«هوا گرگ و میش بود که با جنازه پدرم به ساحل رسیدم. مادرم، برادرم، همسر و بچههایم، همه فامیل همراه با ماموران کلانتری کنار دریا منتظرمان ایستاده بودند. همین که دیدمشان تعجب کردم؛ نمیدانستم چطور خبردار شدند. انگار با گوشی بهشان زنگ زده بودم و فراموش کرده بودم.