ده سال پیش از انقلاب ایران و در جریان روزهایی که اعلامیهها دست به دست میشد و مبارزه با خاندان پهلوی گاهی عیان و گاهی در خفا صورت میگرفت، سینمای ایران دچار تحولی شد که نگاه قشر فرهنگی جامعه را به خود جلب کرد. در هیاهوی زنستیزی، بیکارهگی، آوازخوانی و در جنجال باورنکردنی و عظیمی که داستانهای دمدستی ساختند، نسل جدیدی از کارگردانهای سینمای ایران در صحنه حاضر شدند که داستانهایشان رنگ و بوی گذشته را نداشت.
تامین ۲۴/این تصویرهای تازه که بعدها به عنوان موج نو شناخته شد، در حقیقت داستان دلخراش و واقعی روزگار خود بود. داستانها از حالت تکراری خارج شدند و مبارزه، مفهومی فراتر از همیشه گرفت. چیزی شبیه به روح یاغیگری، مبارزه در خانه، گریز از استبداد و ... مفاهیمی که مبارزه را از حالت یک تعقیب و گریز ساده به خانهها میآورد و هیچکس را مصون نمیدانست. همه مسئول بودند. زمان گذشت و انقلاب ایران به پیروزی رسید. برخی از سینماگران کشور را ترک کردند، برخی دیگر در کشور باقی ماندند و سالها خانهنشین شدند و گروهی دیگر پا به دنیای تازه با قواعد تازه گذاشتند. با این تغییرها بود که سینمای ایران، انقلاب را در دو جنبه تجربه کرد.
موج نو در ابتدای راه
ابتدای راه، موج نوی سینمای ایران صرفا یک مبارزه درونی بود. تعاریف و مفاهیم همیشگی دستخوش تغییر میشدند. زنان نیاز به دادخواهی داشتند و کسی باید به کمک میآمد. مردان جوان نیاز به دگرگونی را احساس میکردند و برای رسیدن به تغییر از جان خود میگذشتند. به همین خاطر است که «گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی با تکیه بر دنیای ادبیات تبدیل به یکی از مهمترین فیلمهای پیش از انقلاب شد. مردی که احساس میکند گاو شده است. فیلم هرچند در میان قشری محدود دیده شد اما تاثیرش را باقی گذاشت. همانطور که «قیصر». فیلم مسعود کیمیایی نیز با تکیه بر المانهای عامهپسند، آنچنان به دل مخاطب نشست که به خودی خود تبدیل به ژانری متفاوت شد. در همان زمان و زمانه بود که کارگردانهای نامآور تغییر را آغاز کردند. بهرام بیضایی، ناصر تقوایی، سهراب شهیدثالث و ... آنها که برای رسیدن به تغییر از سینما استفاده کردند و به جای آنکه روی همان مسیر پیشین راه بروند، مسیری تازه ساختند. با این وجود، داستان زندگی برخی از آنها تا روزهای انقلاب کشیده نشد. برخی از آنها تجربههایشان را در فیلمفارسی به دست آورده بودند و برخی دیگر در روزهای پرشور انقلاب از مسیر اشتباهی به سمت خانه رفتند. هر چه بود، موج نوی سینمای ایران در نخستین قدمهای بعد از انقلاب به سرعت ناکام ماند. دیگر تصویرهای اعتراضی در دست نداشتند و تمام المانهایی که بر طبق آنها شناخته میشد، به خفا رفت. برخی میگویند شور انقلاب و انتخابهای احساسی چنین مسیری را ساخت و برخی دیگر معتقدند سینمای دوران انقلاب پیش از آنکه پا بگیرد به سینمای جنگ تبدیل شد و به همین خاطر دو مفهوم نزدیک به یکدیگر را ساختند که جدایی در کارشان نبود.
نخستین سالهای پس از انقلاب
پیش از سال 1360، پیش از آنکه جشنواره فیلم فجر راهاندازی شود و داوری به میان بیاید، سه سال در سکوت به سر شد. تعداد فیلمهای ساختهشده آنقدر محدود بود که به تعداد انگشتان دو دست نمیرسید. بماند که برخی فیلمها هیچگاه در سینمای ایران نمایش داده نشدند. فیلمهایی که در سال 57 و با معیارهای پیشین ساخته شدند و در روزهای پس از انقلاب فرصتی برای نمایش نداشتند. آن سالهای نخستین، سالهایی بود که نه معیاری وجود داشت و نه کسی میتوانست با جدیت بگوید چه داستانی خوب است و چه داستانی نه. برخوردهای سلیقهای هم کمکی به اصل ماجرا نکرد و حتی بالعکس راه را بر برخی فیلمهای خوب بست. به همین خاطر بود که در سال 58، تعداد فیلمهای اکرانشده بسیار محدودتر از انتظار بود و داستان تمام آنها حول محور مبارزههای انقلابی میگذشت. در حقیقت سینما به عنوان دفترچه خاطرات بود و نه بیشتر. در سال 59، اوضاع اندکی تغییر کرد. ساموئل خاچیکیان، امیر قویدل، داریوش مهرجویی و ... در نخستین قدمهای مستقل دست روی داستانهایی گذاشتند که هرچند به مبارزه میپرداخت اما تصویرهای کلیشهای انقلابی را در خود نداشت. به همین خاطر میتوان از بالا رفتن موج نوی سینمایی صحبت کرد که به جای تلاطم، به دنبال اتفاقهای بهتر میگشت. با این موقعیت بود که ما به دهه شصت قدم گذاشتیم.
داستانها با شما حرف میزنند
«یکی از مأموران ساواک به نام امانی با زنی به اسم لاله ازدواج میکند. در جریان حوادث انقلاب برادر لاله به دست ماموران ساواک میافتد و امانی رای به قتل او میدهد. لاله با کمک اطلاعاتی که جمال دوست برادرش به او میدهد پی به ساواکی بودن شوهرش میبرد...»، « گروهی از دانشآموزان یک مدرسه تصمیم به اجرای نمایش میگیرند که این کار با مخالفت معاون مدرسه مواجه میشود. دانشآموزان با درست کردن یک روزنامه دیواری به انتقاد از شرایط مدرسه میپردازند و ..»، «عمادالملک صدری، فئودال متنفذ، زمینهای روستاییان را به زور تصاحب میکند. کشاورزی به نام سید حسینینژاد از دست فئودال به مقامهای مسئول شکایت میبرد، اما هر بار تحقیر و حبس میشود. کشاورز در نزاعی عمادالملک را به قتل میرساند و در خانه نبیپور، معلم روستا، پنهان میشود...» این داستانها همگی روایت سینمای ایران در سال 60 هستند. روزگاری که برای مبارزه به دنبال خطوط داستانی متفاوت میگشتند و قرار نبود درجا بزنند. در همان سالها بود که علی حاتمی، ناصر تقوایی، بهرام بیضایی و ... داستانهای ایرانی را به سمت پیشینهای هدایت کردند که با روح و جان تمام ایرانیها همساز بود. از نمایش ایران گفتند و از هنر و از دغدغههایی که ممکن بود به فراموشی سپرده شود.به همین خاطر بود که همچنان آثارشان در ذهن ما جا دارد و به سینمای انقلاب که نگاه میکنیم، ابتدا آنها را به خاطر میآوریم.