباره غرق در زندگی روزمره، خواستهها و دغدغههایمان را پیگیری میکنیم. دغدغههایی که برای مردم هم علامت سوال ایجاد میکند. به همین خاطر اگر در نشریهای تیتری عجیب و غریب دیدید که در ذهنتان نشست و به شما روحیه داد، مطمئن باشید روزنامهنگاری پشت آن خبر نشسته که دلش میخواهد از رخوت و سکون فاصله بگیرد و با همان یک تیتر به خودش و دیگران ثابت کند که زندگی به همین سادگیها نیست و روزنامهنگاری همچنان شغل زنده و سرحالی است که از قعر چاه ناامیدی چراغی روشن میکند. نمونهاش وقتی که ناامید از زلزله بم در تحریریههای دربسته باقی ماندیم و نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و همچنان یکی از بهترین موقعیتهای روزنامهنگاری در بحران را در زلزله بم تجربه کردیم. یکی از دوستان غیرروزنامهنگارمان میگفت: «شما منتظرید مردم بدبخت شوند تا خبر پیدا کنید» و ما به خنده میگفتیم:«خوشبختی مردم هم برای ما خبر است.»
منبع: هفته نامه آتیه نو / نگار مفید
* تیتر این گزارش را، استاد فریدون صدیقی به آتیهنو هدیه کردهاند.