زندگی هیجانانگیز است
دست در دست هم، آرام و خندان پیادهروی باریک خیابان را پیش گرفتهاند و قدم میزنند. میانه راه انگار یواشکی به هم چشمک بزنند، لبخندی به گوشه لبانشان میآید.
دست در دست هم، آرام و خندان پیادهروی باریک خیابان را پیش گرفتهاند و قدم میزنند. میانه راه انگار یواشکی به هم چشمک بزنند، لبخندی به گوشه لبانشان میآید.
تامین۲۴/ دست در گردن هم میاندازند و چاکر و مخلص هم میشوند. مثل دوتا دوست. دوتا رفیق روزهای خلوت و تنهایی. یک روز آن از سختی راه و زندگی گله و شکایت کرده و این نازش را خریده و فردا این یکی. داستان از یک اردیبهشت بهاری شروع شد. وقتی اقبال جایی میان سرخوشی تماشای جادههای بکر قائمشهر برای اولینبار اسم تندر سیاه را فریاد زد و بلافاصله جواب آمد. با هم رفاقت کردند. از تعقیبوگریز در جادهها و جنگلها داستان ساختند، برای آدمهای غمگین غصه خوردند و با شادیهایشان شاد شدند. حالا سالها از آن روز میگذرد و این دو یار و رفیق دیرینه به جای تمام بودونبودهای زندگی همدیگر را دارند. اقبال عباسی 45ساله، مجرد، دانشآموخته مقطع فوقلیسانس رشته اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی تهران و کارمند وزارت اقتصاد و دارایی، زندگی کارمندی و پشتمیزنشینی را به عشق سفرهای کوتاهمدت با دوچرخهاش میگذراند. «روزها میگذرد و تو همچنان کار میکنی، اما ناگهان لحظهای میرسد که باید همهچیز را بگذاری و بری. بهترین لحظههایم وقتی است که سوار بر دوچرخهام طبیعت، آدمها و زندگیشان را میبینم. آدمهایی که پشت کلاه و عینک تو را میبینند، برایت دست تکان میدهند و با جملهای کوتاه حالت را میپرسند. من آدمی معمولی هستم و این بهترین اتفاق زندگیام است».
هرروز به خودت وعده فردا و فرداها را میدهی. فردایی که هیچوقت نمیآید. سرت را به آدمها و روابط مشغول میکنی. اولین دانه موی سفید را میبینی و باز بهانه میآوری. غافل از اینکه در لحظه مرگ حسرت یک شب خوابیدن در کنار رودخانه جلوی چشمانت میآید و مجبوری همهچیز را بگذاری و بروی. «تمام امید من دیدن مناظر بکر طبیعت و آدمهاست. با خودت میگویی عمرم تمام شد و توچال نرفتم.
یک شب در جنگل نخوابیدم. من تا به حال کسی را ندیدهام که لذت بیدار شدن در جنگل و گرگومیش آسمان را تجربه کرده باشد و معتادش نشده باشد. سهتا از سفرهایم را خیلی دوست دارم. یکی از شیراز به بوشهر، یکی رکاب زدن دور جزیره قشم و همینطور طی کردن مسیر آستارا تا مرز ارس که 5 روز طول کشید.» اقبال عباسی میگوید: «ما گروهی داریم که تعداد زیادی از دوچرخهسواران دور دنیا عضوش هستند. هرکدام به دیگری خبر میدهد که میخواهد به کجا برود. اگر کسی امکاناتش را داشته باشد او را دعوت میکند یا با او همراه میشود. دوستی دارم که در تبریز زندگی میکند. او میزبان تمام توریستهای دوچرخهسواری است که از کشورهای خارجی به ایران میآیند. معمولا قبل از ورود به ایران با آنها تماس میگیرد و از نحوه سفر و آب و غذایی که استفاده میکنند میپرسد تا هرچه نیاز دارند را در اختیارشان بگذارد. اکبر تا به حال از 500 مهمان ایرانی و خارجی پذیرایی کرده. در ژاپن صاحبخانههایی هستند که اگر خودشان هم در خانه نباشند کلید را در اختیار توریستها قرار میدهند تا آنجا استراحت کنند. زندگی اینطوری انگار راحتتر میشود. اینکه هرروز صبح سر کار بروی و برگردی و همیشه به امید فردایی باشی که اوضاع بهتر شود هیچوقت چارهساز نیست».
منبع : هفته نامه آتیه نو