مصاحبه با سعید صادقی که عکسهایش راوی حماسه و ایثار مردم مناطق جنگی است
کارگران، قهرمانان امروزند
پنج روز مانده بود به عید. مادر تشت را از کنار حیاط برداشت و چادر گلگلیاش را به کمر بست. لباسها را توی تشت انداخت و شیلنگ آب را گرفت رویشان. بابا بخاری نفتی را از توی هال آورد به حیاط و شروع کرد به تمیز کردنش. دودهها به صورتش چسبیده بود. بچهها میان دست و پای پدر و مادرشان میدویدند و بازی میکردند. ناگهان ابری سفید از بالای آسمان به زمین نزدیک شد و همه با هم به سرفه افتادند.